سهراب مَنش

۱۳۸۱ شهریور ۲۹, جمعه

با سلام بر شما عزیزان،
ببین از تو چه پنهون....

(0) comments
۱۳۸۱ شهریور ۲۷, چهارشنبه

بر میگردم،زود..

(0) comments
۱۳۸۱ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

امروز شنیدم که رفته ای
و دلم باز شکست
و تنم باز گریست
و نگاهم پی یاری گم شد
من چه تلخم امروز!!!

(0) comments

روزهای تلخ
آنقدر تو این چند روز اخیر از داروهای آرام بخش و اعصاب استفاده کرده ام که الان که مشغول تایپ هستم،احساس میکنم تمام بدنم و مغزم بی حس شده!
ولی از درون این آتشی که تو وجودم هست آرام نمیشود ،
چقدر بد هست که بعضی وقتها دل آدم خیلی زودتر با خبر میشه که روزهای خوبی در انتظارت نیست ، ولی خودت رو گول میزنی که هیچی نیست و همه اینها فکر و خیال هست،
اینجا نوشتن را هم که دیگه دارم فراموش میکنم، تصمیم داشتم( و یا گرفتم) که اینجا هم دیگر چیزی ننویسم،ولی چه باید بکنم وقتی که آنقدر عصبی هستم که تمامی علامتهای یک بیمار عصبی برگشته توی تنم؟!
معده ام به شدت میسوزه و کولهام به شدت درد میکنه،
اصلا نمیتوانم تمرکز حواس داشته باشم، و فکرم را یکجا نگهدارم، در نهایت عصبانیت غم هم آمده و تمام وجودم را گرفته!
امشب شب دوم هست که حتی برای پنج دقیقه هم نتوانستم بخوابم،
انقدر در این روزها طول و عرض خانه را پیموده ام که سر گیجه گرفتم، ولی ذره ای از ناراحتیها کم نشده،
تا الان دوبار تو این ادیتور لامپ نزدیک به ۲۰ خط نوشته ام، ولی وقتی خواندم باز پاکش کردم!
این وسط تقصیر هیچکس هم نیست! خودم مقصرم و خود کرده را تدبیر نیست،
امروز از بس که آشفته بودم وسط روز از سرکار مرخصی گرفتم و برگشتم خانه، و تمام این هفته را مرخصی رد کرده ام،
با دکتر هم تماس گرفته ام و فردا باید برم پیشش که یک سری داروهای قویتر بنویسه!
نمیتونم بهتون بگم که مصرف این داروها چقدر بد هست ، و چه حال مزخرفی پیدا میکنی!
مثل آدمی میشوی که فقط هست ، ولی انگار که تمام حسهای وجودش را گرفته باشند،
ولی واقعا بیشتر از این نمیتوانم به بدنم و مغزم فشار بیاورم ،امکان رفع مشکل را هم ندارم،پس مجبور هستم که این داروها رو استفاده کنم،
یکبار وقتی تقریبا تو یک همچین حالی (البته کمتر از الان) این داروها رو استفاده نکردم، از بس فشار روم بود که یک سکته قلبی ناقص کردم، و اصلا مایل نیستم که این قضیه دوباره تکرار بشود،

دوستان خوبی که میاد و اینجا رو میخوانید، من قسمت نظر خواهی و ایمیل خودم رو از تو صفحه برمیدارم، اینجا نمینویسم که کسی با من همدردی بکند، اینجا مینویسم چون کار دیگری نمیتوانم بکنم، شاید اگر خانواده ای در کنار بود، و دوستی،میشد، که با تکیه بر آنها کمی آرام شد، ولی وقتی نیست باید با همین که داری بسازی،
حافظ رو باز کردم، چقدر بعضی از حرفهای این آدم حرف دل خود آدمی هست که اشعارش را میخواند، با دو تا از بیتهای حافظ این نوشته را تمام میکنم، انشاالله وقتی فهیمه خانم مشکلش با کامپیوتر حل شد و آمد،حتما چیزهایی خواهند نوشت که تلخی های نوشته من را کم کند ؛
عیبم مکن به بدنامی و رندی ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن به هممَتم..

اگر حرفام پرت و پلا هست معذرت میخوام،
::سهراب::

(0) comments
۱۳۸۱ شهریور ۲۴, یکشنبه

زیبا، یعنی:تعریف عاشقانه اشکآل

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]