سهراب مَنش

۱۳۸۱ مرداد ۱۱, جمعه

<غروب>
غروب برای من نا مشخص ترين است!بين دو احساس ،هزاران بار سرگردان مانده ام ...
در واقع بين گفتن ،درود...يا بدرود.
از يک طرف حس می کنم ،غروب در عين زيبايی ،طعم سردی دارد چون عهد شکنی رسم روزگار است و نمی تواند با زمانه همرنگ نباشد ...
از يک طرف هم می دانم از قبل بهای سنگين وفاداری را تمام و کمال پرداخته...
پس چيست؟

(0) comments

کار درست یا اشتباه!(2)
بعد از چند بار صحبت کردن با "مریم" ،متوجه شدم که این آدم به هیچ عنوان نمیخواهد دست از کارهایش بردارد،
من تصمیم گرفتم که با شوهر "مریم" تماس بگیرم،و ماجرا را با او در میان بگذارم،با کمی مشکل تلفن موبایل شوهرش را پیدا کردم و زنگ زدم!
در اول صحبت سلام و احوالپرسی کردم و ازش پرسیدم که آیا در محل کار هست؟و یا جایی هست که بتواند برای چند دقیقه تنها باشد(نمیخواستم احیانا کسی از حرفهایش متوجه موضوع بشود) و آن آقا گفتند که در آن موقع تنها هستند و میتوانند به راحتی صحبت بکنند،
بهش گفتم که من از خارج از ایران زنگ میزنم(البته خودش فهمیده بود) و گفتم که میخواهم چیزی را با او در میان بگذارم که یقینا شنیدنش زیاد خوشایند نیست،ولی صبر کند و تا آخر حرفها را گوش بکند و در آخر اگر سوالی داشت بپرسد تا من جواب بدهم،و ایشان هم قبول کردند
همینجا توضیح بدهم که من نمیخواستم ماجرا را آنطور که هست بگویم و با کمی دروغ! سعی داشتم کمی قضیه را بهتر نشان بدهم،برای همین گفتم:من در آلمان زندگی میکنم و در اینجا نیز دوستانی دارم که گاه گداری با آنها رفت و آمد میکنم،و اخیرا از یکی از دوستانم که آدم زیاد خوبی هم نیست!! شنیده ام که سعی دارد از طریق اینترنت با یک زن شوهر دار آشنا بشود و بدجوری اینکار مشغولش کرده و تا حدودی نیز موفق شده!(اینها را در حالی گفتم که عکس "مریم" رو با این مردیکه تو دستم داشتم ولی نمیخواستم بگویم که کار به اینجاها رسیده است)
و به شوهر "مریم" گفتم که به نظر من بهتر است که بساط اینترنت را از منزلش جمع کند،زیرا آدمهای بد تو دنیا زیاد هستند!!
از حرف زدن مرد می شد فهمید از اون آدمهای بی زبان هست که به راحتی میتوان به قول معروف سوارش شد و کولی گرفت!(کاری که مریم کرده بود)
از من پرسید:مگر اتفاقی افتاده که من تلفن زده ام! و البته منظورش این بود مگر رابطه ای برقرار شده که من تماس گرفته ام.
بهش به دروغ گفتم:که هنوز چیزی نشده و در حد یک صحبت کوتاه از طریق اینترنت میباشد،ولی چون من رفیقم رو میشناسم میدانم که این آدم ول کن نیست و بهتر هست که وسایل تماس وجود نداشته باشد،(باز تکرار کنم که اینها را در حالی گفتم که این مردک چندین ماه بود که با مریم رفیق بود و چندین بار با هم بیرون رفته بودند و در مجموع من نمیتوانستم به یک آدم بگویم که همسرت با کسی دیگری نیز هست!)
صحبت کردن با شوهر مریم حدود نیم ساعت طول کشید، و این آقا میخواست بداند که من از کجا تلفن ایشان را پیدا کرده ام و حتی گفت که شاید من اشتباه میکنم!! و آن زن که من صحبتش را میکنم همسر ایشان نیست،
برای اینکه این آقا قبول کند که اشتباه نشده،تمام مشخصات "مریم" و خانواده و محل زندگیش را دادم و در نهایت قبول کرد که اشتباه نشده!
خیلی اصرار داشت که آیا تماسی برقرار شده بین همسرش با آن مرد یا نه؟!
و من به دروغ گفتم که:هنوز چیزی نشده و فقط در حد یک ارتباط خیلی کوچک از طریق اینترنت هست ولی ممکن هست که این رابطه صمیمی تر شود!
و بعد از مقداری صحبت از این آقا خداحافظی کردم،البته اون بنده خدا کلی تشکر که من زنگ زدم و ایشان را در جریان گذاشتم!!ولی از همان پشت تلفن هم میشد احساس کرد که کمر این آدم شکست،همانطور که در قسمت اول نوشتم شوهر "مریم" شک کرده بود که همسرش با کسی ارتباط دارد! ولی قطعا باور کردن این موضوع برای هر انسانی مشکل هست، واینکه حالا از کسی دیگر نیز شنیده بود که واقعا همسرش رابطه ای دارد برایش بسیار مشکل بود،
توضیح: فردا مینویسم که زندگی "مریم چطور شد و سرانجام خودش و دوست پسرهاش! و همینطور خواهم نوشت که چرا من در این موضوع دخالت کردم.
شما که این داستان را خواندید اگر مایل بودید در قسمت نظرخواهی بنوسید که به نظر شما انجام دادن این کار توسط من درست بوده یا نه؟!
:: سهراب ::

(0) comments
۱۳۸۱ مرداد ۹, چهارشنبه

کار درست یا اشتباه!
من در مجموع آدم فضولی نیستم و به زندگی دیگران کاری ندارم،مگر اینکه کسی خودش بیاید و بخواهد زندگیش را برای من تعریف کند.
حدود سه سال قبل،وقتی که تازه این کلوپهای voice chat راه اندازی شده بود،من هم به خاطر جدید بودن این موضوع و اینکه دیگر میشد بدون تایپ کردن با مردم صحبت کرد عضو یکی از همین کلوپها شدم،
در کل محیط خوبی بود و بسیار جالب،چون میشد به راحتی با همه صحبت کرد.
به مرور زمان محیط صمیمانه تر شد و بعد از گذشت حدود یک سال تقریبا همه همدیگر را می شناختند،در همان ماههای اول من با خانمی آشنا شدم که اینجا اسمش را "مریم" میگذاریم.
این خانم در تهران زندگی میکرد و متاهل بود و یک فرزند هم داشت،بیشتر صحبتهای این خانم در آن کلوپ راجب مسائل اجتماعی و خانوادگی بود،و آنطور که خودش میگفت اهل نماز و روزه بود و حتی من به یاد می آورم که روزه نذری میگرفت!
از آنجا که من بعضی وقتها نسبت به بعضی آدمها حساس میشوم،سعی کردم که بیشتر راجب این خانم بدانم،(اخساس میکردم این زن آنطور نیست که تعریف میکند)و کم کم متوجه بعضی کارهای ایشان شدم که به نظرم کمی عجیب میامد،جسته و گریخته از این و آن شنیدم که به صورت خصوصی هم با بعضیها صحبت میکند و در صحبتهای خصوصی اش زیاد اثری از روابط اجتماعی و خانوادگی نیست،همینجا توضیح بدهم که ایشان میگفت شوهرش از اینکه ایشان با مردم صحبت میکند آگاه هست و به او گفته که هیچ اشکالی از نظر او ندارد.
مطلب را زیاد نمیخواهم طولانی کنم،به صورت خلاصه میگویم که بعدا فهمیدم که این خانم با چند نفر از آقایانی که به آن کلوپ میامدند روابط بسیار صمیمانه!! برقرار کرده و حتی طوری با یکی از آنها دوست شده که این آقا از آلمان رفتند ایران دیدن این "مریم" خانم،
من از رفتن این آقا مطلع بودم و از دوستان در ایران خواستم که یک مقدار مواظب رفت و آمد این دو نفر باشند،و آنها هم همین کار را کردند.و از دوستانم شنیدم که اینها روابطشان و حرکاتشان در خیابان مثل یک دوست دختر و دوست پسر هست!و بعدها حتی شنیدم که به همدیگر قول ازدواج هم داده اند!!
من مجبور شدم که یکجورهایی به کامپیوتر آن خانم وصل بشوم!(اینکه چطور شدم بماند) و دیدم که این خانم با داشتن شوهر 3 تا دوست پسر هم دارد،و این موضوع من را خیلی اذیت میکرد،تا مدتها به رویش نیاوردم و با خودم گفتم که ممکن است که خودش متوجه اشتباهش بشود،
یک توضیح دیگر هم بدهم راجب وضعیت مالی این خانم،ایشان از یک خانواده متوسط بودند و با یک آقا پسر پولدار ازدواج کرده بودند و در منطقه پاسداران تهران زندگی میکردند و از نظر مالی وضعیت بسیار خوبی پیدا کرده بود بعد از ازدواج و کارش نیز خانه داری بود.
من بعد از مدتی (چندین ماه) که دیدم ایشان دست از این کارهایشان بر نمیدارد با یکی از همسایگان این خانم که یک دختر خانم بود و این دختر خانم هم به آن کلوپ میامد صحبت کردم،و در کمال ناباوری از این دختر شنیدم که او نیز از این روابط مطلع هست و حتی وضع طوری شده بود که شوهر این خانم نیز شک کرده بود،ولی از آنجا که پسر بسیار نجیب و خانواده دوستی بود نمیخواست چیزی را مطرح بکند که احتمالا باعث به هم ریختن خانواده اش بشود.
من از این دختر خواستم که به "مریم" تذکر بدهد که کاری که دارد انجام میدهد اشتباه هست و چون شوهر مظلومی دارد نباید از این موضوع سواستفاده بکند.
این دختر خانم با "مریم" صحبت کرده بود و به من گفت که حرفهایش هیچ نتیجه ای نداشته و "مریم" همچنان به کار خودش مشغول است!
بنابرهمین تصمیم گرفتم که خودم با "مریم"مستقیم صحبت بکنم.بهش گفتم که نه تنها من که چند نفر دیگر نیز از روابطش مطلع هستند و اگر خانواده و زندگیش را دوست دارد بهتر است دست از این کارهایش بردارد،
اما همانطور که منتظر بودم"مریم" بطور کامل زیر همه چیز زد و گفت اینها حرف مفت هست! و به من نیز ربطی ندارد که در زندگی او دخالت بکنم،اما ایشان اشتباه میکرد و حالا دیگه قضیه به من خیلی ربط پیدا کرده بود و اگر شوهر این خانم نمیتوانست کاری بکند،من باید کاری میکردم.
از دوستانم خواستم که از این خانم وقتی با دوست پسرهاشون بیرون میروند برای تفریح! چند تا عکس بگیرند و دوستانم نیز همین کار را کردند و عکس"مریم" خانم زمانی که سرش را در یکی از قهوه خانه های تجریش بر روی شانه دوست پسرش گذاشته بود به دست من رسید.
دوباره با "مریم" تماس گرفتم و گفتم که بهتر هست که دست از این کارهایش بردارد و حداقل به زندگی دخترش رحم بکند و اگر برای هوس هم این کارها را کرده!زمانش رسیده که از کارهایش دست بردارد،
اما باز طبق معمول ایشان منکر همه چی شد و گفت که اهل نماز و روزه هست و این حرفها فقط به خاطر حسودی میباشد!! من نفهمیدم منظورش ار حسودی چی هست چون در هر حال من که نمیتونستم هووی ایشان بشوم!
مرحله بعدی صحبت با شوهر "مریم" بود که فردا این را خواهم نوشت
توضیح: من هنوز با خط مشکل دارم و بیشتر روزها نمیتوانم سایت بلاگر را باز کنم،اگر فردا نتوانستم که خودم پابلیش کنم،ادامه این موضوع را مینویسم و برای فهیمه خانم با ایمیل میفرستم که ایشان این کار را انجام بدهند،شما هم لطفا بعد از خواندن کامل این موضوع نظر بدهید که کاری که من کرده ام اشتباه هست به نظر شما و یا درست بوده.


(0) comments
۱۳۸۱ مرداد ۸, سه‌شنبه

راستی من هنوز با خط اینترنتم که از طریق کابل تلویزیون هست مشکل دارم،و واقعا خودم کلافه شده ام
ولی از دست خودم کاری ساخته نیست و باید صبر کنم تا صاحبخانه کابلهای تلویزیون را عوض بکند و اگر انجام ندهد خودم مجبور هستم که در چند روز آینده اینکار را انجام بدهم،فقط خواستم از دوستانی که به یاد من هستند و ایمیل فرستاده اند و یا در نظر خواهی سراغ من را گرفته اند تشکر کنم،
از لطف شما بسیار ممنون و سپاسگزارم.

(0) comments

حتما شما هم در رابطه با این شرکتهای اینترنتی که به کار فروش سکه های طلا مشغول هستند،زیاد شنیده اید
به نظر من که این شرکتها صد در صد کلاهبردار هستند و دیر یا زود پولها را بالا میکشند و غیب میشوند و بیچاره مردمی که پولشان را در این کار گذاشته اند! مخصوصا آنها که در ایران هستند و دستشان از همه جای دنیا کوتاه است.
به هر حال روزنامه ایران، امروز یک مقاله تقریبا مفصل در این رابطه چاپ کرده :اقتصادی که به شانس بسته هست.صفحه هفتم
اگر شما هم کسانی را دارید که در اینکار سرمایه گذاری کرده اند،خواندن این چیزها را به آنها توصیه کنید.

(0) comments

سقط جنین
شاید مطرح کردن این موضوع یک کم عجیب باشه! اما من میخوام راجب سقط جنین بنویسم و نظر شما را هم بدانم.
چند روز قبل یک فیلم در رابطه با همین موضوع دیدم،و از همان روز فکرم مشغول این موضوع هست.
فیلم در رابطه با برخوردهای مختلف مردم با این پدیده تقریبا جدید بود،و مخالفان و موافقان اینکار را در آمریکا نشان میداد،زنی رو نشان میداد که خودش پرستار (ماما) هم بود و باردار شد(بدون ازدواج) و با اینکه بسیار علاقمند بود که بچه اش را نگهدارد،ولی چون شوهر نداشت مجبور شد که خودش در منزل خودش بچه را از بین ببرد.(یک توضیح کوتاه اینکه این قسمت فیلم مربوط به زمان قدیمتر بود که بچه دار شدن در آمریکا بدون ازدواج جلوه خوبی نداشت!)
بعد آمد سراغ یک دختر دانشجو،در همین زمانی که من و شما زندگی میکنیم،دختر دانشجو بود و در دانشگاه با یکی از پروفسورهای که استادش بود رو هم ریخته بود و استاد گرامی! چون متاهل بود نمیتوانست که با این دخترک ازدواج بکندو دختر تقریبا 10 هفته (دو ماه و نیم) بود که باردار شده بود ولی نمیخواست که بچه بدون پدر بزرگ بکند و در نهایت با اینکه این دختر هم بسیار ناراحت بود سقط جنین کرد،و البته فیلم مفصل تر بود و من فقط خلاصه ای را نوشتم.
اما خودم خیلی به این موضوع فکر کردم،که ببینم به نظر خودم این قضیه "سقط جنین" کار درستی هست یانه؟!
اولش که بدون فکر کردن به خودم گفتم که اینکار صد در صد اشتباه هست! ولی بعدش که بیشتر فکر کردم با خودم گفتم که شاید آن بچه ای که سقط میشود خوشبختر از بچه ای هست که بدنیا میاید و مجبور هست که زیر دست اکثر ناپدریها نه چندان خوب و مهربان بزرگ بشود!
ولی فکر میکنم که اینکار به این شرط جایز هست که هنوز قلب بچه در جنین مادر شروع به طپش نکرده باشد،و تا آنجا که من میدانم قلب بچه زمانی که 3 ماه کامل از بارداری میگذرد شروع به طپش میکند،و یا به قول ما روح در بدن کودک دمیده میشود!
به نظر من اولا که خانمهایی که نمیخواهند بچه دار بشوند باید یادشون باشه که از وسایل ضد بارداری استفاده بکنند،و اگر با استفاده از این وسایل باز هم باردار شدند(اصلا میشه؟!) و تصمیم به سقط جنین گرفتند باید قبل از سه ماهگی اینکار را بکنند،و اگر بعد از اینکه قلب کودک شروع به طپش کرد این عمل را انجام بدهند،به نظر من مرتکب "قتل عمد" شده اند،و باید برای اینکار مجازات بشوند.
توضیح:اگر شما هم نظری دارید همین پائین تو قسمت نظر خواهی بنویسید لطفا،و دیگر اینکه این چیزی که من نوشتم در رابطه با کشورهایی هست که برای جان آدمیزاد ارزش قائل هستند،و نه ایران که یک پدر معتاد انقدر فرزند دو ساله اش را شکنجه میکند تا بچه از شدت جراحات کشته میشود و آن پدر دیوس هم آزاد میشود! چون قانونی وجود ندارد که او را بر اساس آن محاکمه بکنند!!
:: سهراب ::

(0) comments
۱۳۸۱ مرداد ۷, دوشنبه

احساس راحتي مي كنم
چون سخت گريه کرده ام
افکار مضحک!!!
احساس راحتي مي کنم
اميدوارم راهم را دوباره پيدا کنم
و بهتر از اين نمي شود...
بلکه همه آن به آنچه بعد انجام خواهم داد،خلاصه مي شود
ياءس

(0) comments

ارتباط آدمها با يکديگر بر حسب نياز،عادت،کنجکاویو...است.هر چه هست همه دست يکديگر را عالی خوانده اند.شايد برای اين است که می گويند :دل به دل راه دارد.

(0) comments

امروز داشتم يک مجله را که معمولا هر ۴ ماه يک بار چاپ می شود نگاه می کردم،روز به روز جهان پيشرفت می کند ولی ما چی؟
اول که مجله را نگاه کردم ،ديدم قطرش زياد شده ،ولی وقتي ورق زدم ،ديدم تا دلتان بخواهد تبليغ دارد...زد به سرم و تمام صفحاتی را که تبليغ داشت از مجله جدا کردم.خداييش اگر تعداد صفحات مجله به ۱۰ صفحه می رسيد،مگر حالا اين ۱۰ صفحه ۴ ماه وقت می برد؟؟
اين که از مجله،
من معمولا زياد تلويزيون نگاه نمی کنم ،يعنی زياد علاقه ندارم.آخه تلويزيون هم علاوه بر اين که کلی برنامه های خوب دارد ...تبليغاتش هم خيلی عالی!!!
تبليغ پفک نمکی و چيپس را مرتب نشان می دهد.من ماندم که پايه های صنعت اين کشور بر چه چيزی بنا شده است؟؟؟هر روز به تعداد کارخانه های پفک و چيپس سازی افزوده می شود...

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]