سهراب مَنش

۱۳۸۱ تیر ۲۲, شنبه

یک سری از این مجله ها و یا روزنامه ها را که میخوانی تازه متوجه میشوی که نویسندگی هم هنری است.و قرار نیست که همه هنرمند باشند و نویسنده!
وقتی وبلاگ مینویسی مدعی این نیستی که داری در مجله ای مینویسی و حرمت کلمات را باید نگه داری.
ولی وقتی تو یک نشریه آنلاین میخوای بنویسی،فکر میکنم اولین شرطش رعایت اخلاق باشد.من فکر نمیکنم که با ترویج فرهنگ هرزه گویی کمکی به مملکت بیمار ما بشود.
این قسمت را از یک مجله آنلاین اینجا کپی میکنم
آقايون، خانوم! من شرمنده ام، هيچي ننوشتم. ميشه اين هفته من ندم (فکر کنم منظورم مطلبه)؟
(دوست هنرمندي که صفحه ها رو update ميکنه):
آره تو مطلب نده منم هيچي رو update نميکنم! شوخي هم ندارم، امتحانش مجانيه!!!
- چي بگم؟؟؟

(شب پاي chat با دوستان ساکن اقصا نقاط جهان!!!)

- آره يه جورايي کپ کردم، مي خوام اگه بشه ننويسم اين هفته!
- کتک مي خوای؟

اینها نوشته یک خانم! تو یک مجله آنلاین هست.اگر اسم این نوشتن هرزه گویی نیست.چه اسم دیگری شما روی این میگذارید؟

(0) comments

تو وبلاگ زن نوشت يک مطلب نوشته بود راجب کتک خوردن "زنها" در ايران.
من تو نظرخواهی نظر خودم رو نوشتم فقط يک سوال رو يادم رفت آنجا جواب بدهم.
پرستو خانم نوشته که تو ايران خانه امن برای زنان داريم يا نه؟
من جواب اين سوال رو نميدونم.فقط ميگم که اميدوارم تو وضعيت کنونی (حکومت و قوانين) يک همچين خانه هایی نداشته باشيم.
هنوز تلخی کاری که با دختران فراری تو کرج کردند از فکر من بيرون نرفته.و ضمنا به نظر من فرار و طلاق چاره اين مشکل نيست.

(0) comments

چقدر تنها ماندم:
برای بوييدن يك گل،برای خواندن يك شعروبرای شنيدن يك آواز.
قاضی ،چرا دروغ؟
مگر گلدان،كتاب وضبط را نداری.

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۲۱, جمعه

راستش اين بود که من می خواستم اين خاطره را در ادامه پاسخ به سئوالهايم بنويسم ولی تا آمدم اين قسمت را بنويسم ،خطم قطع شد.نمی دانم! شايد اينطوری شما ديرتر از بی جراتی من خبر دار شديد.
وقتی دبيرستان بودم،توی کلاس ما يک بخاری نفتی بود که هميشه خراب مي شد . يک روز که هوا خيلی سرد بود و من هم حسابی سرما خورده بودم ،با چند تا از بچه ها دور بخاری جمع شديم تا کمی گرم بشويم،بقيه بچه ها آخر کلاس دور آقا معلم جمع شده بودند و اشکال می پرسيدند.خلاصه اينکه منم فضوليم گل کرد و يک مقدار از کپسول آمپي سيلين را که بايد مي خوردم باز کردم و پودرش را ريختم روي بخاری،پودرها قرمز و بزرگ شدند و بعد ترکيدند.بعد چند تا ديگر را باز کردم و اين کار را تکرار کردم ،اما چشمتون روز بد نبيند که بخاری آتش گرفت و دود تمام کلاس را پر کردو کلاس تعطيل شد.
اينها را گفتم که به اين جا برسم که معلم نمی گذاشت از کلاس بيرون برويم و مي گفت تا نگوييد چه کسی اين کار را کرده بايد توی همين دودها بمانيد و منم که لال شده بودم، جرات نکردم بگويم:آقا اجازه،من بودم.

(0) comments

شنیده بودید که دل به دل راه داره؟
خب آره شنیدید دیگه.
تازگیها اکانتهای اینترنت هم به هم راه داره.چه به صورت آن لاین و چه به صورت آف لاین.
دیشب کابلهای تلویزیون این منطقه ایراد پیدا کرده بود.و خط من طبیعتا قطع شده بود.درست همین دیروز خط فهیمه خانم هم قطع شده و از طریق دوستانش خبر داده که نمیتواند بنویسد.!!
خلاصه یادتون باشه.آف لاین به آف لاین هم راه داره.
.الان هم که دیگر دیر شد.انشالله از فردا مینویسم.و امیدوارم که فهیمه هم وصل بشود تا بتواند بنویسد.
فقط اگر دیدید که برای فردا هم چیزی نیامده تو این صفحه بدونید که خط من دوباره قطع شده.و اگر اینبار بشود(خدای نکرده!) من دیگه رفتم تا دوشنبه.
پس تا امشب خدا نگهدار.

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۲۰, پنجشنبه

آقا سهراب جواب به اين سئوالها جز اين نيست که آدمی ضعفهای خود را پيدا کند،ولی آيا همه چيز هميشگی خواهد بود؟
من کيستم؟
مي دانيد چند وقت است که فهميدم ديگر آن کسی که فکر می کردم نيستم،آخه جای آيينه ای که من روزها خودم را در آن مي ديدم عوض شده است،قبلا اين آيينه توی يک اتاق تقريبا تاريک بود و من را خوشگل نشان مي داد ،حالا جايش عوض شده و توی حال آمده است که تا دلتان بخواهد پنجره رو به آفتاب دارد و اينجا من را زياد خوب نشان نمي دهد و مهمتر اينکه تازه مي بينم که قلبم رفته سمت راست ،ديگه طرف چپم چيزي نمي زند...
در طلب چيستم؟
يک جواب واضح،من در طلب خوشبختيم و اصل خوشبختی برای من، آرزوهای من است. ولی اين را هم می دانم که خوشبختی آسان بدست نمی آيد و به زمان نياز دارد.
تصميم خود را بر پايه وظيفه بگيرم ؟يا بر مبنای اختيار؟
می دانيد، پاهای من بر روی زمين سفت قرار نگرفته اند.هميشه دوست دارم ،در آن بالا خارج از ديد همگان باشم و اينکه کسی من را نبيند ولی چه کنم که هميشه بر روی خط کابل آهنی برقم.
اين بود خلاصه ای از جوابهايي به سئوالهای خودم . نمی دانم شايد اگر آ دم بخواهد، هيچ چيز هميشگی نخواهد بود.

(0) comments

داستانهای عاشقانه ويس و رامين.قسمت آخر.

********

دليل من برای گذاشتن اين داستانها در وبلاگ
اين داستان شيرين عاشقانه هم تمام شد.و من از شنيدن اين داستان که قبلا نه آن را خوانده بودم و نه آن را شنيده بودم لذت فراوان بردم.
دليل اينکه من اين داستانها را در وبلاگ ميگذارم تا شايد کسی ديگر به غير ازخودم هم گوش کند.اين هست که احساس ميکنم که نسل جوان کشور ما تا حدودی از معنی واقعی عشق و عاشقی دور شده(البته نه همه جوانان) و عشق برای آنان چيز ديگری معنی ميشود.
تا آنجا که من ديده ام بيشتر کسانی که مدعی عاشقی هستند.سکس را با عشق اشتباه گرفته اند و اگر بخواهم راحتر بگويم به نام عشق فقط در پی ارضاء غرايض جنسی خود هستند.
من در رابطه اينکه داشتن روابط سکسی قبل از ازدواج کار درستی هست يا نه نميخواهم حرفی بزنم و ميگويم که هر کسی اختيار بدن خودش را دارد.و هر کاری بخواهد با آن ميکند و به ديگران نيز مربوط نيست که بخواهند راجب اين موضوعات کاملا خصوصی نظر بدهند.
من اگر هنرمند باشم سعی ميکنم کلاه خودم را دو دستی نگه دارم تا باد نبرد.و هر کسی هم در اين رابطه فقط مسئول خودش ميباشد.
اميدوارم که با گوش دادن به اين داستانها بيشتر و بيشتر معنی عشق و عاشقی را بفهميم و در زندگيمان به کار بنديم، و البته گوش دادن و به کار گرفتن این داستانها ربطی به متاهل بودن و مجرد بودن ندارد.
به هر حال اگر يک فقط يک نفر به غير از خودم از طريق اين وبلاگ به اين داستانها گوش بکند و يک تاثير مثبت ولو کوچک در زندگی اش داشته باشد.من مزد خودم را گرفته ام.
و در آخر اینکه:از صدای سخن عشق نديدم خوش تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
.

(0) comments

من از اين به بعد روزهای پنج شنبه سعی ميکنم يکی از وبلاگهای جديدی رو که کشف ميکنم اينجا معرفی بکنم.
قديمها ميگفتند که دست فلانی خوب هست.حتما همه شنيده ايد و معنی آن را هم ميدانيد.
به هر حال دست من سبک هست.هر چند که برای خودم نونی نمی آورد.ولی خدا رو شکر برای بعضی از مردم خوب هست.
معرفی اين وبلاگها به اين معنی نيست که من از همه نوشته های آنها خوشم ميايد.
و يا به اين معنی نيست که من هم طرز فکرم با آن شخص يکی میباشد.
خوب بعد از همه اين توضيحها امروز وبلاگ پسرک بهار را معرفی ميکنم.
البته ايشان فقط اسم وبلاگشان "پسرک" ميباشد.ولی خودشان يک مقداری از يک" پسرک" بزرگتر هستند! و ۲۹ سال دارند .
صفحه اول وبلاگ با يک فلاش قشنگ و يک شعر زيبا شروع ميشود و بعدش ميتوانيد نوشته ها را به زبان فارسی و يا انگليسی بخوانيد.

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۱۹, چهارشنبه

هر آنکه کنج قناعت به گنج دنیا داد
فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی

(0) comments

آيا تا حالا اين سئوالات را از خود کرده ايد؟به چه جوابي رسيده ايد؟
من کيستم؟در طلب چيستم؟
تصميم خود را بر پايه وظيفه بگيرم؟ يا بر مبنای اختيار؟

(0) comments

تهران.شهر ماشینهای بسیار باکلاس
تهران.شهر راننده های بعضا بسیار بی کلاس و ندید بدید!

(0) comments

داستانهای عاشقانه سیاوش و سودابه.
توضیح:این داستانهای عاشقانه از حدود 2 ماه قبل از طریق سایت رادیو آزادی بر روی اینترنت گذاشته میشود.یکی از حٌسنهایی که این سایت دارد این هست که این فایلها را بسیار فشرده کرد.و بر روی شبکه گذاشته.اگر بخواهید آنها را دان لود کنید و نگه دارید.این فایلها بسیار کم حجم میباشد.برای مثال من تقریبا 9 قسمت از داستان ویس و رامین و همینطور 3 قسمت از سیاوش و رودابه را بر روی یک فلاپی (دیسکت) ضبط کرده ام.و هنوز این دیسکت پر نشده.
برای دان لود کردن داستانها روی لینک راست کلیک کنید و سپس روی save target as.. کلیک کنید تا فایل دانلود بشود.

(0) comments

هر کسی تا حالا این شعر قاصدک از اخوان ثالت رو نشنیده.همین الان بدونه که نصف عمرش بر فنا رفته!!
برای اینکه بیشتر فنا نشید برید گوش کنید.

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۱۸, سه‌شنبه

غم آدمها، لحظه ای تعريف شده است،تعريف اين لحظه، تعريفي از شناخت است.
هما نا جواب سئوال، خدايا چرا من؟شناخت درون است.
پس هميشه بياد داشته باشم ،
آنچه را که اندوهگينم مي سازد...

(0) comments

تو این خانه که من زندگی میکنم.اگر کسی با شتر وارد بشود و افسار شترش را ول بکند و به جایی نبندد،حتما موقع رفتن باید ساعتها بگردیم تا شترش را پیدا کنیم و هیچ تضمینی هم وجود نداره که شتر پیدا بشود یا نه!
بعد از این داستان میخوام به عرض برسانم که بنده از دیروز بعدالظهر دارم دنبال یک سوزن میگردم .
چه چیزها که پیدا نکردم و کشف نشد!!
از یک تیکه پیتزا که مال چند ماه قبل هست بگیرید تا چیزهای خلاف! مثل یک بطر عرق اسپرینٌف که تو فریزر مانده بود همراه با یک پیک کوچولو. احتمالا شبی از شبهای خدا که مست بودم این را گذاشته بودم تو کشوی فریزری که ۶ ماه یک بار هم بازش نمیکنم!
خلاصه که پیدا نشد.
هر وقت این چیزها را به مادرم میگویم.در جواب میشنوم که: آدم تا زن نگیره همین هست زندگیش!!
نمیدونم چرا نمیگه آخه برای پیدا کردن یک سوزن که آدم زن نمیگیره!
اصلا این مامان من هیچی از فمنیست بودن نمیدونه انگار!
صد بار بهش گفتم مادر حالا که ماشاالله امکانات زیاد هست!! و من اونجا درس نخواندم تو بیا و از سهمیه رزمندگان من استفاده بکن و برو دانشگاه که یک کم آپ تو دیت باشی.
آخه یکی نیست بهش بگه:پسر جنابعالی که عرضه نگهداشتن یک سوزن رو تو خانه نداره،
چطوری میخواد زنش رو تو خانه نگهداره!!

(0) comments

بايد امشب چمدانی را
كه اندازه پيراهن تنهايی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
كه درختان حماسی پيداست،
روبه آن وسعت بی واژه كه همواره مرا می خواند .
يك نفر باز صدا زد : سهراب !
كفش هايم كو ؟
*****

(0) comments

همه آدمها شبیه همدیگر هستند.
فقط بعضی هاشون که میگویند شبیه بقیه نیستند.یک مقدار بیشتر شبیه بقیه هستند!!

(0) comments

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس...

(0) comments

فراموش نخواهید شد
گوش کنید به صدای پدر این قهرمان.



(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۱۷, دوشنبه

شادكامي نه از برون ،
كه از درون فرا مي رويد.
شادكامي آن نيست كه مي بينيم و لمس مي كنيم،
شادكامي آن است كه ما،
حس مي كنيم و انجام مي دهيم،
نخست براي ديگر همنوعان
و سپس براي خود...

(0) comments

گٌل زنی است ساده و دلخواه او مردی است که تنها دوستش داشته باشد
..............................
مَشاته مٌشکَش اندر گیسوان کرد
............................
چو سٌرمه در دو چشم آهوان کرد
............................
دو زٌلفٌ ابروانش را بِپیراست
............................
بنا گوش و رٌخانش را بی آراست
............................
گٌلِ گٌل گوی شد جون گٌل شِکٌفته
.............................
چو سروی در زَرٌ گوهر گرفته
..........................
چِکان از هر دو رخ آب جوانی
.............................
روان از دو لب آب زندگانی

داستانهای عاشقانه ویس و رامین
قسمت پانزدهم.

(0) comments

شيرينی شکسته شدن شيشه عمر دشمن
چند روز قبل مذاکرات بين وزير خارجه عراق با دبير کل سازمان ملل در رابطه با بازديد کارشناسان سازمان ملل از تسليحات عراق به شکست انجامید.
اين خبر را حتما همه شنيده اند و مي دانند.
من از شنيدن اين خبر بسيار خوشحال شدم.زيرا ميدانم که آمريکا به دنبال بهانه ای برای حمله به عراق و سرنگونی صدام ميگردد.و اين شکست مذاکرات هم ميتواند يک امتياز مثبت برای آمريکا باشد.
من به عنوان يک سرباز مملکتم.معتقدم که در جريان جنگ بين ايران و عراق خيانت بزرگی به ملت ايران شد.آن روزی که ميشد سرافرازانه و با پيروزی کامل در جنگ و گرفتن خسارات جنگی(البته فقط از نظر مالی.جون هيچ قيمتی نميتوان بر روی خون آن جوانانی گذاشت که جان خود را فدا کردند) جنگ را پايان داد.چنين نکردند.و با بازی دادن مردم ايران و فريبی بزرگ به نام راه قدس از کربلا ميگذرد به جنگ ادامه دادند و نتيجه هم اين شد که با ذلت قطعنامه ۵۹۸ را قبول کردند و چنان داغی بر دل مردمی که در جنگ بودند گذاشتند که تا آخر عمر فراموش نميشود.
و حتما روزی خواهد رسید که کوسه ها!! و امثال آن خیانتکاران که در زمان جنگ افراد خانواده خود را در اروپا نگه داری میکردند به عنوان خیانتکاران جنگی محاکمه خواهند شد.
اما حالا آن کار نيمه تمام ما را قرار است که سربازان آمريکايی تمام کنند و ريشه صدام را بسوزانند.
من تمام وجودم پر است از کينه و دشمنی نسبت به صدام حسين و اطرافيانش.و به خداوند سوگند که اگر ميتوانستم به عنوان يک سرباز در کنار ارتش آمريکا بر عليه صدام بجنگم اين را با کمال افتخار می پذيرفتم و انجام ميدادم.
اگر روزی ذره ای از کينه و احساس دشمنيم با صدام و اطرافيانش کم بشود.کافيست تا نگاهی به آلبوم عکسم بيندازم و ببينم که تعداد افراد کشته شده در آن عکسها که به يادگار با دوستانم و همرزمانم گرفته ام بيشتر از افرادی است که امروز زنده هستند و همين تعداد هم که زنده هستند هر کدام به نوعی از عوارض جنگ رنج ميبرند.
من هيچ دشمنی با زن و کودکان عراقی و آنها که نقشی در جنگ بر عليه ايران نداشته اند ندارم.ولی سراسر وجودم کينه است نسبت به افراد بعثی و کسانی که با افتخار از حمله به کشور من ياد ميکنند.
لحظه موعود برای برای من که زنده مانده ام از آن جنگ و برای دوستان من که امروز زير خاک گرم وطن آرميده اند نزديک است.

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۱۶, یکشنبه

هوس
عرض کنم که الان که دارم اينها رو مينويسم يک شنبه غروب هست.صدای اذان کليسا ها برای خواندن نماز مغرب به گوش ميرسه و حتی گوش رو آزار ميده.خيلی خداوند به پروردگار رحم کرده که اينها هفته ای يک بار ميروند کليسا و گرنه که با اين صدای ناقوسهای کليسا دهن من سرويس ميشد.
اما اينها ربطی به موضوع حرف من نداره من يک هوسی کردم.و طالب يک چيزی شدم که نميدانم اينجا بايد بنويسم يا نه؟! شايد نوشتنش زشت باشه.يعنی خيلی زشت باشه.وگرنه که من چيزهای زشت هم اينجا نوشتم تا حالا.
من يک هوسی کردم که نميدونم چطوری بايد بگم که شما هم مزه اش رو بفهميد!!
طبيعتا بايد اينطوری باشد که وقتی ميخواهی به کسی بگويی که هوس چيزی کردی.پيش خودت فکر ميکنی که حتما اين بابا که داری بهش ميگی هم مزه آن چيز را ميداند.وگرنه که کلی حالت گرفته ميشه و بهت هم يک جوری برميخوره که چرا طرفت نميدونه هوسی که تو کردي چه جوری هست!!!
خجالت ميکشم بگم هوس چی کردم.آخه شايد زشت باشه! از يک طرف هم نميشه تا فردا صبح اينجا تايپ کرد که خجالت ميکشم.چون خواننده اگر آقا باشه که ميگه به تخمم و ميره و آگر خانم باشد هم بالاخره يک داداشی،بابايی، و يا شوهری دارد که به تخم اون حواله بدهد اين خجالت کشيدن من رو!!
باز هم روم نميشه بگم.ولی ميگم.تا ۳ بشمار.من ميگم۳.۲.۱. باشه ميگم.من هوس کردم برم ديوانه خانه يک مدتی بمونم.
باور کنيد که نه شوخی ميکنم و نه قصد اذيت کردن دارم.البته ديوانه خانه هم که نه.منظورم اين بيمارستانهای روانی هست!!
البته از مال ايران خوشم نمياد.آدم رو زياد ميزنند اونجا.ولي مال اينجاها بد نيست .حالا حداقل اين هست که نميزنَنِت به خاطر اينکه ديوانه ای و عقلت نميرسه که هر کاری رو درست انجام بدی!
نه دارم جوک میگم و نه دارم ..س شعر مینویسم.
اینکه از کجا میدونم که تو ایران میزنند و اینجا نه. هم لابد دیدم و یا بودم اونجا که میگم.
اگر تا حالا ندیده اید.هنوز هم دیر نشده.سر راهتون یک روزی که یک کم وقت دارید دو تا پاکت سیگار بخرید. و برید ببینید.(به خانمها توصیه میکنم که با یک مرد بروند)
هوس کردم که برم اونجا بستری بشم.تا حالا اگر نبودید من نمیتونم براتون توضیح بدهم که چه جورِی لذت داره.
تو این جور جاها اگر دلت بخواد که با هیچ کسی حرف نزنی و فقط تماشا بکنید کسی بهتون نمیگه دیوانه!!
تو این جور جاها اگر دلتون برای یک چیزی بسوزه و بخواهید که گریه کنید .از هیچکس خجالت نمیکشید.
تو این جور جاها کلمه ای به نام حسودی هیچ معنی نداره.کسی به کسی حسودی نمیکنه اصلا.
تو این جور جاها زمان جلو نمیره و اگر هم بره کسی متوجه گذشت اون نمیشه و ناراحت گذشتن زمان نیست.
یک جورهایی یک قسمتی از بهشت هست به نظر من که روی این کره زمین ساختند آدمها.ولی اونها که ساختند نمیدونند که آدمهایی که اون تو هستند احساس در بهشت بودن رو میکنند.
چطوری بنویسم این را؟ که شما موقع خواندن خنده ات نگیره و باور کنید که دارم راست میگم و هیچ حرفی رو به شوخی ننوشتم تو این مطلب!!
من به عنوان یک کسی که لذت آنجا بودن رو برده باید اینجا مینوشتم که اونجا آدمهاش باحالتر از آدمهایی هستن که بیرون از آنجا هستند.هر چند که شاید تو که داری میخوانی این رو باور نکنی و بخندی و بگی بچه مردم تو خارج چِت کرده.
هر چی فکر میکنم نمیتونم حرفم را بنویسم.
یکی به من بگه حرفم رو چطوری باید بنویسم؟!؟




(0) comments

اگر بخواهم چند كلمه اي در مورد اينکه من چه جوري اينجا مي نويسم را بگويم ،احتمالا مي گوييد به به ، چه نويسنده خوبي!!
براي نوشتن اينجا ،اول فکر مي کنم که چي بنويسم؟بعد از فکر کردن شروع مي کنم به نوشتن.خداييش نوشته ها يم را يکي، دو بار مي خوانم و غلط گيري مي کنم و بعد که ميرم سراغ اينکه نوشته هايم را تايپ کنم ،خدا نکنه که خسته باشم،چون با اين همه غلط گيري کردن مي بينم دوباره چند تايي غلط دارم .از اينها که بگذريم ،اول ميروم سراغ اديتور و بعد توي بلاگر ،حالا اگر شانس بيارم و قبل از پست و پابليش آقا سهراب آنلاين باشند و بلاگر هم مشکل داشته باشد و از ايشون بخواهم که ببينند مشکل آن چيه.
اينجا ست که يک غلط ديگر هم پيدا مي شود و مي بينيد که فهيمه خانم يک کلمه جديد اختراع کرده،ذندگی!،...
خلاصه دروغ نگم اين مشکل براي من هميشگي بوده ،از ديکته و انشاء خوشم نمي آمد و در اين درسها ضعيف بودم .ديکته را با خر خواني خوب مي شدم و انشاء را هم بابام برام مي نوشت و من هم حفظ مي کردم...راستي يکي به من بگويد : دختر ! تو چرا نويسنده نشدي؟؟

(0) comments

جوابی به شما
زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار.بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری..

(0) comments

داستانهای عاشقانه.ویس و رامین قسمت چهاردهم.

(0) comments

خدا زیاد کنه
میگم که شنیدید میگند که خدا زیاد کنه.و یا خدا ببخشه!! حکایت این بنده خداست :)



این عشوت منو کشته:))


(0) comments

عرض کنم که من قبلا هم اینجا نوشتم این موضوع را.به نظر من روز یک شنبه یکی از گشادترین! روزهای خداست.و طبیعتا بنده های خدا در این قسمت از کره زمین.تبدیل میشوند به گشادترین بنده های خدا!!
و خوب من هم جزو همین بنده خداها هستم.
امیدوارم که فهیمه خانم لطف بکند و روزهای یک شنبه بیشتر بنویسند.که جبران کم نوشتن من هم بشود! من هم روزهای دیگر تلافی میکنم.

(0) comments

من باز هم رفتم اینجا و باز هم بردم!
هر کی خواست بره اینجا و این فایل رو دانلود بکنه و بیاد که من ببرمش!!

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]