سهراب مَنش

۱۳۸۱ تیر ۱۵, شنبه

امروز يك مطلب خواندم در مورد ترك اعتياد با يونجه ،ديدم جالب است، گفتم اينجا هم بنويسم.
آخه پدر من هم خيلي سيگار مي كشد و در ضمن بيماري قلبي هم دارد و دكتر سيگار را براي او ممنوع كرده است.خودم هم سعي ميكنم اين كار را براي اوانجام بدهم واگر مؤثر بود اينجا مي نويسم.
روش پزشكان و داروسازان قديم ايران در معالجه اعتياد ،ساختن داروهايي بود كه معتادان را نسبت به خود اعتياد متنفر و حساس مي كرد و براي اين كار معمولا از تعفن يونجه استفاده مي كردند.اخيرا دارو سازان سنتي هند يونجه ي تازه را خرد كرده ،دو ماه در الكل خيس مي كنند و بعد يك استكان آنرا با مقداري آب به معتاد مي خورانند،و بعد دستور مي دهند كه از ماده مورد اعتياد خود استفاده كند-محلول الكلي يونجه به علت داشتن ماده صابوني شخص را ناراحت كرده،و نسبت به مورد اعتياد متنفر و بيزار مي شود ،وتا مدتي زياد از آن بدش مي آيد.اين روش كه سابقا در ايران براي درمان اعتياد به الكل بود،اكنون براي معالجه معتادان سيگار،ترياك و حتي هرويين به كار رفته و نتايج عالي داده است.

(0) comments

تلفن
ايميل هات رو که چک ميکنی مي بينی يک نفر از آشنايان يک ايميل گذاشته که به منزل مادرت يک زنگ بزن!
دلت مثل آتش گُر ميگيره.ميترسی.نگران ميشی.نميدونی چی شده که يک نفر ديگه برات ايميل داده که به خانه مادرت يک تلفن بکن.
هزار بار به خودت ميگی ديگه اگر قرار بوده که اتفاقی بيفته افتاده.پس اول کمی آرام باش و بعدش زنگ بزن.
مملکت ما هم چه چيزش درست هست که تلفنهاش درست باشه.شماره منزل مادر رو ميگيری.اشغال ميزنه.دوباره ميگيری و اينبار هيچ صدايی از تو تلفن نمياد.انگار که وصل شدی به جهنم.و خلاصه آخر شب دوباره سعی ميکنی.
حال يک چيز حديد ميشنوی!
يک خانمی به زبان آلمانی و انگليسی بهت مي که شماره ای که گرفتی اشتباه هست و دوباره بگيريد!!
ميگی لابد خط ايراد داره و دوباره ميگيری و ده بار ميگيری و باز هر بار همان پيغام رو ميشنوی!!
نا اميد ميشی و زنگ ميزنی به منزل خواهر.اين يکی خوشبختانه!! بعد از چهار بار گرفتن وصل ميشه.
سراغ مادر رو ميگيری در حالی که دل تو دلت نيست و همش ميترسی از جوابی که ميخوای بشنوی.
مادر سن و سالش رفته بالا.و نزديک ۶۰ سال داره.کبدش ناراحتی پيدا کره بوده و بردنش بيمارستان و عملش کردند و خوشبختانه به خير گذشته.و فعلا که تو منزل بستری هست.
تقريبا ۱۴ سال هست که به دور از خانواده هستی و ديگه پيش خودت فکر ميکنی که برات عادت شده دوری و نديدن.ولی وقتی ميشنوی نميدونی چه بکنی!!
اين سر دنيا نشستی و از بردن يک دسته گل و يک احوالپرسی با مادرت عاجز هستی.
اهل گريه و من ننه من غريبم بازی نيستی.ولی آدم که هستی.
ته دلت خدا رو شکر ميکنی که به خير گذشته و الان بهتر هست.سراغ بقيه خانواده رو ميگيری.برادرهای کوچکترت که حالا ازدواج کردند و بچه دار شدند و تو هنوز نتونستی از دهنشون کلمه عمو رو بشنوی.هر کدام گرفتار زندگی خودشان هستد.وقتی بابات ميليونر نبوده و قرار هست که خانواده رو پای خودشون وايستند تو اين زمانه.به نظر من کاری هست که رستم دستان هم اگر بود.حتما زير گذراندن امور روزانه اش تو ايران امروز کم مياورد.!
از خواهر خداحافظی ميکنی و باز شماره مادر رو ميگيری
شماره ای که شما گرفته ايد اشتباه هست.تماس رو قطع کنيد و شماره رو چک کنيد!
اينبار ديگه دلشوره نداری حداقل ميدونی که چی شده .و به خير گذشته.
اما حسرت اينکه پاشی بری بغل دست مادرت که الان تو بستر بيماری دراز کشيده. به دلت ميماند. بچه هاش رو بزرگ کرده که يک همچين روزهايی در کنارش باشند.اما نيستی و چقدر اين نبودنت برای خودت سخت هست.
مادر اين فرزندت رو ببخش که به هنگام نياز در کنارت نيست. ولی دلش همين الان که داره تايپ ميکنه کنار آن جايی هست که تو دراز کشيدی.
مادر بمان و خوب شو و سايه ات رو بر سر فرزندانت نگهدار.

(0) comments

تنها يك روز در سراسر زندگيت كافی است.
اين يك روز به كدام زمان از زندگيت تعلق دارد؟
به گذشته؟كه ديگر فايده ای ندارد چون رفته و تمام شده است.
به آينده ؟كه هنوز فرا نرسيده است.
به حال؟چگونه زندگی را بايد گذراند و به اين رسيد كه تنها يك روز در سراسر زندگيت كافی است؟
لطفا اگر جوابی براي اين سئوال داريد در قسمت نظر خواهی بنويسيد،

(0) comments

(0) comments

نوشتن مثل حرف زدن ميماند.اگر همانموقع که بايد نوشته نشود.انگار که ديگه حرف مونده شده و بیات ميشود.
البته ميشود که روی يک کاغذ نوشت و نگه داشت.ولی حرفهايی که من اينجا مينويسم هيچوقت از قبل حاضر نشده و هيچ وقت روی کاغذ نوشته نشده و بعد تايپ.
همه اينها نوشته شد که بگم اگر ميبينيد عروس نميرقصد.برای اين هست که اين دفعه واقعا اطاق کج هست! بلگر باز ما بی پولها رو کنف کرد.و چيزی پابليش نميکند.

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۱۴, جمعه

معرفي يك جاده،راستي كدام جاده؟
الف،ب،پ...كوههاي بريده بريده،درختهاي عجيب و غريب تو سري خورده نفرين زده از دو جانب جاده پيدا است كه از لابلاي آن خانه هاي خاكستري رنگ با اشكال مثلثي و سه گوش با پنجره هاي كوتاه و تاريك بدون شيشه ديده مي شود...داوطلبان گرامي وقت تمام شد.
اين دو روز كه گذشت سخت ترين روزها براي كساني بود كه مي خواستند آزمون سراسري كنكور بدهند.
تعداد شركت كننده ها هر چند تا كه باشند وقتي لااقل دو نفر ديكر از اعضاء خانواده براي آنها نگران باشند ،ميشه حداقل ۵٪ جامعه كه نگرانند.چه خوب تا باشه از اين درصدهاي كم...
۴ ساعت مي رويد توي يك سالن كه نتيجه ۱۲ سال تلاش و درس خواندنتون را بگيريد،كافيه مگه نه؟؟
من يك توصيه به اين نوجوان هاي عزيز ميكنم.لطفا زياد اين حرفها را با خودتون تكرار نكنيد ،(خدايا شكرت چه سئوالهاي خوبي،من حتما قبولم ...).چون وقتي ما سازماني با اين قدرت بالا داريم كه اصلا تقلب و لو دادن سئوالها و از اين رقم كارهاي بد ...در آن وجود ندارد ،مگه مي شه به اين فكر كرد كه قبول نشويد؟؟؟
راستي نتايج كه آمد خودتون مي فهميد كه خوب شديد يا نه ،مگه ميشه خودتون تشخيص بدهيد كه امتحان را خوب شديد!!!
پس زياد براي خودتون سخت نگيريد.

(0) comments

داستانهای عاشقانه.ویس و رامین قسمت سیزدهم.

(0) comments

این ترانه از ویگن به نام مهتاب.پنجاه سال پیش برای اولین بار از رادیوی ایران پخش شد.پنجاه سال یعنی نسل من.نسل قبل از من.و نسل بعد از من.و فکر میکنم همه آدمهای این سه نسل یک خاطره از این ترانه داشته باشد.

(0) comments

کسی نيست
بيا زندگی را بدزديم
آن وقت
ميان دو ديدار قسمت کنيم

(0) comments

اگر این وبلاگ و نوشته هاش هیچ خاصیتی نداشته باشد.
حداقل این هست که الان هر روز هزاران هزار کلمه به زبان فارسی وارد دنیای اینترنت میکند.و شاید همین کلمات باعث بشوند که شرکتهای سازنده نرم افزار و سخت افزار.وقتی میخواهند یک چیزی دزست بکنند.شاید با وارد شدن اینهمه کلمه در اینترنت به یاد زبان فارسی هم بیفتند!!
آی مردم هر چی میتوانید فارسی بنویسید و پابلیش کنید.

(0) comments

تعريف دلشوره
امروز داشتم فکر ميکردم که دلشوره را چگونه بايد تعريف کرد؟!
اگر بخواهيم يک مشابه برای کلمه دلشوره بياوريم چه بايد بگوييم؟
فکر ميکنم بعضی از کلمات را نميشود با هيچ کلمه ديگری معادل کرد.
مثل يک حس بخصوص ميمونه که نتوانی تعريف بکنی.
مثلا تا حالا شده که ناخن دستتان را مقداری بيشتر از حد معمول کوتاه کنيد؟
نوک انگشت يک حالتی ميشه که نه اسمش درد هست و نه اسمش سوزش! يک حس بخصوصی داره.نه اذيت ميکند و نه ميگذارد که آرام باشی.
بعضی چيزها هنوز در زبان آدميزاد تعريفی ندارد.و اگر بخواهی منظورت را برسانی بايد از کلماتی استفاده بکنی که خودت هم ميدانی آن چيزی که احساس ميکنی نيست و تعریفی هم که ميکنی به دل خودت هم نمي چسبد!!
توضیح: اگر شما فکر میکنید که میتوانید تعریفی از کلمه دلشوره داشته باشید.لطفا در قسمت نظر خواهی بنویسید.

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۱۳, پنجشنبه

من و اخلاق من
یک بیوگرافی از خودم به صورت سوال جواب نوشتم.جمله هایی که با ¤ شروع شده سوال هستند.و جمله هایی که با * شروع شده جواب.
¤اسم شما؟
*بنده سهراب هستم ولی شما راحت باش آقا سهراب صدا کن.
¤ جنسیت؟
* دم شما گرم دیگه بابا!! آدمیزاد یا مرد هست یا زن.به کجای ما میخوره مرد نباشیم؟!
¤چند سالتون هست؟
* بستگی داره.!اگر به خانم ها برسم حدود ۳۵ و اگر به آقایون برسم حدود ۳۲!! ولی در اصل ۳۴ سال دارم
¤شغلتون رو بگید لطفا؟!
*عرض شود که این هم بستگی داره به جایی که میریم خواستگارِی.از دکتر و مهندس بگیر بیا تا عملگی!
¤متاهل هستید یا مجرد؟
*مثکه همین الان گفتم وقتی میخوایم بریم خواستگاری میگیم چیکاره هستیما!یعنی مجردم.
¤به چه کسانی تو زندگیتون بیشتر علاقمند هستید؟
* به کسانی که اطرافم هستند.و در حال حاضر کسی دور رو برم نیست!
¤اهل رفت و آمد با دوستانتون هستید؟
*بله انقدر که نه اونها حالشون به هم بخوره از بس من رو میبینند و بر عکس!!
¤ چند وقت هست که وبلاگ مینویسید؟
*حدود پنج ماهی هست.
¤از کجا با وبلاگ آشنا شدید؟
*از همانجا که با حسین درخشان آشنا شدم.یعنی اینترنت.
¤چرا وبلاگ مینویسید؟
¤مگه آدم برای هر کاری باید یک دلیل داشته باشه!! ما جد و آبادمون نویسنده بوده و این نوشتن تو ما ژنتیکی هست!!
¤ به چه وبلاگهایی علاقه دارید؟
* وبلاگهایی که مثل آدم مینویسند و از قلمبگیهای بدنشون استفاده نمیکنند تو نوشته هاشون!
¤ از کدام یک از نویسندگان وبلاگها خوشتون میاد؟
*از آنهایی که یک جوری مینویسند که همه میفهمند و نسبت به اونها هم که سعی دارند تابوها رو بشکنند ارادت خاص دارم.میخوام برم باهاشون تابو بشکنم!!
¤ به نظرتون کار درستی انجام میدهید که وبلاگ مینویسید؟
¤راستش اگر کار دیگه داشتم شاید نمینوشتم!ولی عرض کردم که نوشتن تو خانواده ما ژنتیکی هست.!
¤ آیا وبلاگ نویسی رو به صورت شخصی هم میشناسید؟منظورم این هست که خارج از این دنیای مجازی؟
*مگه خارج از دنیای مجازی هم کسی رو داریم که وبلاگ بنویسه!!
¤خوب یک مقدار سوالهای شخصی میپرسم ازتون.
¤به چه نوع گلی علاقه دارید؟
*به همین گلها که جلو گل فروشیها میفروشند! و اون گلها که تو بیابان درمیایند و برای کندشون احتیاج نیست پول بدی!
¤تو منزل خودتون هم گل و گیاه نگه میدارید؟
*من با هیچ موجود زنده ای نمیتونم تو یک منزل زندگی کنم.حالا چه اون موجود آدم باشه.چه گل و گیاه!
¤اولین کتابی که تو زندگیتون خواندید چه کتابی بود؟
*کتاب فارسی کلاس اول دبستان!
¤آخرین کتابی که خواندید چی بوده؟
*قرار شد از این سوالهای جاهل ضایع کن نکنیها!! بنویس شاهنامه!
¤میشه از تفریحاتون بگید؟
*از کدومشون؟ سالم یا ناسالم!
¤از سالم هاش بگید.چیکار میکنید برای تفریح؟
*بستگی به جیبم داره.اگر پر باشه که همش تو خیابون ول هستم وگرنه که بهترین تفریح خانه نشینی هست!
¤از چه غذاهای ایرانی شما خوشتون میاد؟
*از اونها که حاضر کرده باشند و بگزارند جلوم!
¤از چه غذاهای فرنگی خوشتون میاد؟
*اینهم بستگی به جیبم داره.ولی در کل اونها که خوشمزه تر و ارزانتر هستند!
¤از چه ورزشی خوشتون میاد؟
*کی گفت من اصلا از ورزش خوشم میاد که حالا نوعش رو مشخص بکنم!
¤علاقه ای به دیدن فیلم هم دارید؟ و چه نوع فیلمهایی؟
*بله از فیلم خوشم میاد .و هر چی باشه مهم نیست.فقط تخمی تخیلی نباشه!
¤شما به تساوی زن و مرد اعتقاد دارید؟
*امممم اوووممممم.بله.ولی به شرطی که خانمها تساوی رو فقط تو سکس داشتن قبل از ازدواج ندانند.و تو کارهای دیگه هم بتوانند مثل اسب و هم پای آقایان کار بکنند.
¤آیا خاطره ای از کودکی دارید؟
*بله.یک خاطره از زمانی دارم که کلاس سوم دبستان درس میخوندم.یک روز که حالش رو نداشتم برم مدرسه.رفتم کیفم رو تو زیرزمین خانه قایم کردم.و به مادرم گفتم که کیفم رو دزدیده اند!.و انقدر نقشم رو قشنگ بازی کردم که مادرم و معلم و مدیر مدرسه هم باور کردند.و یک سری کتاب نو بهم دادند.ولی بعد از چند روز مدیر مدرسه در کلاس رو زد و آمد تو و کیف و کتابهام رو که تو زیرزمین قایم کرده بودم و بعد از چند روز مادرم بظور اتفاقی پیداشون کرده بود بهم داد.و کتاب نوهار رو پس گرفت!!
¤خاطره دیگری ندارید؟
*چرا.هشت ساله بودم و قرار بود برم کلاس دوم دبستان.اونموقع با یک نفر دوست بودم و دلم میخواست که با این دوستم تو یک کلاس درس بخونیم.ولی چون مدرسه محلمان پر شده بود اسم اون رفیقم رو تو یک مدرسه دیگه نوشته بودند.من هم روز اول مدرسه به جای اینکه برم مدرسه خودم.رفتم با این رفیقم همان مدرسه که اسم اون رو نوشته بودند و رفتم سر همان کلاسی که اون نشسته بود و بغل دستش سر یک میز نشستم.معلم که آمد سر کلاس همه اسمها رو حاضر و غایب کرد.منتها اسم من رو پیدا نمیکرد! و هر جی از من میپرسیدند که مطمئنی باید این مدرسه بیای!؟ من میگفتم که بله آقا!خلاصه بعد از سه ساعت که کل کلاس و مدرسه بهم ریخته بود.و بعد از کلی تلفن زدن فهمیدند که من تو مدرسه دیگه باید باشم و نه اونجا.و بیرونم کردند.البته من هنوز هم به نظر خودم فکر میکنم من باید سر همان کلاس با رفیقم مینشستم.مگه چی میشد؟!
¤آقا میشه دیگه تعریف نکنید خاطره؟
*بله میشه.
¤ من کلی سوال دیگه هم دارم که بعدا ازتون خواهم پرسید.راجب دوران دبستان.راهنمایی.و دبیرستان.و جنگ و دیدانه شدن و عاشق شدن که بعدا ازتون میپرسم
*باشه بپرس

(0) comments

امشب باز آن ضرب المثل ژاپنی که مال 1500 سال پیش هست برای من تداعی شد!
همانکه میگه اگر خودت چیز به درد بخوری نداری که بنویسی تو وبلاگت.یک لینک بده به وبلاگ مردم که زحمت کشیدند و راجب یک موضوعی مفصل و قشنگ نوشتند.
مریم خانم تو وبلاگش به اسم مریم گلی یک سری توصیه ها برای کسانی که میخواهند در تهران رانندگی بکنند نوشته که خیلی بامزه آمد به نظر من.اگر میخواهید تو تهران رانندگی بکنید برید این قوانین رو بخوانید.
من فقط میگم که اگر تو اروپا اینطوری کسی بخواهد رانندگی بکند.با اینکه اینجا حکم اعدام ندارند(بی کلاسها!!) حتما برای این راننده حکم اعدام آنهم با گیوتین صادر خواهد شد.

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۱۲, چهارشنبه

توی فيلم مادر كه به شما پيشنهاد دادم آنرا ببينيد،يك جای فيلم امين تارخ ميگه:
تلخی با قند شيرين نمي شه.
شب را بی چراغ روشن بايد كرد.
فكر كردم شايد اين 2 جمله هم مشابه جمله قبل باشند.
جه زحمتی است كار كردن با گل خام،
زيبايی كاسه گلين در چيز ديگري است
........
چه كاری است باز كردن در و پنجره زياد در خانه،
سفيد بودن خانه در چيز ديگری است

(0) comments

این قرار شد که لوگوی وبلاگ من باشد.از دوستی که زحمت درست کردنش رو کشیده سپاسگزارم.

(0) comments

يک جوکی بود که ميگفت:يک روز يک نفر يک دکمه پيدا کرد تو خيابان.رفت داد يک دست کت و شلوار برای آن دکمه دوختند!
حالا هم نيروی انتظامی رفته يک سری ماشين از خارج وارد کرده و بعدش نشستند فکر کردند که چه استفاده ای از اين ماشينها بکنند.!يگان ويژه تشکيل داده اند و تو خيابان جوانها را ميزنند.
اين آخوندهايی که دارند حکومت ميکنند در ايران لابد همه مشکلات مردم را حل کردند! و فقط مانده بود اين آلودگيهای صوتی تو تهران که آن را هم دارند حل ميکنند!!
عکس العمل مردم را از همين الان ميشه پيش بينی کرد.وقتی که برای ويدئو آنطور سختگيری کردند.تو هر خانه ای که ميرفتی اگر تلويزيون هم نداشتند يک ويدئو خريده بودند.
برای استفاده از کانالهای ماهوارهای آنطور سختگيری کردند و نتيجه اش اين شد که بالای هر پشت بامی رو که تو ايران بگردی (تو کولر تو گنجه کفترها) يک ديش حتما پيدا خواهی کرد.
اينها انقدر نفهم هستند.که نميتوانند باور کنند در رابطه با هر چيزی که سختگيری کنند.مردم از لج بازی هم که شده آن عمل را انجام ميدهند
تو تهران خانه ها شبيه به قفس شده از بس که مردم جلوی پنجره ها و درب منازلشون نرده کشيدند.و ناامنی داره بيداد ميکنه.حواست نباشه شلوارت رو از تو پات دزيدند و بردند.به جای اينکه بروند و جلوی اين چيزها رو بگيرند.دختر مردم را که آرايش کرده ميگيرند و ميزنند.
پسر مردم را ميزنند چون دلش خواسته که ژل به موهايش بمالد!
و در نهايت اينکه تُف به آن ماموری که اينطور و به خاطر هيچ با هموطن خود برخورد ميکند.
خبر:برخورد خشن و خونین نیروی انتظامی.




(0) comments

آی مردم من غرق این داستانهای عاشقانه هستم.و شدیدا دارم به صورت خفنی لذت میبرم.
داستان سیاوش و رودابه.
:: سهراب ::

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۱۱, سه‌شنبه

جوابی به نوشته فهيمه
فهيمه نوشته که چرا ديگر کسی داستان عاشقانه نمی گويد.
فهيمه خانم شايد حق با شما باشد و ديگر سخنوران ميلی به نوشتن داستانهای عاشقانه نداشته باشند.
ولی اين به معنی نيودن عشق بر روی اين کره خاکی نيست.
هنوز بسیار هستند کسانی که از درد عشق سر به آوارگی ميگذارند و مجنون وار در اين دنيا زندگی ميکنند.و هنوز بسيار هستند دخترانی که ليلی وار و به ظاهر بدنامی را به جان ميخرنند تا به معشوق خود دست يابند.حکايت عشق و عاشقی حکايتی نيست که در اين دنيا تمام شده باشد و يا تمام بشود.شديدا معتقدم که دنيا بدون عشق لحظه ای دوام نخواهد داشت و اگر هنوز من و شما و چند ميليارد انسان ديگر بر روی اين کره خاکی زندگی ميکنيم تنها و فقط به دليل عشقی است که ميان آدمهاست.وگرنه تا به امروز هزاران بار اين کره خاکی از هم پاشيده بود.
فهيمه خانم.حکايت عشق از روز اذل تا به ابد بوده و خواهد بود.هرچند که شايد ديگر کسی اين عشقها را مکتوب نکند.
:: سهراب ::

(0) comments

چرا امروزه کسي نمي خواهد داستان عاشقانه بگويد؟
عموما فضاهاي داستانی متاثر از اوضاع و احوال سياسی و اجتماعی هستند که در پاره ای موارد بسيار عميق اند.
داستانهای عاشقانه عملا از اوايل سال ۱۳۰۰ بدليل وجود خفقان در نظام سياسي و تظاهر به خوش بيني همراه با ته مايه های رمانتيک هميشه در حسرت گذشته است و ديگر داستانی عاشقانه با مفهوم زيباي که در آن دوره بوده ،گفته نمی شود.
پس پسنديده است که اين داستانها مکرر تکرار شوند،تا لااقل يادی از آنها در خاطر بماند
:: فهيمه ::

(0) comments

داستانهای عاشقانه.ویس و رامین قسمت دوازدهم.
:: سهراب ::

(0) comments

آنكه جز نام نيابند نشان از دهنش
بر زبان كي گذرد نام يكي همچو منش
:: فهیمه ::

(0) comments

لحظه اي براي خنده:
الان توي ايران رسم شده که اکثر خانه ها بايد آشپزخانه باز(open)داشته باشند ،ميدانيد چرا؟
خنده دار است اگر بگويم يک چاقو که ابزاري ساده بشمار مي آيد،يکي از عواملي براي اين کار شده است.
...قديم ها ناني که براي خوردن استفاده مي شده قطور بوده،در نتيجه چاقويي هم که براي بريدن اين نانها استفاده مي شده ،چاقويي بلند بوده ،که به راحتي اين نانها را برش مي داده است...
خوب،خلاصه اينکه آدمها مي ميرند،مدل نانها هم عوض مي شود،اما تنها چيزي که باقي مانده همان چاقوي بلند است،اين چاقوي بلند هم ناني مي خواهد که بتواند براحتي آن را برش دهد،نان تست مناسب ترين نان براي اين چاقو است.به همراه نان تست،توستر هم وارد مي شود ...اينجا است که سر و کله يک سري آدمهايي که کمي ميل به خود نمايي دارند پيدا مي شودوخواهان نمايش ابزار خانه شان مي شوند.
اينجاست که آشپزخانه هاي بسته ما تبديل به باز مي شوند ،حال اينکه اين مدل آشپز خانه ها خوب هستند يا نه يک بحث جداست.
:: فهیمه ::

(0) comments

دیگران را دوست بداریم نه به خاطر شخصیتشان بلکه به خاطر شخصیتی که در هنگام با آنها بودن پیدا می کنیم
:: سهراب ::

(0) comments

یک وقتهایی از بس خسته نیستی نمیتوانی بخوابی.و یک وقتهایی از بس که خسته هستی خوابت نمی برد.فکر میکنم این بالش شهید شد از بس که کوبیدم تو سرش امشب.تقصیر این خلقت بشر چی هست که من خوابم نمیبرد!؟
یا اصلا به من نمیاد مثل بچه آدم سر شب برم دندانهایم رو مسواک بزنم و مثل آدمهای بی خیال یک مقدار تو رختخواب تلویزیون نگاه بکنم و بعدش لامپ رو خاموش کنم و به بالش بغلی که هزار سال هست بغل بالش من هست و هیچ خاصیتی ندارد! شب بخیر بگویم و بخوابم.
حالا که پا شدم و یک لیوان سوپ(مثل خارجیها سوپ رو تو لیوان میخورم نه کاسه!) خوردم.برم دوباره بیفتم به شکنجه کردن بالشم.
شاید معجزه شد و خوابیدم!
:: سهراب ::

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۱۰, دوشنبه

با عرض سلام خدمت دوست گرامي (نويسنده وبلاگ نكته ها)وممنون براي پشتيباني شما.
من برداشتم از اين كار مشترك اين است كه:
آدمي وقتي نخستين ضربه قلم را روي كاغذ فرود مي آورد.بايستي اينگونه پندارد كه گويي آنرا بر اقيانوسي رسم كرده.نخستين ضربه بسيار مهم است و با اينكار،بر يك پهنه گسترده كه قبلا چيزي در آن نداشتيد ،يك نشان باقي مي گذاريد،
به اميد اينكه اين نشان ،نشان لايقي باشد...
:: فهیمه ::

(0) comments

داستانهای عاشقانه.ویس و رامین قسمت یازدهم.

(0) comments

آیا همه چيز تغيير مي کند؟
کوير:آنجا که همواره طوفان خيز است و همواره آرام
همواره در دگرگون شدن است و هيچ چيز دگرگون نمي شود.
به نظر من کویر میتواند استعاره از دل باشد...
:: فهیمه ::

(0) comments

نوشتن مشترک!
يک توضيح کوتاه بدم راجب اينکه چرا از فهيمه خواستم که اينجا بنويسد.
زياد دليل خاصی نداره و اونطور که بعضيها فکر کردندهم نيست!!
من تو زندگيم تا مجبور نشوم هيچکاری نميکنم! مثلا تا از گشنگی رو به قبله نشوم غذا نميخورم.(البته الان يادم آمد که اين به گشاديم هم مربوط ميشه:))
تا از تنهايی دق نکنم.نميرم خانه رفيقهام(اونها بيشتر می آيند)
و مثالهای ديگری که حتما تو زندگی شما هم هست.
فهيمه تقريبا ۴ ماه هست که اين وبلاگ رو ميخواند.(قبلش آدرس اينجا رو نداده بودم و چيزی بهش نگفته بودم!)
دو ماه قبل ازش خواستم که اينجا بنويسد.ايشون هم چون خيلی چيزهاش بر عکس من هست!(من اول يک کاری رو انجام ميدهم و بعدش فکر ميکنم.ولی اين بنده خدا اول فکر ميکنه و بعدش انجام ميده)
يکجور تجربه تو زندگی هست .من هيچ اجباری ندارم که اين کار (نوشتن مشترک) رو انجام بدهم ولی خوب هميشه آدم نبايد به يک کاری مجبور بشود که آن را انجام بدهد!
اين کار رو من تو زندگی خصوصی ام انجام نميدهم(بدون اجبار کاری رو انجام دادن)
و خودم هم ميدانم که حتما نبايد همه کارها تو زندگی به زور انجام بشود.
پس اين تجربه شايد کمکی به من بکند که بتوانم از اين عادت دست بردارم!!
رابطه ما بر چه اساسی هست؟!
همانطور که فهيمه خودش نوشته مشغول به تحصيل هست به زودی (چند ماه ديگر) فوق ليسانس ميگيره در رشته معماری و از همين الان هم ميشود ايشان را خانم مهندس صدا کرد.
و چون بنده هم فوق ليسانس عملگی دارم.بنابراين ميتوانم يکجور همکار برای ايشان به حساب بيايم:)
به هرحال آمدن و نوشتن فهيمه را به فال نيک ميگيرم و به قول آقا رضا عرایض.گل و گلدون و چراغ و نور و حیاط و از این حرفهای باسواتی که من بلد نیستم:)
:: سهراب ::

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۹, یکشنبه

بهانه اي براي شروع:
تا حالا فيلم مادر رو ديديد؟من تازگيهااونو ديدم خيلي قشنگه...
رنگ و بوي خاصي داره .البته به نظر من همه چيز رنگ و بو داره :حتي اسم آدما.
رنگ فيلم سفيد و بوي اون بوي نم بارونه.آدما، محله و خونه همگي خوب و جالب بودن ولي براي من درب اون خونه يك چيز ديگه بود.در ب خونه ،حريم خونه بود.يك سد قوي و محكم
راستي خودمونيما اين قديميا به چي كه فكر نمي كردن.درب و مي ساختن با دو كوبه.حكايت اين دو كوبه هم خيلي جالبه!!تازگيها يك زنگ كارو راحت كرده.
خلاصه اينكه از راه نرسيدم دارم يك پيشنهاد ميدم ،اگر وقت كرديد اين فيلمو ببينيد.
ممنون از حسن نظر و خوش آمد گويي دوستان گرامي:<خاتون،carlos,shahin jahromi>
:: فهیمه ::

(0) comments

داستانهای عاشقانه.ویس و رامین قسمت دهم.

(0) comments

معرفي خودم
با عرض سلام،آقا سهراب لطف کردن و ديشب منو معرفي کردن و از من زيادي تعريف کردن،
من دختري ۲۵ ساله ام و هم اکنون در رشته معماري در مقطع کارشناسي ارشد،دانشجو سال آخرم.
خوب بودن و بهتر بودن را ديگران قضاوت مي کنن،من يک آدم معموليم.
بعد از اينهمه حرف بگم که اسم من فهيمه است واز اينکه مي توانم در اين وبلاگ مطالبي رو بنويسم و شما دوستان عزيز ايراد مطالب من رو گوشزد کنيد خوشحال هستم.
و از همه مهمتر اينکه از آقا سهراب براي کمک کردن به من در اين کار کمال تشکر را دارم.

(0) comments

من اون نیستم.یعنی من من نیستم.من من هستم!
یعنی اشتباه نشه من خودم هستم!


:: سهراب ::

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]