سهراب مَنش

۱۳۸۱ تیر ۸, شنبه

آی ملت.خواندن وبلاگ خط قرمز را فراموش نکنید!
هر چند به علت گشادی. بیمار ... نه نه.اَدَس سَر.
هر چند به علت بیماری. گشاد....بازم نه نه.بازم اَدَس سَر
.هر چند به دلایل نامعلوم کم مینویسند.ولی خوب خبرهایی که میدهند جالب است.

(0) comments

داستانهای عاشقانه ویس و رامین قسمت نهم.

(0) comments

این آقای نویسنده وبلاگ نکته ها یک عکس از من به یادگار گذاشته تو وبلاگش.
من که هر چی فکر کردم رابطه اش را با خودم نفهمیدم!!شما نگاه کنید ببینید اگر رابطه اش را با من فهمیدید به خودم هم بگید!
توضیح: آقای نکته گو ما رو تا دسته کردی تو جهنم:)

(0) comments

عرض شود ما در جهت اينکه دمکراسی باشيم يک تصميم گرفتيم(ما يعنی من)!
قرار شد که به غير از من يک نفر ديگر هم اينجا از اين به بعد شروع به نوشتن بکند.
البته الان دوماه هست که ايشان دارند فکر ميکنند که چطوری بايد شروع بکنند!
بالاخره هنوز هم به نتيجه ای نرسيده اند.برای همين من اينجا اعلام کردم که ايشان زودتر يکجوری شروع به نوشتن بکنند.(تا اين وبلاگ تعطيل نشده!)
مشخصات خودشان را هم خودشان اعلام خواهند کرد.من فقط ميگم که يک خانم که از من جوانتر هست.از من باسوادتر هست.و حتما هم از من بهتر و بيشتر خواهند نوشت.
البته وضع باباشون خيلی خوب هست و قرار هست به زودی يک وبلاگ دو نبش برای دخترشان بگيرند.آمده اند که يک دوره استاژ اينجا ببينند.!!
تا اين بنده خدا نوشته اولش رو حاضر بکند.من هم برم ياد بگيرم چطوری ميشه با يک اسم ديگه يک نفر اينجا بنويسد.(زير نوشته ها اسم خودشون بياد)
اگر کسی هم بلده به من ايميل بزنه لطفا.

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۷, جمعه

عرض کردم که این مریم ها همیشه یک جوابی تو آستین دارند.حالا میخواد از نوع مریم معمولی باشند و یا از نوع مریم گلی! به سبک ایشون:برید تئاتر لوبیای سحر آمیز رو ببینید.خیلی خوبه .این هــــــــــــوار!

(0) comments

داستانهای عاشقانه کهن.ویس و رامین.قسمت هشتم.

(0) comments

این خانم تو وبلاگشون به نام مریم گلی پرسيدند که چرا مردم تازگيها انقدر وحشی شده اند!؟
البته من مطمئن هستم که تمام مريم ها!! انقدر باهوش هستند که خودشان جواب را بدانند.ولی بنده برای خالی نبودن عريضه و اينکه يک وقت مردم نگويند اين پسره لال هست!! يک توضيحی ميدهم خدمت ايشان(مرسی کلاس!)
مريم خانم مردم ما وحشی نشده اند.بلکه به شدت عصبانی هستند از زندگيشون.و چون نميتوانند حرفشان را به کسی که بايد بزنند .تلافی آن را ناخواسته بر سر کسان ديگری در می آورند.
برای مثال من چند روز قبل در وبلاگ خود شما يک چيزی خواندم راجب يک سالن تئاتر که شخصی که اصلا نه سواد اين کار و نه لياقت اينکار را دارد.به اصطلاح مدير ويا گرداننده آن سالن تئاتر شده.و به خاطر دارم که شما از اين موضوع به شدت عصبانی بوديد.و آنطور که من از نوشته های شما بر داشت کردم.نميتوانيد به آن شخص اعتراضی بکنيد(حالا به هر دليلی) و اين عصبانيت در شما باقی مانده بود.و همينطور ميماند تا يک جا که خودتان را از اين ناراحتی خالی کنيد.
حالا بيايد و يک مثال ديگر را گوش بکنيد.شخصی در خيابان در حال عبور کردن است.مامور نيروی انتظامی برای اينکه باجگيری بکند.به اين بنده خدا که عملا مرتکب هيچ خطايی نشده گير ميدهد و کاری ميکند که آن شخص بدون اينکه گناهی و يا خلافی انجام داده باشد به قول معروف سر کيسه را شل کند.و به آقای مامور باج بدهد.اين آدم از اين موضوع به شدت عصبانی است.ولی نميتواند عصبانيت خود را در جايی که بايد بروز بدهد و ميگذارد روزی که مثلا با ماشين در خيابان رانندگی ميکند.حداقل برای خالی کردن خود با سرعت ۱۲۰ کيلومتر حرکت ميکند.خود اين شخص هم ميداند که مرتکب کار اشتباهی ميشود.ولی حس انتقام گرفتن از سيستمی که از او به زور باج گرفته.(در اينجا ماموران انتظامی)باعث ميشود که اين کار غير عقلانی را انجام بدهد!!
برای عصبانی بودن و يا به قول شما وحشی شدن مردم هزاران دليل ديگر هم ميتوان آورد.از اداره جات آن مملکت بگويم و يا از دادگستری آن؟!
از بيکاری آن جوانی بگويم که در خيابان به شما تنه ميزند يا از بلاتکليفی و حس سربار بودن در خانواده اش به خاطر بيکاری!؟
خانم مريم گلی همه مردم آن مملکت به نوعی دچار همين مشکلات به ظاهر کوچک هستند .هر کسی به گونه ای.و باور کنيد که آدميزاد وقتی از چيزی عصبانی و يا ناراحت شد.بايد که خودش را از اين ناراحتی خالی کند.ولی در مملکت ما رسم شده که چون نميتوان به کسی و يا سيستمی که باعث ناراحتی شده حرفی زد.بنابر همين آن ناراحتی را در جای ديگری بروز می دهند!!
منتها هر کسی بنا به موقعيتی که دارد و بنا بر برخوردی که با اطرافيان خود دارد اين زورگويی را انجام ميدهد.اگر اشتباه ميگويم شما من را راهنمايی کنيد!!

(0) comments

خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود...به هر درش که بخوانند بی خبر نرود
طمع در آن لب شيرين نکردنم ولی...ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
سواد ديده غمديده ام به اشک مشوی...که نقش خال تواَم هرگز از نظر نرود

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۶, پنجشنبه

داستانهای عاشقانه ویس و رامین قسمت هفتم.

(0) comments

رفيق بازی يا کمبود محبت
من در مجموع آدم رفيق بازی نيستم.تعداد رفقای اصلی من از تعداد انگشتان يک دست بيشتر نيست.و در مجموع شايد به تعداد انگشتان دو دستم.با مردمی که دو رو برم زندگی می کنند آشنا هستم.
دليلش هم بسيار به نظر خودم ساده است.جنبه من برای داشتن دوست و رفيق بيشتر از اين نيست و از طرفی دوستی را فقط به اينکه با کسی ظاهرا آشنا باشی و گاه گداری با هم بيرون برويد نميدانم.
دوستی به اعتقاد من در خيلی چيزهای ديگر ميباشد.از جمله اينکه اگر زمانی دوستی مشکلی داشت بتوانم در حد توانم گره اي از کارش باز کنم.و تاکنون نيز چنين کرده ام.
و برای همين هم هست که سعی ميکنم تعدادشان را زياد نکنم که بتوانم در صورت نيازشان جوابگوی آنها باشم.
اما دليل نوشتنم از اين مطلب اين هست که.من افرادی را ميشناسم که به قول خودشان بسيار رفيق باز هستند و شايد باز به قول خودشان بيشتر از پنجاه تا دوست و رفيق دارند.
يکی از شرايط رفيق بازی و داشتن دوست زياد اين هست که دارای روحيه بسيار شاد و سر حال باشی.و هميشه بتوانی برای دوستانت جاذبه ای داشته باشی.
ولی آن افرادی که من از آنها شنيده ام که دوست و رفيق زياد دارند اکثرا افرادی هستند که بسيار افسرده ميباشند.و بيشتر حرفهايشان از ناراحتيهايی هست که دارند(از نظر روحی) و شايد بيشتر صحبتهايشان نيز در همين ضمينه باشد.
من معتقدم که اينگونه افراد به هيچ عنوان رفيق باز نيستند و هميشه سعی ميکنند تعداد بيشتری آدم دور رو برشان داشته باشند که بتوانند يکطوری دائما درد و دل بکنند و از غمهايشان بگويند.و جون طبيعطا آدمها سريع از اين موضوع (دائما شنيدن غم وغصه) ناراحت ميشوند. و يکجوری از اين موضوع خود را عقب ميکشند.بنابراين کسانی که مدعی داشتن دوستان زياد هستند تعداد بيشتری را به دور خود جمع ميکنند که هميشه چند نفری را در کنارشان و برای گفتن غمهايشان داشته باشند.
در حقيقت من معتقدم که اين افراد انسانهايی بسيار افسرده هستند که به محبت زيادی نيازمندند.و همين موضوع دليل اصلی داشتن تعداد زياد دوست!! برای اين افراد است.
بيشتر اينها کسانی هستند که بطور شخصی به هيچ عنوان نميتوانند مشکلات روحی خود را حل و يا کم کنند.و برای همين متوسل به مردم به عنوان دوستی و يا رفيق بازی ميشوند.
و البته خود اين افراد ميدانند که مردم زياد در اطرافشان نخواهند ماند.اگر که بخواهند دائما غم و ناراحتی را بشنوند.
بنابراين سعی ميکنند که خودشان را آدمی با روحيه در کارهای جمعی و گروهی نشان بدهند.و معمولا سعی ميکنند که در اينجور کارها مقداری بيشتر از حد معمول انرژی بگذارند.و يا مثلا دائما مهمانی در منزل بدهند و از اين قبيل کارها .تا مردم از اطرافش پراکنده نشوند.
البته هر انسانی نياز دارد به اينکه کسی و يا کسانی را داشته باشد که در هنگام سختی (معمولا روحی) مشکلاتشان را کمی بر دوش اين دوستان بگذارند.
به نظر من اگر کسی که مدعی رفيق بازی هست.اولين شرطی که بايد داشته باشد اين هست که حداقل بتواند در مرحله اول مشکلات خودش رو حل بکنه.
در چند کلام اينکه:رفيق باز بودن با استفاده کردن از احساسات مردم دو چيز مختلف هست.و کسانی که اين ادعا را دارند خودشان قضاوت کنند که جزء کدام يک از اين دو دسته که در آخر نوشتم هستند.
توضيح: اگر شما نظری داريد تو همين قسمت نظر خواهی بنويسيد لطفا.

(0) comments

لوگو بازی
این دوستانی که اسمشون تو وبلاگ من به صورت لینک هست(دوستان).لطف کنید و یک لوگو برای وبلاگتون درست کنید و کدش را برای من بفرستید.
من تا روز شنبه این لینکها رو بر میدارم.و اگر کد لوگوی شما به دستم رسیده باشه.اون رو به جاش میگذارم.البته من خودم هم باید یک لوگو برای این وبلاگ درست کنم.ولی نه بلد هستم و نه ابزارش (مثل فتو شاپ) رو دارم.اگر کسی سلیقه خوبی داره.و حالش رو داره.یک لوگوی خوشگل هم برای من درست بکنه بی زحمت!!
اندازه لوگویی که میخواهید بفرستید 88×31 باشه لطفا.و تا جایی که ممکن هست سبک باشه.که وبلاگم راحت باز بشه.و صفحه زیاد سنگین نشود.پس قرار من با شما دوستان تا روز شنبه.

(0) comments

داستانهای عاشقانه ویس و رامین قسمت ششم.

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۵, چهارشنبه

داستانهای عاشقانه سیاوش و رودابه از شاهنامه فردوسِی

(0) comments

میخواهم مطلبی را در ادامه نوشته قبلی ام.تهران.شهر گناهان کبیره بنویسم.ولی اینبار میخواهم راجب روابط اجتماعی مردم در این شهر بنویسم.فعلا که چیز به درد بخوری به فکرم نرسیده!(بگو نه که اون قبلی خیلی به درد بخور بود!!)
منظورم از به درد بخور این هست که طوری بنویسم.که به قشر خاصی در آن شهر توهین نشود(مردم عادی را میگویم).
اگر شما چیزی به فکرتان میرسد راجب این موضوع.خوشحال میشوم که با ایمیل آنرا برایم بفرستید.

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۴, سه‌شنبه

ماست رو که بریزی تو کیسه آبش میره و سفت میشه ولی کم میشه
ماست رو که بریزی تو کیسه آبش میره و سفت میشه ولی کم
ماست رو که بریزی تو کیسه آبش میره و سفت میشه ولی
ماست رو که بریزی تو کیسه آبش میره و سفت میشه
ماست رو که بریزی تو کیسه آبش میره و سفت
ماست رو که بریزی تو کیسه آبش میره و
ماست رو که بریزی تو کیسه آبش میره و سفت میشه و خوشمزه میشه .ولی کم میشه و زود خراب میشه!!
ماست رو که بریزی تو کیسه آبش میره و سفت میشه و خوشمزه میشه .ولی کم میشه و زود خراب...
تکرار تکرار و کم شدن و یکنواخت شدن
مثل بوق آزاد تلفن
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوق

(0) comments

من فعلا دارم با ابن داستانهای عاشقانه عشق میکنم.
داستان ویس و رامین قسمت پنجم.

(0) comments

لب آبی گيوه ها را کندم و نشستم
پاها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشيار است
نکند اندوهی سر رسد از پس کوه

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۳, دوشنبه

ویس و رامین.قسمت چهارم.

(0) comments

تهران.شهر گناهان کبیره
تهران.شهر حاکمان گناهکار
اینجا تهران است ؛ شهر من . شاید شهر تو و خیلی های دیگر .
اینجا تهران است ؛ « ام القرا » ی جهان اسلام که این روزها سخت از اسلام وهابی خاندان سلطنتی عربستان عقب مانده .
اینجا شهری است که برخی تلاش می کنند شهدا را با ترسیم بر دیوارهای آن ، به نظاره اعمال زمینیان بکشند .
شهری که روزگاری در زیر گامهایی استوار و غیرتمند ، بر خود می لرزید ، ولی امروز همه عشقش به این است که دخترکان پری روی بر سنگفرشهایش اسکیت بازی کنند .
اینجا شهری است که شهردار آن ، روزی که با اصرار سردار سازندگی!! از اصفهان به تهران اعزام شد ، خوی طلبگی خویش را داشت و با موتور گازی به سرکار می رفت ؛ ولی در زمانی کوتاه نردبان ترقی را پیمود و زنش از او نپرسید که چه شد که به یکباره خانه ای 400 میلیون تومانی خریداری کردی؟
شهری است که قاضی عادل آن ، پس از پخش مجموعه مستند قضایی « شیخ و شهردار » شهردار آن را به اختلاس، دزدی و خیانت در بیت المال متهم ساخت و روانه زندان نمود ؛ ولی در عروسی سلطنتی و مفصل دختر همان شهردار محکوم ، نه تنها آن قاضی ، که همه همفکران او حضور یافتند و از نعمات و اطعمه ای که از پول دزدی بیت المال فراهم شده بود تناول نمودند واز شکمهایشان آتش جاری نشد .
اینجا شهری است که وقتی در زمان جنگ ، بچه بسیجی ها آن را « شهر گناهان کبیره » نامیدند ، تصورشان این بود که گنه کاران فقط دخترکان نوجوان و پسران پانکی و رپی هستند ! کدامشان باور می کرد که کار و کاسبی « دادگاه ویژه روحانیت » از دادگاه مبارزه با مفاسد اجتماعی بسیار بیشتر و شلوغتر باشد ؟!
در اینجا ، دخترکان فراری ، برای قطعه ای نان و دمی آسایش ، بدن نحیف خویش را می فروشند و ...
همین جاست که حاکم شرع آن ، اندام ظریف دخترکان معصیت کار !! را برای آنکه جزایشان را ببینند !! به حضرات پیشکش می کند و « خانه ریحانه » که به بهانه خدمت و سرپرستی عزیزان بی پناه تاسیس شده است ، می شود « شهر نو » یی که «حاکم» آن یک قاضی شرع می باشد !
اینجا شهری است که بسیجیانش را با بهشت زهرا (س) و سفر به مناطق جنگی شلمچه و فکه فریب می دهند و خواب می کنند تا آقازاده ها ، راحتتر با شهرام جزایری لاس بزنند و مال بیت المال را بالا بکشند .
اینجا تهران است . شهری که هیچیک از کارگزاران آن به مرقد امامی که در جنوب آن خفته و هر آنچه امروز دارند ، از حیات اوست ، نگاهی نمی اندازند و فقط در چهاردهم خرداد برای خالی نبودن عریضه و عرض اندام سیاسی بر مزارش حضور پیدا می کنند .
اینجا شهری است که وزرایش از رهبرش راحتتر و افسانه ای تر زندگی می کنند .
شهری که نمایندگان مجلسش با یک میلیون و دویست هزار تومان حقوق ، درد مردم با سی هزار تومان در آمد را به فراموشی سپرده اند.و شعار مردم سالاری می دهند!!
اینجا تهران است . شهری معلق میان زمین و آسمان ! نه اسلامی بودنش معلوم است و نه غربی شدنش !
شهری که سرداران مرفه و اعیان نشین آن که روزهای جنگ و خفتن در خاک و خون را فقط برای تعریف در تلویزیون به خاطر دارند ، تلاش دارند تا با چهار تا پوستر و کنگره شهدا ، نسل جدید و جوان را که هیچ چیز و هیچ کس را نمی شناسد ، با فرهنگ جهاد و شهادت طلبی آشنا کنند .
شهری که فرزندان حاکمان آن در دانشگاههای خارج از کشور ، با بهترین امکانات تحصیل می کنند ، آن وقت پدرانشان در دانشگاههای داخل ، از میان دانشجویان ساده شهرستانی«داوطلب عملیات شهادت طلبانه » در فلسطین اشغالی ثبت نام می کنند و این گونه عمل خویش را توجیه می نمایند که:« امروز حفظ اسلام و انقلاب از کسب علم هم بالاتر است و خوشا به حال شما که این سعادت بزرگ نصیبتان شده . ما به حال شما غبطه می خوریم و آرزو می کنیم که ای کاش به جای شما بودیم و بدن خویش را آماج تیر و ترکشهای دشمن می نمودیم!!» و کسی را جرات این نیست که برخیزد و بگوید : « به حال ما غبطه نخورید که ما به حال فرزندان شما در دانشگاههای سوئیس ، کانادا و آمریکا غبطه می خوریم . کاری ندارد ، از پست و مقام خود کنار بیایید و دمی به جای ما عازم شوید !!»
و هنوز اینجا تهران است . شهری که وقتی امامش می رفت ، می دانست بعد از او چه خواهد شد و همان شد که برخی اطرافیان پیامبر (ص) در حق علی(ع) روا داشتند .
اینجا تهران است ، صدای جمهوری اسلامی ایران !
روح شهدای پاکباز شاد باد.

(0) comments
۱۳۸۱ تیر ۲, یکشنبه

روز يک شنبه
دراز کشيدم زير اين آفتاب داغ .صدای مرغهای دريايی که دارند جيغ و ويغ ميکنن.آدمهايی که عشق آفتاب خوردن خفشون کرده.بعضيها دارند کرم ميمالند به خودشان که نسوزند زير آفتاب.(من نميدانم جرا اون موقع که ما بچه بوديم.وقتی زير آفتاب ميسوختيم تازه ميرفتيم و کرم نيوآ ميماليديم!نگو بايد قبل از آفتاب خوردن کرم بزنی به خودت!!)
و هيکلهايی که چندان قشنگ هم نيست! وقتی که لبا س روشون نيست.و انگاری که آدمها با لباس خوش فرم تر هستند از آدمهايی که لباس ندارند!
بعضيها زدند تو آب و دارند خودشان را خفه ميکنند با شنا کردن و باز کون من ميسوزه که يک عمر تلاش کردم که شنا کردن ياد بگيرم و نتونستم.و هنوز هم اگر بندازنم تو يک تشت آب.من خفه خواهم شد! حيرتا
بدجور گرمم شده.رطوبت هوا وحشتناک بالا هست.مثل قاطرهای امامزاده داود عرق دارم ميريزم.
من هيچوقت رووم نميشه لخت بشم.و لباسهام رو در بيارم .مخصوصا که زن هم همون دور و برها باشه.تو ايران هم که شمال ميرفتيم .من هميشه با لياس ميرفتم تو آب.
«يکي نيست بگه شنا که بلد نيستی.ميخوای مايو اسپيدو هم پات کنی بري تو عمق يک متري وايستی چه غلطی بکنی!!؟»
گرمم شده.بادی هم که داره مياد گرم هست .
طبق معمول که آدم تو اين شرايط ياد اولين چيزی که ميفته شکم هست.دارم تو فکرم بالا پايين ميکنم .ببينم الان چی حال ميده.؟!
به ياد هندوانه خنک ميفتم.بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــه.خودش هست
مثل برق از جام پريدم.کانال تلويزيون محلی رو که رو دريا زوم شده رو عوض کردم و رفتم سراغ هندوانه.
به خودم ميگم از خانه من تا لب دريا نزديک به ده دقيقه پياده راه هست.چه مرضی هست از تلويزيون نگاه کنم!
مگه نه؟

(0) comments

داستان ویس و رامین را میتوانید در سایت رادیو آزادیگوش کنید.امشب قسمت سوم آن را در سایت گذاشته اند.

(0) comments

<جوکی به اسم راديو سراسری ايران>
امروز برای اينکه بتوانم مثلا خبر دقيقتر بشنوم راجب زلزله که تو ايران آمده.
رفتم از سايت صدا و سيما به راديو گوش بکنم.
دوتا گوينده احمق و فقط و فقط کاسه ليس داشتند برنامه اجرا ميکردند.
دفعه اول که گوش کردم .داشت با يک آدم مزخرف خايه مال مصاحبه تلفنی ميکردند.من نميدونم يارو چه الاغی بود و تو ايران چيکاره هست.ولی ظاهرا همان سمتی در ايران زندگی ميکند که زلزله آمده بود.
مجري گفت:تماس گرفتيم که حالتون رو بپرسيم و سوال هم بکنيم که آنجا که شما هستيد چطوری هست الان؟
يارو مردک احمق گفت:ور ور ور ور و اينجا که من زندگی ميکنم متاسفانه!! اتفاقی نيفتاده!ور ور ور ور..
مجری گفت:خيلی ممنون و اميدواريم که هميشه سلامت باشيد.و از شما خداحافظی ميکينم
مردک احمق جواب داد.خيلی ممنون و سريع اضافه کرد.من يکی از سروده هام رو ميخونم برای شما و شنونده ها!!
بار دوم که رفتم راديو رو گوش کنم .بعدالظهر بود.تو اخبار CNN هر دفعه که headline رو پخش ميکرد اولين خبر زلزله ايران بود و تصاويش.
بعدش تو راديوی مملکت گل وبلبل و امام زمان داشت توضيح ميداد که نماز آيات چه جوری بايد خواند.و چند رکعت هست!!
من همزمان داشتم فکر ميکردم که باز هم احتياج به منورالفکر بودن هست تا بفهمی که اون مملکت رو چطور به گند کشيدند !؟!؟

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]