سهراب مَنش

۱۳۸۱ تیر ۱, شنبه

500 نفر کشته شده اند تا الان.
خدایشان رحمت کند.

(0) comments

داستان عاشقانه ویس و رامین.قسمت دوم.

(0) comments
۱۳۸۱ خرداد ۳۱, جمعه

اینترنت برکتی است در این زمانه.
تو این چند وقت اخیر من از شنیدن داستانهای عاشقانه بسیار لذت بردم.البته بعضی از آنها را نصفه نیمه خوانده بودم و یا شنیده بودم.
اما این یکی را تاکنون نشنیده ام و نخوانده ام.شاید شما این داستان را شنیده اید!
داستان عاشقانه ویس و رامین که یک داستان عاشقانه ایرانی اصیل و قرنها قبل از آمدن اسلام به ایران گفته شده.و خواسته های عشقی آن نه بین خدا و بنده.که بین آدم و آدم است.
هرچی باشد حتما ارزش شنیدن را دارد.
قسمت اول.

(0) comments

آنکه سوگند خورم جز به سر او نخورم
وانکه سوگند منو توبه ام اشکست کجاست!
.........
آخ دلم چون برگ ميلرزد همه روز
که دلبر نيمه شب تنها کجا رفت
آی دلم چون برگ ميلرزد همه روز
که دلبر نيمه شب تنها کجا رفت!
آخ برو در باغ پرس از باغبانانان که آن شاخه گل چو سرو کجا رفت
جو ديوانه همی گردم به صحرا که آن آهوی خوش بالا کجا رفت
آخ ز ماه و زهره ميپرسم همه شب
که آن محبوب بر اين بالا کجا رفت
........
توضیح:گوشه ای از آلبوم نیلوفرانه علیرضا افتخاری.

(0) comments

خبر: دادستان اسبق تهران(میر عماد) بازداشت شد.اتهامات او سنگین تر از شهرام جزایری است.
نظر: گر حکم شود که مست گیرند.باید که هر آنکه هست گیرند.

(0) comments
۱۳۸۱ خرداد ۳۰, پنجشنبه

ديشب در سايت گويا خبري از وبلاگ مجله دنيای کامپيوتر و ارتباطات راجب سايت جديد پرشين وبلاگ خواندم.و چون اين موضوع برايم جالب شده.با ايميل سوالاتی را پرسيدم.تا گردانندگان سايت پرشين وبلاگ به آن جواب بدهند.نامه اي که به آنها(مجله کامپیوتر) فرستاده ام را اينجا هم ميگذارم.و اگر جوابی دريافت کردم.آن را نيز در وبلاگ خواهم گذاشت.
شما هم اگر سوالی راجب اين سايت داريد.ميتوانيد برای مجله دنیای کامپیوتر و ارتباطات بفرستيد.آدرس ايميل را در همین لينک که داده ام ميتوانيد برداريد.
متن نامه من:
با عرض سلام
مطلب شما را راجب سایت پرشین وبلاگ حواندم.و چون نوشته بودید اگر سوالی هست.فرستاده شد تا مطرح گردد.این ایمیل را فرستادم
سوال من از کسی که خود را به نام "عطا" معرفی کرده این است.
این شخص نویسنده وبلاگ " هکر غمگين" میباشد.و چندی قبل در وبلاگش نوشته بود که به علت گذراندن دوران سربازی و اینکه باید بعدالظهرها در شرکتی کار بکند.امکان این را ندارد که هر روز وبلاگش را "به روز نماید".(نوشته روز هشتم آپریل.وبلاگ هکر غمگین)
الان چگونه توانسته با این کمبود وقت(به خاطر گذراندن دوران سربازی) و نداشتن درآمد در این دوران (به همین خاطر عصرها کار کردن در یک شرکت خصوصی!همزمان با گذراندن دوران سربازی).به قول خودشان مدیر یک سایت که حتما نیاز به وقت زیاد دارد بشوند؟
و دیگر اینکه ایشان که برای گذران روزمره خود در این دوران دچار مشکل است.چگونه میتواند هزینه یک سایت را که حتما نیاز به باندهای پهنی دارد(به علت استقبال و جدید بودن) بپردازد؟
و اینکه چرا کسی که اقدام به اینکار کرده.خودش را به اینصورت مختصر معرفی کرده.(در صورتی که مصاحبه شونده اگر مصاحبه ای با یک مجله تخصصی کامپیوتر باشد.با علاقه زیاد به خاطر مطرح شدن در مجله حتما سعی میکند که نام خود را به صورت کامل بگوید.و مکان شرکتش را نیز به مردم معرفی نماید)
لطفا این سوالها را مطرح کرده.و در صورت گرفتن جواب.من را نیز از جواب ایشان مطلع نماید.
با سپاس
:: سهراب ::

(0) comments

لیلی و مجنونقسمت آخر.

(0) comments

کمی از مجروح شدنها در جنگ.
هر کسی هر جای دنیا اگر در جنگ شرکت بکند.یقینا دچار ناراحتیهای روحی و جسمی خواهد شد.و من هم از این موضوع استثنا نبوده ام.
ناراحتیهای جسمی مثل ترکش و یا گلوله خوردن بعد از مدتی بهبود پیدا میکند.و فقط گاه گداری کمی اذیت میکند که میشود تحمل کرد.
اما ناراحتیهای روحی به راحتی مداوا نمیشوند و تا آخر عمر همراه شخص مجروح خواهند ماند.شدید و یا ضعیف.ولی می ماند.
(خُب که چی؟اینها رو نوشتی!)
عرض شود که من هم در حال حاضر بیشتر از ناراحتیهای روحی جنگ رنج میبرم تا از ناراحتیهای جسمی آن.
مشکل اینجاست که اینگونه ناراحتیها مثل ناراحتیهای جسمی نمیباشد که بتوان مداوای خاصی برای آن در نظر گرفت.و در هر شخصی(تا حدودی) متفاوت خود را بروز میدهد.
یکی از علائم بروز این ناراحتیها در من:عصبانی شدن به صورت خفنی.بطوری که اگر قیافه خودم را هم در آینه ببینم حتما به خودم هم گیر خواهم داد.فشار دادن دندانهایم به همدیگر .اینهم به صورت خفن.طوری که تاکنون سه تا از دندانهای من بر اثر همین فشارها شکسته و یک طرف دندانهایم کمی(سمت چپ دندانها ردیف پایین) سابیده شده و کمی شیب دار شده.(توضیح اینکه موقع فشار دادن دندانها اصلا متوجه این مسئله نمیشوی و بعدا میفهمی چی شده!)
دهان مزه ادرار میگیرد(بله ادرار=شاش).تا حالا مزه کرده اید؟و یا مجبور شدید که ادرار خودتان را سر بکشید؟
برای من و خیلی های دیگر که در جنگ بوده اند پیش آمده.
همه میدانیم که بدن هر آدم در یک آب و هوای معمولی(و نه بشدت گرم مثل خوزستان ایران) بدون آب میتواند بین ۳ تا ۵ روز به حیات خود ادامه بدهد.و اگر همین ۳ تا ۵ روز را هم بدون آب(نوشیدنی) طاقت بیاوری .حتما دچار عوارض آن میشوی.ضعیف شدن چشم به شدت.و در بعضی موارد کور شدن به خاطر خشک شدن آب چشم یکی از این دردها است.
برای من هم پیش آمد که در جبهه و در هنگام محاصره شدن از طرف دشمن همیشگی من یعنی عراقیها و پسر خاله کنونی مسئولین رژیم ! به این مصیبت گرفتار آمدیم.و آب نداشتیم که بخوریم.و از آنجا که در آموزش بارها شنیده بودیم که نباید بدن را بی آب گذاشت.مجبور شدم(شدیم) که چندین بار ادرار خودمان را سر بکشیم.
و بنابرهمین مزه ادرار را میدانم(حبس کشیده ها میدونند ما چی میگیم!)
پسدهانت مزه ادرار میگیرد.معده ات آتش میگیرد از سوزش و در ادرارت خون قاطی خواهد شد.و گاهی چنان این خون در ادرار زیاد میشود که به جای ادرارت .فقط و فقط خون میبینی که از بدنت خارج میشود.
اینها که نوشتم یکیو فقط یکی از ده ها ناراحتیهایی هست که هنگام عصبی شدنم در بدن من خود را نشان میدهد.
برای اینکه بشود کمی از این ناراحتیها کم کرد مجبور هستی که از داروهای اعصاب استفاده بکنی.که خوردن خود همین داروها دست کمی از مواد مخدر از نوع بسیار بد آن (مثل تریاک و هروئین ندارد).
همه این ناراحتیها که نوشتم را به هر حال و با وجود سختیهای بسیار آن میشود تحمل کرد.و ناراحت آن بچه هایی بود که در دوران جنگ مجروح شیمیایی شدند که سرنوشت آنها بسیار تلختر و به عبارتی جهنمی تر هست.
اما تو این مملکت.هیچوقت برای اینکه با یک دکتر متخصص صحبت بکنی احتیاج به آشنا داشتن و ۶ ماه معطل بودن نیست.
اینجا وقتی نسخه به دست وارد داروخانه میشوی.نمیشنوی که بگویند.از این داروها دوتاش رو نداریم و دوتای دیگه رو هم مشابه داریم و یکی از آنها را هم میتونیم نصفش رو بدیم!(که نصف بقیه اش را بتوانیم با نسخه تو به بازار سیاه بفروشیم).
از همه اینها بدتر اینجا نمیشنوی که به تو هنگام نیازت به دارو و یا دکتر و یا ده درد بی درمان دیگر که بر اثر جنگ پیدا کرده ای بگویندغلط کردی رفتی.و میخواستی نروی.بدترین درد شنیدن این حرفها از دهان کسانی است که از «صدقه سر جوانانی که خونشان در جنگ ریخته شد.و یا کسانی که اگر در جنگ کشته نشدند.ولی امروز دارند هر روز میمیرند و زنده میشوند» به پست و مقامی رسيده اند.و زماني که من و امثال من در جنگ بودند توي صد تا سوراخ خودشان را پنهان کرده بودند.و به قول بچه هاي منطقه:مانده بودند تهران پيش امام.چون آنها مثل ما اهل کوفه نبودند که امام را تنها بگذارند!
توضیح:اینکه نوشتم هنگام عصبی شدن این ناراحتیها پیدا میشود.به معنای هر نوع عصبی شدن نیست.و من هم مثل بقیه آدمها خیلی مواقع عصبی میشوم.و بعد از یک مدت کوتاه آرام میشوم(این رو نوشتم بهم زن بدهند:))

(0) comments
۱۳۸۱ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

مرگ
الان ساعت ۱۷:۳۰ هست.دارم از خستگی ميميرم.ديشب رو که تا خود صبح نخوابيدم.
امروز هم هنگام کار مجبور شدم اندازه دوبار تا شيرپلا رفتن و برگشتن پياده روی بکنم.
به خودم گفتم عصری که برسم.مثل جنازه ميفتم و تا خود صبح ميخوابم.ولي بعد از دوش گرفتن خواب از سرم پريد.و از اون مهمتر شام چيزی حاضری ندارم و بايد يک چيزی بپزم.
اين پاهای من هم که از صدقه سر جنگ ناقص شده و به غير از يک بار يخزدگی که کاملا تا زير زانوهايم سياه شده بود.و اگر شُل جنبده بودم آنموقع دکتر هندی عزيز هر دوتاش را قطع کرده بود.به غير از اين هشت تا ترکش هم توی پای چپم هست که هنگام پياده روی زياد و يا سرما .از درد ميکشند من رو.
تنها چيزی هم که ساکت ميکند اين درد رو قرصهای مرفيندار هست که ديگر اين توضيح نداره که اگر بخوام دائم استفاده بکنم.برای خودم ميشم يک پا آقا تقی.
اگر هم نخورم که بايد جون بدم.من تا حالا جون ندادم.ولی فکر نميکنم جون دادن انقدر درد داشته باشد.
مطمئن هستم که امشب بدون استفاده از قرص مسکن نميتونم بخوابم.(تازه اگر بتونم بخوابم)
به قول ليلا فرجامی
قرص بايد خورد و آب زيادی رويش(الکل نه چون .ُ.س خُلت ميکند)
آرام آرام.عجله نميکنم
همه اش مال من است
و اصلا غلط کرده کسی که بخواهد سلامتی شيميايی من را بگيرد
......

(0) comments

از موسیقی که در این وبلگ گذاسته شده.بسیار لذت میبرم.
شما هم اگر مایل بودید سری بزنید و گوش بدهید.اسم وبلاگ ما مهره نیستیم هست.

(0) comments

بدینوسله به اطلاع دوستان میرسانم که من هیچ وبلاگی در سایت پرشین وبلاگ ندارم.
موفق یاشدید

(0) comments

میشه از عشق تو بگم و دیوونه بشم!
اصلا میشه از عشق تو دیوونه بشم و تو رو به ت^@م هم حساب نکنم!
میشه لطفا..
از این وبلاگ

(0) comments

گفتند نظارگان چرای است...کز هر دو قلم یکی به جای است
گفتا رقمی به هر پس افتد..کز ما دو نشان یکی پس افتد
چون عاشق را کسی بکاود...معشوقه از آن برون تراود
گفتند چراست در میانه...او گمشده و تو بر نشانه
گفتا به پیش من نه نیکوست..کین دلشدهمغز باشد او پوست.
....
هر سخنی زمانی دارد برای فهمیدن.
من کی این را می فهمم!؟.لیلی و مجنون.بخش هفتم.

(0) comments

من خیلی دوسش دارم..
خُب پولهات رو جمع کن که باهاش ازدواج بکنی..
نه.آخه من.خیلی.خیلی.خیلی دوسش دارم...
خُب پس نمیخواد پولهات رو جمع کنی.بگرد دنبال یک روانپزشک خوب برای بعد از جدایی !..

(0) comments

يک شوخی خيلی بی مزه!
يک نفر آدم بی مزه رفته تو اين وبلاگ و زير نظر خواهی اين نوشته به اسم من يک چيزی نوشته!
من نميدانم نويسنده اين وبلاگ کی هست(ولی ميدانم که وبلاگ به نام زهرا هست)
بنده خدایی که اينکار را کردی.
اگر پای من رفته تو کفش تو!
.به خودم بگو.(هر چند اگر اين کفش همان کفشی باشه که من ميشناسم.حدود ۸ سايز برای من کوچيکه!).
بيا به خودم بگو.بهت ياد ميدم چطوری مْخ يک نفر رو بزنی."باشه؟"

(0) comments
۱۳۸۱ خرداد ۲۷, دوشنبه

بچه مثبت محل ما !
این خانم با اینکه خیلی رنگ گُلی را دوست داره.ولی پیشنهاد کرده که بریم در آبی آرامش ! زندگی کنیم.
من هم دیدم پیشنهاد خوبی کرده و پذیرفتم.
الان توی آن محل (آرامش آبی) من دارم دنبال دو تا اطاق با یک زیر پله (برای آشپزی) میگردم!
شما هم اگر دوست دارید بیاید.اِن قَذه خوبه.خیلی .هَوار تا خوبه!

(0) comments

عرق سگیش خوب هست.خواننده قدیمیش.
برای با تو بودنها دلم تنگه.
نفس با تو کشیدنها دلم تنگه.

(0) comments

امروز (ديروز يکشنبه) رفتم منزل يکی از دوستان!(خٌب؟)
سه تا از دوستانِ دوستم هم آنجا بودند.فکر کنم پشت سر خدا هم یک مقدار غیبت کردیم!(حالا بنده هاش که هیچی)
اگر غیبت کردن گناه باشه که لابد هست.من امروز تا طبقه هفتم جهنم ییشرفت کردم
البته بیشتر غیبت گوش کردم تا بکنم.
هر کدام از موضوعها هم دقیقا با یک چیزی برعکس آنکه در غیبتها گفته میشد .شروع میشد.
مثلا از تعریف کردن در مورد فلانی شروع میشد.و آخر سر با یک مشت فحش و دری وری بر علیه همان شخص تمام میشد. به سلامتی!
من زیاد نمیتونم پشت سر کسی حرف بزنم.دلیلش هم این هست که در صورت انجانم دادن اینکار .به صورت غیر مستقیم از آن شخص ترسیده ام!(وگرنه که میرفتم جلو روش میگفتم.مگه نه؟) من هم که اصلا ترسیدن تو کارم نیست.و من آنم که رستم بٌوَد پهلوان!
غیبت از دو چیز درمیاد .ترس و یا حسودی.(البته فضولی کردن هم بی تاثیر نیست!)
من امروز یک چیزی شنیدم که خیلی تعجب کردم.
یکی از بچه ها که اینجا زندگی میکنه رفته دوبی که ازدواج بکنه.
حالا چیش عجیب هست؟!
اینکه طبق اطلاعات واصله از رفقای این آقاهه(داماد آینده) .خانمی که این آقا میخواد باهاش ازدواج بکنه ۲۸ سال داره.(خٌــــــــــــــــــــــــــــــب)
هیچی دیگه این آقا داماد نزدیک ۴۲ سال داره و قبلا یک بار ازدواج کرده(همش یک بارها!)
و دارای سه فرزند هست فرزند کوچیکش که پسر این آقا هست نزدیک ۱۹ سال داره و اینجا زندگی میکنه و دو تا فرزند دیگر ایشان در ایران هستند.دو تا دختر که بزرگتر هستند و اگر اشتباه نکنم .دختر بزرگه حدود ۲۳ سال داره!
حالا بازم چیش عجیبه؟!
خٌوب به نظر من کسی که یک بار ازدواج کرده و الان یک دختر ۲۳ ساله داره.نمیتونه با یک دختر خانم که ازدواج نکرده و ۲۸ سال داره ازدواج بکنه.
چرا؟
آخه نزدیک به ۱۴ سال اختلاف سن.خیلی زیاد هست.به غیر از این اختلاف سن عقاید یک آدم که الان ۴۳ داره با یک آدم ۲۸ ساله خیلی متفاوته.
نسلی که الان داره بین ۲۵ تا ۳۰ سال زندگی میکنه با آدمهایی که حدودا ۷ سال از خودشون بزرگتر هستند ۳۰ تا ۳۵ ساله.زمين تا زيرزمين فرق دارند از نظر اخلاقی.
چه برسد به آدميهايی که حدودا ۱۵ سال اختلاف دارند!
اختلاف بین پدر بودن ودختر بودن هم که دیگر گفتن نداره! داره؟



(0) comments
۱۳۸۱ خرداد ۲۶, یکشنبه

من زندگی کردن را دوست دارم.ولي زندگی من را دوست ندارد.
من دوست دارم که عاشق بشوم.ولي عشق مسيرش ابنطرفی نميفته.
من عادت کردم به اينکه تنها باشم.ولي تنهايی عادت نکرده که با من باشد.
من تو زندگيم زياد گذشت ميکنم.ولي زندگی هيچ گذشتی در حق من نميکند.
من سعی ميکنم که شيرينهای موزيک را بفهمم.ولی همیشه از موزیک تلخ لذت میبرم.
من تو زندگيم هميشه گفتم که دم غنيمت هست و دنيا دو روز هست.ولی نه دمی آمد و نه دو روزی!
من به خودم ميگم که دنيا اينطوری نميمونه.ولی دنيا بهم ميگه همينی که هست.


(0) comments

سلام
من قرار بود که امروز چیزی ننویسم.ولی حیفم آمد که این داستان لیلی و مجنونرا ایجا نگذارم.بخش چهارم

(0) comments

دوستان این وبلاگ امروز یک شنبه آپ دیت نخواهد شد
شرمنده اخلاق ورزشکاری همه وبلاگ نویسان!

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]