سهراب مَنش

۱۳۸۱ خرداد ۱۱, شنبه

میگم که کاشکی دیشب من از خدا چیز دیگری خواسته بودم.!
من گفتم قاصدکی نیست.و درست دیشب یک قاصدک پیدا شد و به ما آدرس چند تا پرچم ایران با علامت شیرو خورشید رو داد!به هر حال ممنونم قاصدک. آقا سیاوش از شما هم ممنونم.هم کار خودت درسته و هم وبلاگت سانسور هرگز با حال هست.ممنونم.

(0) comments

اگر شما دوست عزیز نتوانستید که ترانه چی بگم با صدای مرضیه گوش را کنید.و مایل هستید که بشنوید یک بچه ایمیل برا من بفرستید که به صورت e card براتون بفرستم.

(0) comments

دو کلام
به این دو کلام حرف حساب گوش کنید.و به من بگید شما چه جوابی دارید.
گوش کنید.من میگم بعضی حرفها اصلا جوابی نداره.این یکی از اون حرفها هست.من که نمیدونم چی بگم!
..چی بگم وقتی که سر میزنه بر دیوار سینه.تو رو میخواد..
یک شب از بس سخن عشق تو گفت
بیرون آوردمش از سینه..
گذاشتم زیر پام
زیر پام زمزمه نام تو میکرد و بهم گفت تو رو میخواد...

(0) comments

نیازمندیها!
من تو اینترنت دنبال یک پرچم ایران با علامت شیر خورشید میگردم.
اگر آدرسی در اینترنت سراغ دارید که میشود از آنجا آن را تهیه کرد.لطفا آدرس را برای من بفرستید.

(0) comments
۱۳۸۱ خرداد ۱۰, جمعه

امشب که جمعه شب هست.دل صاحب مرده من تنگ شده برای چهار نفر.
دوستتون دارم.یک دنیا.یک کهکشان.قاصدکی هم نیست که بیارم نزدیک لبم و آرام بهش بگم که قصدک بهشون سلام برسان.چرا اینجا قاصدکی برای آدم خبر نمیاره!؟

(0) comments

اینها رو خودم میدونم ولی تو ظاهرا نمیدونی!
ميدونی که تفاهم کامل بين هيچکس وجود نداره؟
ميدونی که اگر قرار باشه که همه اخلاقهاي آدمها شبيه هم باشه زود خسته ميشی؟
ميدونی که اگر يکی بهت بگه چقدر همه چيزهايی که تو ميگی به نظر درست مياد.داره دروغ ميگه؟
ميدوني کسی که هيچ کدام از ايرادهاي تو را بهت نميگه .اسب هست نه آدم!؟
ميدونی تا نصيحت ديگران رو گوش نکنی تو همان جهل مرکب تا ابد ميمانی؟
ميدونی که آدمهايی که با هم تضاد دارند بيشتر ميتونند لذت ببرند از دم خور بودن تا آدمهايی که هيچ تضادی ندارند؟
ميدونی که مردم اگر نمي فهميدند تو هم الان مثل خيلي ها وضعت خوب بود.هم روحی هم مالی.
ميدونی وقتی عصبانی ميشی به خودت فقط دروغ ميگی نه به کس ديگر؟
ميدونی که عمر آدمها چقدر کوتاه هست و فرصت ۱۰ بار زندگی کردن بهت داده نميشه؟
ميدونی آدم اگر يک چيز با ارزشی رو از دست داد.بايد تلاش بکنه که دوباره به دست بياردش؟
ميدونی اگر من بهت ايراد نگريم اسمم دوست نيست.بلکه فرصت طلب هست؟
ميدونی که من برای آدمها ارزش قائلم.؟
ميدونی من اسمم سيريش نيست و يک روز خسته ميشم؟
ميدونی مثل من تو زندگيت زياد اومده.ولی قبول نکرديشون و فقط خودت هم ضرر کردی؟
ميدونی بعضی وقتها به بعضیها بايد شک کرد به خاطر محبت زياديشون؟
ميدونی که تو اين دنيا شياد زياده و هر کدوم يک اسمی دارن و يک شغلی؟(نويسنده هم به خودشون ميگن)
همه اينها که گفتم را شايد ميدونی ولي نميخواهی باور بکنی!
ولی باور کن.
توضیح: منظور از نوشتن اینها شخص بخصوصی نیست.میدونی که؟؟

(0) comments

باز هم یک داستان توپ.
من که توی این ماه اخیر واقعا از شبها لذت بردم.داستان خسرو وشیرین.
و داستان رستم و تهمینه.که آن هم عالی بود.
واین یکی داستان یوسف و زلخیا گوش کنید.حتی اگر فرصت کم دارید.

(0) comments

هشت صد و پنجاه و هفت هزار و نهصد وشصت و هشت نفر (آخی تمام شد نوشتنش) تا حالا نامه ای که خواستار محاکمه شارون به عنوان جنایتکار جنگی هستند را امضا کرده اند.
یک صد و چهل و دو هزار و سی و دو نفر دیگه مونده.نبود؟

(0) comments

بوی وطن
کسانی که از ایران میایند بوی وطن میدند!
میدونید بوی وطن چی هست؟
بوی وطن یعنی پسته کله قوچی!
بوی وطن یعنی گز اصفهان!
بوی وطن یعنی از این خاتم کاریهای اصفهان.
بوی وطن یعنی یک قالیچه ابریشمی.
بوی وطن یعنی کالباس مارتادلا!
نکتهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه*!

(0) comments

یکی از برنامه های خیلی خوب رادیویی که تو اینترنت هم میشود گوش کرد .برنامه ساعت صفر است که آقای «مانوک خدابخشیان» این برنامه را تهیه و اجرا میکند.اگر فرصت دارید حتما گوش بکنید.
وقتی دارید به وبلاگها یک نظری میندازید.این رو هم در کنارش گوش بکنید.

(0) comments

قابل توجه آقایانی که تو وبلاگشون عکس آدمهای کشته شده تو فلسطین رو میگذارند.وباز قابل توجه یک سری دیگر که بوی دولتی بودن آنها بدجوری داره میاد تو این وبلاگستان.
قابل توجه طرفداران جمهوری اسلام.برید این عکسها رو ببینید و خجالت بکشید.این مصاحبه را گوش بکنید و خجالت بکشید.
هرچند که یقین دارم شما انقدرنفهم هستید که این چیزها روتون تاثیر نمیگذارد!!

(0) comments

هوا بس ناجوانمردانه سرد است.
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گو.
در بگشای.در بگشای...

(0) comments
۱۳۸۱ خرداد ۹, پنجشنبه

این هم از داستان خسرو وشیرین.فقط میشود گفت که دم شیرین گرم که انقدر داستان را زیبا تمام کرد.

(0) comments

هشدار
لينکي که من ميخواهم در اينجا بگذارم.مربوط ميشود به سر بريده شدن خبرنگار آمريکايی دانيل پرل.
البته فيلم بسيار کوتاه است. ودردناکتر از ديدن صحنه سر بريده اين خبرنگار.
قسمتي از اول فيلم است که او را مجبور کرده اند که او بگويد که از يک پدر و مادر جهود به دنيا آمده.و شايد همين را مثلا آن جنايتکاران دليل موجه دانستن سر بريدن اين جوان ميدانند.اگر با ديدن صحنه هاي اينطوري حالتان بد ميشود .
سفارش ميکنم که اين فيلم ۲ دقيقه اي را نبينيد.
براي دين اين فيلم احتياج به ويندوز مديا پلير داريد

http://movies.ogrish.com/danielpearl.asf

(0) comments

من امشب در حال حاضر چیز خاصی که به ذهنم بیاد و بخواهم بنویسم ندارم.فقط یک سایت رو معرفی میکنم و خواندنش رو به همه توصیه میکنم.مجله جوانان چاپ آمریکا حتما برای همه آشنا هست این مجله.و آنها که سن و سالشون حدود 30 سال هست این مجله باحال رو از زمان شاه به یاد دارند.و میدونند که بیشتر مقالاتش جالب.و یا حداقل خواندنی است.پس بیاید بریم بخوانیمش و اگر این وسط چیزی به فکر من رسید که میام مینویسم.شما هم که امشب اینجا چیزی نخواندی ضرر نکردی :)

(0) comments

آقای پدر نوشته شما را خواندم.سپاسگزارم.

(0) comments
۱۳۸۱ خرداد ۸, چهارشنبه

عرض شود که این داستان خسرو وشیرین به قسمت هیجدهم رسید.و بسیار شیرین و جالباست.

(0) comments

داستان عاشقانه رستم و تمینه که این هم بسیار جالب بود.

(0) comments

اين روزها دو تا آگهي باحال تو تلويزيونهاي اينجا پخش ميشود.
يکی از کمپانی.آي.بي.ام. که فکر ميکنم همه جاي دنيا پخش ميشه.و هر بار راجب يکی از کمپانيهای موفق در تجارت هست.و آخر آگهی مينويسه که :تجارت مثل يک مسابقه هست.يا برنده بشو و يا بازنده!
يکي ديگر از آگهی های با حال هم راجب استخدام شدن تو پليس اين کشور هست.يک جواني رو نشون ميده که تو خيابان يا استخر (هر بار فرق ميکنه محل و جنسيت) ايستاده.
و گوينده ميگه اونجا که تو بيکار ايستادي.ما لازم داريم براي يک شغل!
آخرش هم ميگه اگر <ميتونيد بيايد استخدام بشيد و نميايد>.يک تلفن به ما بزنيد که مواظب مامان بزرگتون باشيم:)

(0) comments

من کارتون ببر بنگال رو شاید دو هزار بار دیدم.از بچگی تا الان.
اگر قرار باشد که هر آدمی یک حیوان مورد علاقه داشته باشه.من میگم که من عاشق این حیوانم.هم خوشگل هست.هم قوی.هم چابک.و هم برای بچه های خودش بسیار مهربان.دوست دارم ببر جونم.


توضیح: این اسمش گربه نیست.ببر هست.من نه از گربه خوشم میاد.نه از گربه صفت ها!

(0) comments
۱۳۸۱ خرداد ۷, سه‌شنبه

خدا هم یاهو مسنجر داره؟ام اس ان مسنجر چطور؟
اگر یکی یک کار فوری داشته باشه.باید چه جوری خدا رو خبر کنه؟
خدا آدرس ایمیل داره؟
اگر بگید خدا همه چی داره!
.من میگم بی زحمت آدرس ایمیل یا شماره تلفن یا آی دیش تو مسنجر رو به من بدید!
اگر هم بگید که خدا که از این چیزها نداره ! و خیلی از اینها بالاتره.
باز من میگم که چه جوریاست؟
خدا که همه چیز داره .چطوری آدرس ایمیل نداره؟یک آی دی تو مسنجر نداره؟!
مگه خدا هم نباید «آپ تو دیت» باشه؟
حالا اگر میگید که خدا از این چیزهای امروزی خوشش نمیاد.
من میگم که تو عصر دهکده جهانی چطوری میشه که خدا که انقدر کارش درسته و باید آمار همه را بگیره از این چیزها خوشش نمیاد!
من زیاد گیر نمیدم.
من چیز بیشتری نمیخوام.فقط میخوام یک چیزی داشته باشم برای روز مبادا!
حالا باز شما بگید:پسر جون آدم باید چیزهای بزرگ از خدا بخواد.
عرض کنم که من نه مشکل زنان و زایمان دارم.نه دنبال خانه میگردم.
در ضمن یک مشکل خصوصی دارم که میخوام فقط به خود خدا بگم!
راستی شماره تلفن موبایل خدا چی هست؟
خدایا صدای من رو داری؟
خدایا آدرس وبلاگت رو برای من بفرست.شما که همه چی داری.حتما یک آدرس وبلاگ هم داری.(بی زحمت اون آدرس وبلاگ فارسی رو بده)
من خدا لازم شدم....

(0) comments

دارم فکر میکنم
من مینویسم که بفهمم و فکر کنم.
از نوشتن به خاطر فراموش کردن خسته شدم.
نمیخوام که بنویسم که از فکرم یک چیزی بیرون بره.
میخوام بنویسم و فکر کنم.تا چیزی اشتباه تو فکرم وارد نشه.
نوشتن خاطرات بد نیست.ولی من که اینجا فقط خاطره نمی نویسم.
من از همه چی اینجا مینویسم.و قرار نیست هر چی که مینویسم درست باشه!
اما نظرم را راجب هر چیزی اینجا گفتم.
نمیگم که اینجا مینویسم که فقط برای خودم باشه.و فقط برای خودم مینویسم.
نه اینطوری نیست.هنوز یک دفتر صد برگ با یک خودکار بیک ارزونتر از اینترنت و کامپیوتر هست.
نوشتن هم از تایپ کردن راحتر هست.ولی مینویسم که به یکی گیر بدم.و یکی هم به خودم گیر بده!
مینویسم که به قول نبوی دمکراسی باشم.
فحش خورم ملس بشه.
مثل آدمی هستم که فکر میکنه با ورزش میتونه بدنش رو سالمتر نگه داره.و شاید یک کم هم قد بکشه!
دارم قد شعورم رو بلند میکنم.
تو این مدل زندگی هم ممکن هست برای آدم هر اتفاقی بیفته.
مثل بچه ای که داره رشد میکنه و بزرگ میشه.زمین خوردن توش داره.دعوای بزرگترها رو داره.اینکه بهت گیر بدند که این چی هست نوشتی! مگه سرت به تنت زیادی کرده!یا اینکه بگویند.اینکه نوشتی اشتباه بود و داری تو این موضوع اشتباه میکنی!
همه اینها توی این بازی هست.
بعضی چیزها رو هم که مثل بچه های قٌد گردن نمیگیرم.شاید بعضی از فکرهام اشتباه باشه (که هست)
ولی میشه هنوز هم اگر پنج تا ایراد داری.دو تاش رو به کمک مردم.و با کمک خودت از نظر فکری حل بکنی.بقیه هم که نتونستی عوض بکنی مهم نیست!
یک آدمی بودی با ۵ ایراد که حالا ۲ تا از اونها بعد از یک مدت نوشتن حل شده یا میشه!
چه ضرر ی کردی؟
اصلا گیرم که اومدم اینجا نوشتم و هیچکدام از عیبها و ندانستن هام رو نتونستم حل بکنم!یک چیز دیگه رو هم تجربه کردم.و اگر اثر نکرد میگردم دنبال یک راه دیگر!
این رو هم مثل کوهنوردی دسته جمعی (که من سابقه زیاد ندارم توش).و مثل هر کار دیگری که یک امتحانی کردم انجام میدم.
قرار نیست که از خودم یک نویسنده بسازم.قرار نبود که از خودم یک کوهنورد ماهر هم بسازم.
من تو یک کار خوب هستم و خودم میدونم چی هست.انجام میدم یا نمیدمش بماند!
من نمیخوام که اینجا فقط دردها و خاطرات تلخ تعریف یکنم!
این چیزی که من فهمیدم این هست که مردم هر کدومشون ته دلشون درد دارند.خاطره تلخ دارند.تجربه های سختی رو تحمل کردند(هر کسی یکجور)
من آمدم که فکر کنم.از تجربه مردم استفاده بکنم.
و خودم هم یک چیزی گفته باشم.یک وقت نگن یارو لال و تایپ نکرده از دنیا رفت:)

(0) comments

این داستان حاجی و گلپر خانم من را حیرون کرد!
یعنی میشه دویست سال دیگه اون نامه ای که من نوشتم هم از تو جیب یکی پیدا بشه.شما هم بخوانید.و اگر نامه ای چیزی یک جا دادید یادتون باشه پیگیر بشوید ببینید چی شده!
منبع: وبلاگ خاک

(0) comments
۱۳۸۱ خرداد ۶, دوشنبه

هر کی این قسمت داستان خسرو شیرین را گوش بکنه.سوسگ میشه!
اگر هم گوش نکنی یک عمر حسرت سوسگ بودن رو میکشی!
توضیح: انقدر این رفیقمون(نظامی گنجوی رو میگم«مرسی کلاس») این داستان رو قشنگ تعریف کرده.آدم آب از لب و لوچه اش راه میفته.!
دلت میخواد بشی آقا شیره و حمله کنی به هر چی گوزن هست;)

(0) comments

دارم این لازانیای لعنتی رو میخورم!!
و همانطور که مشغول خوردن هستم به عشقم که دقیقا مثل عاشقی "فرانسویها" هست فکر میکنم!!
از اینکه مثل "ایتالیایها" تو عشق پافشاری کردم یک مقدار پشیمانم!!
من درست باید کار "آلمانیها" رو بکنم.و زیاد به اینرو ندم!!
اه چقدر فکرم رو بیخودی بی زی میکنم.
یکی نیست بگه باباجون اصلا فٌر گت ایت!
از روی کاناپه ام!!(یعنی فقط مال من هست) بلند میشم.یک مقدار به خورشید که داره غروب میکنه با عینک آفتابی جدیدم نگاه میکنم!! اینم که خودش رو کٌشت از بس هر روز غروب میکنه!!اییشش!
یک سیگار مالبرو لایت روشن میکنم.
میرم جوی آینه و به لباسهایی که همین دیروز از میدان محسنی خریدم نگاه میکنم!!
بازم این آقای بوتیک دار بهم دروغ گفته!! اینها که مال این سی زون (کلاس بچسب.معنی رو بیخیال) نیست.
حتما باید امشب یک سر به بازار صفویه بزنم.و برای گود بای پارتی دوستم که قرار هست بره پاکستان برای ادامه تحصیل و زندگی.لباس جدید تهیه کنم!!
آخه این لباسها رو دیروز تو یک مهمونی پرز دی یکی دیگه از دوستام پوشیدم!
نمیشه که اه ه
میرم طرف استریوی خانه ام(بازم یعنی اینکه مال خودم هست و من تنها زندگی میکنم).صدای موزیک باخ.بتهوون.و موزارت رو زیاد میکنم.و یک پک عمیق به سیگارم میزنم.دود سیگار تمام صورتم رو گرفته و من....
دیگه خسته شدم.جقدر ما "شرقیها"!! غصه میخوریم!!.......
توضیح: اینهایی که خواندید.رو من مشابه اش رو تو بعضی وبلاگها میخوانم.میخونم.میخندم.و اصلا هم به روی این نویسنده ها نمیارم.هر چند که شدیدا به این حرف معتقدم که:وقتی داری به من دروغ میگی.من احساس میکنم که داری به شعور من توهین میکنی.میخوانم.میخندم.چایی رو هورتی میکشم بالا و میرم سراغ وبلاگ بعدی.

(0) comments

به وبلاگ اخترک ب-612 کجاست.
آقا پارسا سلام.
من رو به خاطر میارید؟من نویسنده همان نامه به شما هستم که از شما 3 ماه قبل یک سوال کردم.و هنوز منتظرم بشه اردیبهشت!!
آقا پارسا تو وبلاگتون خواندم که شاید برید.و شاید دیگه ننویسید.اونطور که من فهمیدم خسته شدید از بد نویسی یعضیها.و این رو دلیل «شایددیگر ننویسم» کردید!
آقا پارسا من شنیدم که آدمهایی که با طبیعت بٌر میخورند.حساس میشند و زود دلشون میشکنه.
آقا پارسا.شما اگر بخواهید که ننویسید.هیچکس نمیتونه شما را وادار بکنه که بنویسید.
ما آدمها انقدر بی معرفتیم که عزیزترین کسانمون رو هم وقتی از دست میدیم فراموش میکنیم.من نمیدونم رفتن شما چه دردی رو از اینکه دیگه بد نوشته نشه کم میکنه؟
آقا پارسا اون جبهه جنوبی دماوند رو که دیگه سراغش نمیری.میدونی چی شده؟ هر روز داره کثیف تر میشه.هر روز داره بدتر میشه.
آقا پارسا باید جلوی یک سری چیزها ایستاد.
نمیشه بگی چون کثیف شده من دیگه نمیرم!
بعضی چیزها حکایتشون.حکایت «آب زمین ریخته» نیست.هنوز هم میشه درستشون کرد.مگه ورزشکارا هر کاری رو که شروع بکنند نصفه نیمه ول میکنند؟
آقا پارسا اگر امروز به اون «جبهه جنوبی» نرسی.10 سال دیگه هیچی نمونده از اونجا.دیگه شاید بچه شما و نوه شما حتی فرصت یک خاطره خوش داشتن رو هم پیدا نکنه!
شما فکر میکنید اونموقع احساس تقصیر نخواهید کرد؟
من به شما میگم که شما هم اونموقع بی تقصیر نیستی.چون فقط فرار کردی از واقعیت!
آقا پارسا من تجربه کردم.آدم با فرار کردن هیچی رو نمیتونه درست بکنه.و عوض بکنه.
امروز شما اگر تصمیم گرفتی که دیگر ننویسی.بدان که یک جورهایی به اونها که با لذت میامدند.و وبلاگ رو میخوندند توهین شده.و شما داری این توهین رو میکنی.
اینطوری به آدم میگن رفیق نیمه راه.
آقا پارسا فراموش نکن که آدم دنیا رو یه خاطر خوبیهاش تحمل میکنه.وگرنه همه این دنیا و زندگی مثل همون جبهه جنوبی هست.
اگر برگشتی که هیچ.وگرنه دلت خوش و تنت سالم
::سهراب::

(0) comments

من یکی از دلایل دله بودن پسرها رو کشف کردم:)
برید ببینید درست کشف شده یا نه؟برید اینجا.پدر سگ مال مفت گیر آورده!:)

(0) comments
۱۳۸۱ خرداد ۵, یکشنبه

سیاوش قمیشی همیشه آهنگ های توپی میسازه.این یکی هم که اسمش نقاب هست.خیلی عالی درآمده.
توضیح:این تو اینترنت نصفه نیمه هست.کسی جایی را سراغ داره که بشه کامل گوش کرد؟!

(0) comments

مذاکره با آمریکا.
احتمالا تا چند ماه آینده تو ایران اعلام می کنند که:هر کسی به هر نحوی بگوید که آمریکا یا آمریکایی خوب است. مجرم است و باید بره حبس بکشه!
یعنی اگر شما بگید که: من یک ماشین رختشویی خوب آمریکایی دارم. ممکن هست که به خاطر همین جمله محاکمه بشوید.دادستان هم تو دادگاه جرمتون را اینطور اعلام میکند:تبلیغ از نوع طرفداری از اجناس آمریکایی.وجانبدارانه!و توهین به مقدساتی مانند تشت و صابون رخشوری!
امروز شاید این جوک حساب بشه.ولی یادمون نره همه چیزهایی که جرمشدند.اولش جوک بودند!این عکس را که اینجا گذاشتم یکی از دوستانی که این وبلاگ رو میخواند فرستاده.و الان چون مناسبت داره من گذاشتم تو وبلاگ.خبررا هم از اینجا گوش بکنید.


توضیح: اگر عکس را نمی بینید اینجا کلیک کنید.


(0) comments

....
کان عیب است مشهود
که یک ساعت ز نزدیکی نهی دور
چو دور چرخ با هر کس بسازی
چو گیتی با همه کس عشق بازی
قلاف نازکی داری.دریغی
که هر ساعت کنی با صیغه تیغی.
توضیح: این قسمت از داستان خسرو و شیرین واقعا شیرین بود!

(0) comments

سلام
دو روز هست که فکر من مشغول هست(شدیدا)
راجب یک چیزی دارم فکر میکنم.فهمیدن خیلی خوبه!دانستن خیلی خوبه!اما به شرطی که از دانستن یک چیزی اذیت نشوی! از فهمیدنفکرت آزرده میشه.
یعنی اینکه آدم اگر یک سری چیزها رو بفهمه حتما نباید خوب باشه! یعنی با دانستن بعضی چیزها آدم اذیت میشه!
الان من دلم میخواد یکی بهم بگوید:داداش: اینکه تو فکر میکنی اشتباه هست.و واقعیت چیز دیگه هست!
اما انگار هر کی هر چی میگه.من بیشتر یقین پیدا میکنم!
در حیرتم چرا دنیا ز هم نمی پاشد!

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]