سهراب مَنش

۱۳۸۱ خرداد ۴, شنبه

با سلام خدمت بابا.

(0) comments

گفته های یک آدم که فکر میکنه کارش درسته!
من وقتی که از دستت خيلی عصبانيم بيشتر دوستت دارم!!
من هر وقت که تحويلم نميگيري بهت بيشتر احساس نزديکی ميکنم!
من همون موقع که بهت ميگم برام فرقی نميکنه که باشی يا نباشی.ته دلم داره ميلرزه که يک وقت نری!
من هر وقت که بهم ميگی دوستم داری .ميگم که خودتو لوس نکن!
من هروقت که می بينم يکی تو زندگيش موفق بوده.فکر ميکنم که فقط تو مقصری که ما موفق نبوديم!
من تو روی همه مردمی که دور و برم هستند ميخندم و باهاشون شوخی ميکنم.به تو که ميرسم يادم ميفته که بايد تو زندگی جدی هم بود!
من خيلی آدم چيز فهمی هستم! همه ايرادهای تو رو ميتونم ببينم!ولي خودم را معصوم و پاک ميبينم!
من بر عکس تو خيابون و سر کار که اصلا حوصله دعوا کردن ندارم.تو خونه تنم ميخاره برای دعوا!
من با اينکه اصلا خودم تو بچگی درس خوان نبودم.دنيا رو برای بچه هام ميکنم شبيه جهنم تا درس بخونند!
من هر وقت که ميريم مهمونی .هر آشغالی ميزارن جلوم ميخورم و لبخند ميزنم و ميگم خيلي خوشمزه بود! ولي در رابطه با غذايي که تو خونه طبق سليقه من درست شده.يک کلام حرف نميزنم.ميگم پررو ميشی اگر بگم خوشمزه بود!
من فکر ميکنم که خيلي دلم برای مادرم تنگ ميشه و حتما بايد بهش سر بزنيم.ولي به تو ميگم حالا اگر نريم خونه مادرت چي ميشه مگه؟
من تا اونموقع که مجرد بودم و نامزد بوديم.هر روز بايد به سر و وضعم ميرسيدم.چونکه فکر ميکردم آدم بايد خوش تيپ باشه.ولی الان خشتک شلوارم اومده رسيده به زانوم.و ميگم اين کارها سوسول بازي هست!
من با رفيقام هر هفته ميريم کوه برای تفريح و ورزش کردن.به تو که ميرسم بهترين تفريح برام ميشه تو خونه موندن و بيشتر خوابيدن!
من به همه آدمهاي که بيرون باهاشون سر وکار دارم. سلام ميکنم و خسته نياشيد ميگم.ولی به تو که ميرسم ياد ميفته يکی بايد بهم سلام بکنه و تازه من هم بايد جوايش رو نيم بند بدم!
راستی عزيزم.من نميدونم چرا همه بهم ميگن که بچه با حالي هستم يه غير از تو!!
سوال: عزيزم ميشه به من بگی. تو که برای رفتن به يک روضه و سفره ابوالفضل فکر ميکنی که يک دست لباس جديد لازم داري.و اصلا روت نميشه که با لباسی که تو مهمونی قبلی تنت کردي بری اين مهمونی.چون به نظرت زشت مياد!! به من بگو من چطوری بايد اين دو دست لباس زير (شرت و کٌرست) رو که دو سال هست بشور بپوشش کردي تحمل کنم؟ميشه يک کم هم به خاطر من لباس خوب بپوشی؟(مخصوصا لباس زير)!!



(0) comments
۱۳۸۱ خرداد ۳, جمعه

خرمشهر را خدا آزاد نکرد!
امروز سوم خرداد.و روز آزاد سازی خرمشهر است.(خوب که چی؟)
من از آن موقعی که به یاد دارم همیشه از گردانندگان حکومت شنیده ام که خدا خرمشهر را آزاد کرد! منتها هیچوقت نشنیدم که خدا چقدر تلفات داد تو این حمله.و از چه تاکتیکی استفاده کرد برای آزاد سازی این شهر!
هنوز و با گذشت بیست سال بعضیها نمی خواهند که واقعیت جنگ را به مردم بگویند.
نمی خواهند بگویند که اگر خرمشهر آزاد شد.اولین عامل آن غیرت و دلیری جوانان ایران بود.از جان گذشتگی آن بچه ها بود که این شهر را از دست متجاوزین آزاد کرد.اگر خدا میتوانست که به تنهایی این کار را بکند.با آن همه دعا که مردم کردند.الان باید کربلا و قدس را هم خدا آزاد کرده بود! و صدام هم تا حالا هزار تا کفن پوسانده بود.!
اگر قرار است شعاری به صورت سمبل وجود داشته باشد.باید بگویم که:خرمشهر را جوانان با غیرت ایرنی با کمک خداوند آزاد کردند. خود خدا هم تو قران گفته که تا مردمی نخواهند من دست به سرنوشتشان نخواهم زد.یا به قول خودمان:از تو حرکت و از خدا برکت.درسته؟

(0) comments

این شعار را تا حالا شنیدید؟
هدف وسيله را توجيه ميکند
خوب اگر اينطرف آب باشيد احتمالا زياد شنيديد.و اگر تو ايران باشيد هم به گوشتون خورده.ولي کمتر.
ميدانيد چه کسانی اين را کردند شعارشان؟ توضيح ميدم.
"کسانی" که سالهای اول انقلاب زن و بچه را به امان خدا تو ايران ول کردند.و چادر سرشون کردند آمدند فرانسه.!
"کسانی" که هنوز کفن زنشون خشک نشده بود که رفتند با دختر بني صدر ازدواج کردند.
"کسانی" که چون آبشون با پدر زنشان(بني صدر) تو يک جوب نميرفت مثلا از نظر سياسی زنشان را طلاق دادند.
"کساني" که چشمشون دنبال زن رفيقشون بود و همچين مٌخ رفيقشون را زدند که رفيقه زنش را طلاق داد.و هنوز به سه ماه نرسيده.با هزار تا ادعاي مسلماني زن رفيقشون را براي خودشان گرفتند.
"کساني" که وقتي گندشون تو فرانسه درآمد به بهانه اينکه ميخواهند نزديک مرزهاي ايران باشند فرار کردند به عراق.
"کسانی" که تو جنگ ايران و عراق براي اينکه بتوانند چند تا کلاشينکف از صدام بگيرند بر عليه مملکت خودشان جاسوسی ميکردند.
"کسانی" که فرمان طلاق تشکيلاتی صادر کردند به اين بهانه يک رزمنده نميتواند يک زن.ويا شوهر باشد.و هيچوقت هم نگفتند چرا خودشان حاضر نشدند دندون از گوشت!بردارند!
"کساني" که مثل اربابشون صدام حسين.تو سن ۵۰ سالگي مو و سبيلشون رو رنگ ميکنند که فکر کنند هنوز خيلي جوانند.و تو ذوق طرفداراشون نخورند!
"کسانی" که تو اروپا و آمريکا به اسم کمک به خانواده های اعدام شدگان در ايران.کاسه گدايی دستشون مي گرفتند و پولی که جمع ميکردند را ميدادند به اربابشون (صدام) که بهشون تانکهای ده بار از رده خارج بده.و يا با اون پول تو اين اروپا اتوبوس اجاره ميکنند که يک مشت پناهنده را از تو کمپ های پناهندگی جمع بکنند.و ببرند مثلا تظاهرات بر عليه رژيم!!
"کساني" که براي اينکه (به گفته خودشان) تو ايران آزادي برقرار بکنند.شدند ديکتاتورتر از صدام تو عراق.هم براي عراقیها.هم براي طرفداران خودشان.!
"کسانی"که امروز مثل سگ دارند در به در ميزنند که اگر آمريکا به عراق حمله بکند ديگه کدام گورستاني حاضر هست يک قبر بهشون بده!جا و مکان و پايگاه پيش کششون!
"کسانی" که گزارش وزارت خارجه آمریکا را برعلیه جمهوري اسلامي قبول دارند.ولي صفحه دوم همان گزارش که نوشته: خود پوفيوزشون هم تروريست هستند را قبول ندارند!!
"کسانی" که حال ملت ايران رو به هم زدند .موقعی که تازه ايران آتش بس رو پذيرفته بودند.و به عشق فتح چند روزه تهران به ايران حمله کردند.و خود ديوس شون را هم گول زدند و نگفتند که اگر اين کار شدنی بود چرا خود اربابشون(صدام) اين کار را نکرد؟!
توضيح: اگر بخواهيم بشمريم خيانت اين آدم و سازمانش رو بايد چند روز وقت بگذاريم.که به نظر من نه ارزش زیاد نوشتن دارند اينها.و نه اين ارزش که شما زیاد وقت بگذاريد براشون.و اين خيانت نامه را بخوانيد!
اين گزارش را راجبسازمان مجاهدين خلق گوش بکنيد.همه چيز را متوجه ميشويد.

(0) comments
۱۳۸۱ خرداد ۲, پنجشنبه

.... کلاه نادر رو که سرش کرد خیلی با نمک شد.موهاش از دور کلاه ریخته بودن بیرون..
این حرفها مال من نیست.مال کسی هست که دلش پر هست از عشق.و همه چیز رو تو این روزها قشنگ می بینه.وقتی که تو ماشینش با کسی که دوستش داره نشسته.احساس میکنه که تو یک مرسدس بنز 500 کوپه نشسته.ماشینش فولکس هست.منتها اونموقع برای این آدم بهترین ماشینی که تو دنیا میتونه وجود داشته باشه.همان فولکس هست.خوش باشی جوان.

(0) comments

این داستان خسرو وشیرین داره شیرین و شیرین تر میشود.
به قول خرس رمال تو شهر قصه.این آبتنی کردن شیرین چه قزه شیرینه :)

(0) comments

باز این یارو اومد حرف بزنه.ترکید!
خامنه ای گفته:ااینها که دم از مذاکره با آمریکا می زنند یا فهم سیاسی ندارند یا بی غیرت هستند!
حالا من که نه رهبر هستم.و نه انقدر سواد دارم. میخواهم به عنوان یک آدم معمولی بنویسم که نفهمی سیاسی و یا بی غیرتی از دید من چیست!!
"نفهمی سیاسی" یعنی اینکه بعد از کشیدن دو لول تریاک زرد ماهان.بیایی پشت بلند گو و به اسم رهبر یک مملکت اینطوری چرت و پرت بگویی.ایشان یادشان رفته که چند سال قبل با گفتن آن حرف مسخره که:سفیر آلمان باید به عنوان آخرین سفر اروپایی به ایران برگردد چه گندی زدند و چنین ماه وزارت خارجه ایران فقط داشت یک جوری این گند را پاک میکرد!یادته سید علی؟
"بی غیرتی" به این میگویند که بروی با دشمن مملکتت که یک میلیون جوان را در جنگ کشت و هنوز هم اگر حمایت آمریکا را داشت .بار دیگر به ایران حمله میکرد.بنشینی و مذاکره بکنی.درسته سید علی؟
"نفهمی سیاسی" یعنی اینکه با اینکه رهبر یک مملکت هستی و میتوانی در دل مردم خودت را جا بکنی.برای خوش آمدن رفسنجانی.جنتی.مشکینی و امثال این آدمها.حرفهایی بزنی که مردم شعار بدهند.توپ.تانک.فشفشه.خامنه ای ...کشه.درسته سید علی؟
"بی غیرتی" یعنی اینکه با اینکه خودت اعلام کرده باشی.یک هزار میلیارد دلار به مملکت در جنگ تحمیلی خسارت خورده.
چشمت را ببندی و وزیر امور خارجه را جهت روبوسی با یک آدم پوفیوز که اسمش وزیر خارجه عراق هست به بغداد بفرستی.درسته سید علی؟
"نفهمی سیاسی" یعنی اینکه رهبر یک مملکت باشی.بعد مثل سگ از رئیس آستان قدس رضوی حساب ببری.و به جای اینکه اون آدم آویزون تو باشه.تو از سر بی کسی بری آویزون اون بشی.درسته سید علی؟
"بی غیرتی" یعنی اینکه تو قرن بیست ویک و جلو چشمت بیایند و بخواهند که سهمت را از دریای خزر بالا بکشند.و تو که رهبر هستی .از ترس یک اٌزگلی مثل پوتین جیک نزنی.درسته سید علی؟
"نفهمی سیاسی" یعنی اینکه.بعد از اینکه یک شکم سیر تریاک کشیدی .بیایی پشت میکروفون و هر چی از دهنت در می آید بگویی.و طوری حرف بزنی که در مجموع شاید چند صد نفر خوششون بیاد.نه یک ملت.درسته سید علی؟
"بی غیرتی" یعنی اینکه.رهبر یک مملکت باشی و بعضی از مردم اون مملکت از سر ناچاری بیایند کنار خیابان و خودفروشی بکنند.و یا اگر مرد هستند بروند کلیه خودشان را بفروشند.و تو باز به روی خودت نیاوری و پولی که از دزآمد نفت میاد دستت رو به چهار تا عرب ملخ خور بدی.که عکست رو مثلا تو یک تظاهراتی ۵۰۰ نفری تو لبنان به دست بگیرند.و پیش خودت فکر کنی که خیلی قبولت دارند تو دنیا.در حالی که خودت هم میدونی اگر پول ندی برات تره هم خورد نمیکنند هیچ جای دنیا.درسته سید علی؟
اصلا میدونی چیه؟
"نفهمی سیاسی و بی غیرتی" .یعنی اینکه تو بیای به جای حرف زدن گند بزنی به سیاست یک مملکت.درسته سید علی؟
توضیح: اگر دلتون میخواهد که شما هم از این صحبتها عصبانی بشوید.اینجا کلیک کنید.

(0) comments

همسر نویسنده وبلاگاسب آتش در یک عملیات کاملا انسانی.و گزینشی کاملا عاقلانه موفق به نوشتن اولین مطلب خود در وبلاگ شد.ما کاری نمیتوانیم انجام بدهیم به غیر از اینکه دعا کنیم.انسانها از هر وسیله ای که برایشان ممکن است.سعی کنند که علاقه خود را به همدیگر نشان بدهند.حتی اگر زن و شوهر هستی.و هشت سال هست که با هم زندگی میکنید.به نظرم هنوز هم بسیار لذت بخش است.اگر از دهان همسرت بشنوی که :دوستت دارم.و اگر نمیتوانی بگویی! بنویس "دوستت دارم عزیزم"
توضیح: امیدواریم که با گذشت زمان اون خانم خوشگلهای تو خانه و یا به قول نازی خانم.جوجه ها هم روزی بنویسند.البته بعد از نوشتن مشق!

(0) comments

يک نامه در باز.سر گشاده سابق!
من يک آدم نيمه بيکار که هر روز يک چيزهايي تو اين صفحه مينويسم.از آقايان رضا قاسمي و آقای اکبر سردوزامی و آقایحسين نوش آذر.خواهش ميکنم که دعواهاي شخصی.و حسوديهای شغلی و جنسی خود را به ما خوانندگانی که از همه چيز بی خبريم و نميخواهيم که خبردار باشيم.تحميل نکنند!!
والله به خدا ما هم دعواي شخصی داريم.ولی نميايم تو وبلاگ عمومی بنويسيم.( یا مٌخ یکی رو بزنیم که به جامون بنویسه تو وبلاگ عمومی)هر چيزي که دلتان ميخواهد در وبلاگ خودتان بنويسيد.و هر چقدر دوست داريد به هم فحش بدهيد.همانجا بدهيد.ما هم قول ميديم که نيايم بخوانيم!!!
آقايان ما اينجا نه داريم (زووو بازي) ميکنيم.و نه داريم گل کوچيک ميزنيم.و نه داريم دعوای هئيتي ميکنيم! که هی يارگيري ميکنيد.
لطف کنيد و خودتان خجالت بکشيد و انقدر از احساسات اين جوانان ساده دل سو استفاده نکنيد!!
از اين گشاده تر و سربازتر هم ميشود گفت؟
بابا شما دو تا سور به سنگ پای قزوين زديد از پررويی.يک کم بزرگ بشيد!
همين.

(0) comments

عرض شود که این دو مطلب که به اسم «یک نامه به کسی که زمانی عاشقش بودم».را دیروز و دیشب نوشتم.(خوب که چی؟).آهان یعنی اینکه این که شما لطف کردید و خواندید و یا خواهید خواند.اسمش نه داستان هست.و نه چیز دیگر.11 سال از زندگی من هست.وقتی نوشتم این را.سعی کردم بیشتر تو حال همان روزهایم باشم.که نمیدانم موفق بودم یا نه! به هر حال شرح عاشقی آدمها خیلی شبیه همدیگر هست.منتها وقتی میخوانی که کسی دیگر اینگونه ساده.دلداه شده بوده.شاید ته دل خنده ات بگیرد!ولی من به شما که میخندی عرض میکنم که یا عاشق نشده ای.یا که ...
بماند.اگر نخوانده اید.قسمت اول نامه اون پائین هست.دومی بالا.جهت اطلاع عرض کردم!!

(0) comments
۱۳۸۱ خرداد ۱, چهارشنبه

صفحه دوم
یک نامه به کسی که روزگاری عاشقش بودم
مریم آواره شدن میدانی یعنی چه؟
آواره شدم.به معنای واقعی کلمه.تو شهر خودم آواره شدم.امروز که دارم به آن دوران فکر میکنم شاید به نظرم خنده دار بیاید این آوارگی.ولی آن روز امروز نبود و من هم این نبودم که این زمان هستم.مریم آدم عاشق اگر به عشقش نرسد.سر به آوارگی میگذارد.احتیاجی نیست که حتما فکر کنی در این دنیا فقط یک بار یکی عاشق و آواره شد.و آن کسی نیست به جز مجنون.
اشتباه فکر میکنی مریم جان.مجنون هم برای این سر به آوارگی گذاشت که عزیزش لیلی را از دست داده بود.
من داستان زیاد بلد نیستم مریم.
نمیدانم چند سال طول کشید که مجنون آواره شد. ولی میدانم که کسی پیدا شد و قصه لیلی و مجنون را نوشت.همین و بس.
اما من قصه آوارگیم را خودم نوشتم.
اینکه می گویم خودم نوشتم حرف بیخود نیست.نوشتار درمانی کردم.اصلا اسمش به گوش تو رسیده؟
میدانی که نوشتن یک عشق چقدر سخت است؟!.از خود عاشقی سخت تر.و تلخ تر.
میدانی چرا سخت تر است؟ هر روز باید با خودت تکرار کنی و بنویسی تا باور کنی که اشتباه کرده ای!
اما باور کردن کار آسانی نیست مریم.حکایت شب و روز نیست که با دلیل و منطق بگویی جون هوا تاریک است پس شب است! من نمیدانم که کسی تعریفی میتواند از عشق داشته باشد یا نه؟! من تعریفی از آن ندارم.
انگار که به خواب سنگینی فرو بروی.و شتاب زده از خواب بیدار شوی و ندانی که چه وقت است!شب است یا روز. آن لحظه گیج شدن را میتوانی تصور بکنی؟
اگر هنوز درکش برایت ممکن نیست.فکر کن که در زیرزمینی تاریک و بدون نور.و برق.زندانی شده ای.و ساعت نداری.و نمیفهمی که کی به خواب رفته ای؟ چه وقت بیدار شده ای؟نمیتوانی بفهمی مریم.گیجی آن چند لحظه را به خاطر بسپار.و فکر کن که به جای چند لحظه یا دقیقه.چند سال آن گیجی طول بکشد.
نه میتوانی تشخیص بدهی.و نه هر جه برایت تعریف کنند نمیتوانی بفهمی.
اگر تو هم در جنگ شرکت کرده بودی.میگفتم: دقیقه های اول موج گرفتگی.به همان گیجی.
مریم من تعریف درستی از عاشقی نشنیده ام.‌و خودم هم برای آن تعریفی ندارم.!همین که گفتم.
ولی میدانم که جبران آن گیجی سخت است.سخت.
هیچ منطقی برایش نمیتوانی بیاوری.و فقط باید چشمت را ببندی و باور کنی که تمام شده.و این باور کردن.اگر هنرمند باشی سالها طول میکشد.
فراموش نکن که میخواهی باور بکنی که خطا رفته ای درعاشق شدن و اشتباه کرده ای!
من امروز باور کرده ام.و فراموش! و یقین دارم که کار من اشتباه نبود.
امروز از تو اسمی هست در ذهن من.و خاطره ای شیرین و تلخ و تلخ و تلخ...
اما دیگر خاطره ای!نه بیشتر.بین خاطره بودن تا واقعیت بودن را می فهمی و میدانی!
مریم جان این نامه را نوشته ام که از تو خداحافظی کنم.و همانطور که اول نامه نوشتم.بارها و بارها این نامه را نوشتم.ولی نفرستادم.آماده فرستادن نبودم.شاید امیدی داشتم و شاید آماده نبودم که به تو بگویم.
امروز که این نامه را میخوانی از آن همه عشق.از آن همه آوارگی.و از آن همه عذاب کشیدن سه سالی است که رها شده ام.مثل قاصدکی بر باد.مثل رودخانه ای که به شوق دریا به جلو می رود.
اما باید یک بار برای خودت مینوشتم.برای خودم که صدها بار نوشتم و پاره کردم.و باز نوشتم و غمگین شدم.و باز نوشتم و ...
امروز که این نامه را مینویسم فقط و فقط به کمک خودم اینکار را میکنم.هنوز کسی پیدا نشده که کمکم کند در نوشتن.و کمکم کند در فراموش کردن!
درک میکنی سختی آن را؟ سخت است مریم سخت! اما ممکن
سخن راکوتاه کنم.امروز دلم برای عاشقی تنگ است.نه برای تو!
من نمیدانم که چند سال دیگر زنده خواهم بود.ولی می دانم که دیگر نه میخواهم و نه میتوانم که تنها باشم.!نمیخواهم و نمیتوانم.!
هیچ تضمینی هم نمیتوانم به خودم بدهم که اگر ابن بار هم عاشق بشوم.عاقبت خوبی در انتظارم است یا نه!
ولی میدانم که حکایت عاشقی مثل نفس کشیدن است.باید نفس کشید.و باید عاشق شد.نه میتوانی جلوی نفس کشیدن را برای مدت طولانی بگیری.و نه میتوانی جلوی عاشق شدن را بگیری! هر دو اینها غیر ارادی هست.و می ماند.
اما میشود که کمی مراقب تر بود.و کمی با صبر بیشتر برخورد کرد.همین.بیشتر نمی شود.و نمیخواهم که بشود!
مریم: همه آنچه که نوشتم شاید دقیقه ای بود از سالهای خوشم و بدم.کوتاه نوشتم.
عاشقی را اگر بخواهی که بنویسی.برای هر ساعت آن باید روزها بنویسی.و من نوشته ام.من مشق عاشقی را تمام کردم.و اینکه تو خواندی نامه ای بود دوستانه برای تو.
میخواستم که بهت بگم دوستت داشتم دیوونه!!
پی.اس.(این کلاس من رو کشته :)).مریم اگر بد نوشتم و بدون رعایت املاء.برای این بود که شرح دیوانگی را نمیشود به زبان عاقلی گفت.
دیوونگیم رو نوشتم دیوونه:)
مریم من هر کاری باید میکردم کردم.و همه گفته ها رو گفتم.پس دیگه گله نکن ازمن.

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

یک چیز:این قصه عاشقانه گوش کردن هم زیاد کار خوبی نیست! هست؟

(0) comments

اشکال در بلاگر.دات.کام
آقا سیاوش.نویسنده وبلاگ سانسور هرگز لطف کردند و به بنده ایمیل دادند بلاگر(طبق معمول) مشکل دارد و وبلاگها باز نمی شوند.اگر دوستان وبلاگ نویس این نوشته را میخوانند.یک چیزی تو ادیتور بنویسید و پابلیش کنید که صفحه وبلاگتان باز بشود.انتهای پیام.ساعت 15:17

(0) comments

صفحه یکم
يک نامه به کسي که روزگاري عاشقش بودم.
سلام مريم جان.احوالت را نميدانم! چند سالي که حالت را نميدانم.و امروز ميتوانم فقط بگويم که اميدوارم که خوب باشي.از حال خودم هم فقط ميگو يم که خوب هستم.
اين اولين نامه اي نيست که برايت مينويسم.بارها برايت نامه نوشتم.و خودم ۱۰ بار آن را خواندم.و بعد پاره اش کردم.اما اين نامه را اينجا مينويسم که بماند.اينکه بعد از ۹ سال چرا دوباره به يادت افتادم داستاني دارد.فقط خيلي کوتاه ميگويم که معتقدم هر آدمي هم زادي دارد.و من مطمئن هستم که همزاد تو را چند روز پيش اينجا لب دريا ديدم.ميخواستم همان روز برايت نامه بنويسم.ولي صبر کردم که از عصبانيت خالي بشوم.و الان که اين نامه را مينويسم.کاملا آرام هستم.ديدن آدمي که چهره اش با تو مو نميزد.براي ساعتها مرا به فکر فرو برد.ياد دوران نوجوانيم افتادم.يادت هست که ۱۷ ساله بودم که دلم با ديدنت ضعف رفت.؟مزه عاشقي را نميدانستم.و محيطي که در آن بودم هم اين اجازه را نميداد که به آن فکر کنم.ولي هر بار که از جبهه نامه اي مينوشتم.ميدانستم که تو آن نامه را براي مادرم ميخواني.و همين برايم انگيزه اي بود که بيشتر بنويسم.و مينوشتم.و شايد اين شروع عاشقي من بود. هر از گاهي که از منطقه به مرخصي مي امدم تو را مي ديدم.و با هر بار ديدنت گلويم بيشتر پيش تو گير ميکرد.۱۷ سالگي گذشت و شدم ۲۰ ساله که از منطقه برگشتم.۳ سال بود که دوستت داشتم.احتياج نبود که به خانواده ام و خانواده ات که همسايه هم بوديم توضيح بدهم که دوستت دارم.همه ميدانستند.حرکاتم.رفتارم.حرف زدنم به قول بچه محلها تابلو بود!و من هم سعي نميکردم که بر خلاف همه مردمي که بين آنها بزرگ شده بودم.اين را منکر بشوم.دوستت داشتم.و دوست داشتن را بد نميدانستم.و مثل همه ايرانيها که وقتي عاشق ميشوند منکر عشق خود ميشوند نبودم.دلم ميخواست روزي هزار بار ببينمت.کلامي از تو بشنوم .و هر بار که سلام ميکردي.احساس ميکردم که مستم و پرواز ميکردم .مريم يادت مياد که چه دوران سختي را ميکشيدم؟ يادت هست که از بس صداي صوت توپ و خمپاره شنيده بودم.بي اختيار با شنيدن هر صداي صوتي روي زمين دراز ميکشيدم.و مردم ميخنديدند.و نمي فهميدند که من چه دوراني را گذرانده بودم.!
يادت هست که با آن حال مريض فقط به اين عشق که زندگيم را سرو ساماني بدهم شروع به کار کردم.تمام فکرم اين بود که پولي جمع بکنم و به خواستگاري تو بيايم.و کردم.يادت هست که همه چيز تمام شده بود؟يادت هست که خواهرم تو را زن داداش صدا ميکرد.و مادرم به تو ميگفت عروس عزيزترين بچه ام هستي.و پدرم که سخت احساساتش را پنهان ميکرد.چه سخاوتمندانه به تو لبخند ميزد.!يادت هست؟
و تو هيچ نمي گفتی و ميخنديدی و تمام حرکات و گفته هايت علامت رضايت تو بود.يادت هست؟
دي ماه ۱۳۷۰ را به خاطر داري؟ماهی که رسما از تو خواستگاری کردم.يادت هست؟
۲۳ ساله شده بودم.و ديگر براي هيچکس جاي شک نمانده بود که عشقم به تو از روي بچگي و ناداني نيست.۶ سال بود که دوستت داشتم و عاشقت شده بودم.۶ سال!!
مطمئن نيستم که تو هم همان دردی را داشتي که من داشتم!۶ سال دلت بخواهد که با کسي باشي.و اعتقادات و محيط خانواده اين اجازه را ندهد.و صبر کني.و هر روز آن دوره ر اکه مثل روزهاي قيامت طولانيست تحمل بکني.و دم نزني.مریم به اين ميگويند {درد کشيدن} عذاب کشيدن.! مطمئن هستم که امروز مي فهمي چه ميگويم.مطمئنم!
ديگر تمام شده بود اين دوران عذاب کشيدن و بايد فقط يک هفته صبر ميکردم که خانواده ات جواب بدهند! يادم هست با مادرم جر و بحث ميکردم که ديگر چرا انتظار؟مگر تمام شده نيست.و دلم شور ميزد که نکند ....
ولي مادرم دلداريم ميداد که اين رسم است و خانواده عروس چند روزي طول ميکشد که جواب بدهند.
نميتواني تصور بکني که آن يک هفته براي من صد سال بود.صد سال.
وقتي که پدرم آمد به توليدي کوچکي که داشتم.قلبم ريخت.بابا اينجا چکار ميکند؟ قيافه اش را که ديدم.فهميدم.من پدرم را برخلاف بقيه خانواده خوب مي شناختم.با اينکه هميشه سعي ميکرد که اگر غمي داشت از ما پنهان بکند.و يا با نشان دادن عصبانيت بگويد که غمگين نيست.اما من مي فهميدم.و مي دانستم که غم دارد.و تو نبودي و نديدی غمي که در چهره پدرم بود آن روز.پنهانش هم نکرد.چون ميدانست که من ميفهمم.مادرم که جرات نکرده بود خودش بگويد.می دانست که چه ميشوم.و زياد طول نکشيد که از دهان پدرم بشنوم که چه شده.پدرم گفت که مادرت زنگ زده و گفته:
مريم با اينکه خيلي سهراب را دوست داره!ولي ميخواد ادامه تحصيل بدهد!
مسخره ترين حرفي که در زندگيم شنيده بودم.۵ سال بود که ديپلم گرفته بودي و ۲ سالی بود که کار ميکردي.حالا ادامه تحصيل!
توضيح: بقيه نامه را شب مي نويسم.اين رئيسم دق کرد از بس که آمد و رفت.مثلا سر کار هستم:)

(0) comments

این قسمت دهم داستان خسرو وشیرین.من که لذت بردم.امیدوارم که هر کس دیگر هم که گوش کرده.لذت برده باشد.

(0) comments

امشب تا این ساعت من پنج ایمیل دریافت کردم که نه توش چیزی هست.و نه معلوم هست که چی میخوان این فرستنده های عوضی! حالا کسی که این ایمیلها را فرستاده فکر کنه که کامپیوتر من توش پر شد از ویروس.چه نفعی به حال این جانورها که این مدل ایمیلها را میفرستند دارد؟؟
یک کم بزرگ بشید بابا.

(0) comments

بهترین حرفی که امشب میشد زد این بود که برید و آن مقاله خانم فرجامی را بخوانید.«ایشان هم لیلی هستند»!! همین.

(0) comments

دو تا چیز
امشب تو سی.ان.ان.CNN یک گزارش پخش میکرد که کریستیانا امانپور راجب اعدام کردن آمریکایها تهیه کرده بود.دختر ۲۵ ساله ای را نشان داد که اسمش "خبرنگار" بود.اگر آرایش صورتش را پاک میکردی.دقیقا "لاشخوری" بود که به جسم آدمیزاد آمده بود.غیر ممکن هست که آدم بمانی.وقتی که در سن ۲۵ سالگی شخصا شاهد ۵۰ (پنجاه) اعدام بوده باشی.و از آن با افتخار تعریف بکنی!
و دوم: حکایت وحشت انداختن و حکومت کردن (به شدت) امروز داره تو آمریکا اجرا میشود.
البته شاید راه دیگری وجود نداشت برای ادامه ریاست جمهوری بوش.و شاید هم وجود داشت و این آقا راحترین و سریعترن آن را انتخاب کرد!!

(0) comments

عجبا!
پتیاره های گران!!.حیرتا.

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

ارگ بم

عکس از:مهندس فهیمی"کرمان"
اگر عکس دیده نمیشوداینجا کلیک کنید.

(0) comments

این دو تا جمله را مینویسم.و دیگر جیک نمیزنم تا فردا.
این جمله اول رو چند سال هست که بلدم.«یعنی یاد گرفتم» ولی هنوز یک جای دبش برای استفاده از آن پیدا نکردم.
ببند اون گالروٌ تا بار گیوه نکردمش
و
بچم ماشاالله از وقتی اومده اروپا بهش میسازه.ماشاالله مثل گاو شده بچم
توضیح: جمله اول را از سریال هزار دستان یاد گرفتم.«شعبان استخوانی به رضا تفنگچی میگه این جمله را»
و جمله دوم را مادر یک از این بچه ها که اینجا زندگی میکنه.وقتی برای دیدن گٌل پسرش اومده بود ازایران.و برای اینکه بگوید اروپا به پسرش خوش گذشته.تو یک مهمانی چند نفره گفت .«مادرش از آن ترکهای تٌرکه»
تا فردا.

(0) comments

چقدر عاقل هستند انسانهایی که میدانند هر حرفی را چه موقع باید بگویند ومی گویند!تو ما مردم ایران رسم هست که حرفی که ته دلمون هست را همیشه دیر میگیم.این مدل قٌد بازی در نهایت بیشتر کسی را اذیت خواهد کرد که حرف را نزده! و نه کسی که حرف را نشنیده.فکر میکنم خیلی از ما این اشتباه را تو زندگی انجام دادیم.در هر رابطه ای.(تحصیلی.شغل.عاشقی)! ولی این مدل آخر خیلی اذیت کننده هست.خواندن اين مطالب يک حٌسن داره.و اون اين هست که آدم اشتباهي که کرده را به ياد مياورد.و شايد از تکرارش در زندگي جلوگيري بشود!
توضیح: نوشته روز 18 می .با نام "چیزهایی که نگفتم"

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

این موزیک از سیاوش قمیشی راگوش کنیداین مطلب پائین رو بخوانید.
کسی هست که با این موزیک خاطره نداشته باشه؟

(0) comments

همینی که هست
بعضیها همانی هستند که بر لب می آورند.بعضیها اصلا بر لب نمی آورند کی هستند!
بعضیها یک دل دارند اندازه دریا.بعضیها اصلا دل ندارند که به این دریا بزنند.!
بعضیها شب عاشق میشوند.صبح فارق.بعضیها درد ۱۰ بار فارق شدن رو میکشند که نگویند عاشق هم میشوند.!
بعضیها با اینکه خیلی چیزها هستند جیک نمی زنند.بعضیها گوش مردم را کر میکنند که هیچی بودنشون رو بپوشانند.!
بعضیها برای یکی که ۳ ماه هست مینویسد و حالا قهر کرده.پیراهن مشکی تنشان میکنند و به در و دیوار اعلامیه میزنند.بعضیها که نه صنفیت دارند و نه رابطه یاد سیامک پورزند هستند!
بعضیها از گشنگی نمیتوانند راه بروند..بعضیها برای اینکه لاغر بشوند.میرن میدوند.!
بعضیها تو ایران از بی پولی کارشون به فساد میکشه.بعضیها انقدر پول دارند که فاسد میشوند.!
بعضیها همه چیز رو تو زندگی جدی میگیرند.بعضیها هیچی رو تو زندگی جدی نمیگیرند.!
بعضیها چوب میرود لای چرخ زندگیشون به خاطر معرفت.بعضیها از بی معرفتی چوب لای چرخ زنگی مردم میکنند.!
بعضیها براي اينکه يک چيزي گفته باشند کلي حرف مي زنند.بعضيها بدون اينکه حرفي بزنند همه جي رو گفتند!
بعضيها برای هر روز زندگی دنبال یک دلیل و انگيزه میگردند.بعضیها یک عمر بدون دلیل و انگيزه زندگی میکنند!
بعضیها انقدر زندگي را سخت ميگيرند که هلاک ميشوند.يعضيها انقدر زندگي بهشون سخت ميگيره که هلاک ميشند.!
بعضيها به من گير ميدهند که اين چي بود نوشتي.بعضيها براي همان نوشته ميگويند دمت گرم!
بعضيها...
<ادامه دارد...>




(0) comments

اینجا این هفته دو روز جمعه هست!!
یعنی اینکه هم یک شنبه تعطیل هست و هم دوشنبه.تو یک همچین تعطیلاتی.این شهری که من در آن زندگی میکنم .پر میشود از آلمانیهای توریست.که به خاطر فاصله کمی که تا آلمان وجود دارد و به خاطر ساحل این شهر.و به خاطر یک مقدار آفتاب بیشتر! و البته توریست مواد مخدر نیز تو این روزها تو هلند فراوان می شوند!(میدانید که اینجا فروش بعضی از مواد مدر آزاد است.و تو کافی شاپها.مثل سفارش نوع آبمیوه که تو آبمیوه فروشیهای تهران میدهی.میتوانی نوع و کیفیت مواد را سفارش بدهی! مثلا بگویی 1 گرم از این ماری جوینهای کلمبیایی بده.یک گرم حشیش مزار.دو گرم حشیش حاج حبیب.و یک فنجان هم قهوه که برزیم روش!!)
تو این دنیا هم نعشه باز ماشاالله کم نیست.یارو 400 کیلومتر راه را از فرانسه یا آلمان یا بلژیک و .. رانندگی میکنه.میاد اینجا.3 روز میخوره.میگرده.و دود می کند«مورد آخری رو بیشتر انجام میده».و بعدش هم مثل بچه های خوب برمیگرده میره کشور خودش.خیلی خوب و خیلی توپ!! من نمیدانم این قانونی که اینها اینجا دارند خوب هست یا نه؟! اینجا خیلی چیزهاش رو من نتوانستم که بفهمم!! یکیش همین فروختن مواد مخدر به صورت قانونی! هست.حالا اینکه نفهمیدم زیاد تو خود اینجا عجیب نیست.چون من از بیشتر هلندیها شنیده ام که آنها هم نظر به خصوصی راجب این موضوع ندارند(نمیدانند بد هست یا نه!!)
من آمدم از توریست و این حرفها بنویسم .کل نوشته شد راجب خلافکاری!! همینطوری میگذارم تو وبلاگ.آقایان.خانمها.اینجا این چند روز معمولا شلوغ هست.«مختصر و مفید»
توضیح: اگر آن اسمهایی که بالا نوشته شده .درست نیست.اینکاره ها بی زحمت ببخشند!!.من نیستم این کاره.و اسمها را درست نمیدانم.ولی تو کافی شاپ.یک لیست میدن دست مشتری که شاید حداقل 10 تا اسم مختلف توش هست.

(0) comments

نویسنده وبلاگ اسب آتش.امروز تو وبلاگش نوشته که شاید نتوانند دیگر بنویسند.بعضی از مسائل آدم به قدرِی خصوصی است.که واقعا نمی توانی نظری داشته باشی.حرفی بزنی.به هر حال همانطور که خودشان نوشته اند.مشکل ایشان را به قادر متعال واگذار میکنیم.من نه توانایی دارم که کاری انجام بدهم.و نه تجربه ای! هر چه خود این نویسنده صلاح میدانند و خدا میخواهد .همان بشود.

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]