سهراب مَنش

۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۴, شنبه

خیلی از ما ها سنگین سنگین بر دوش میکشیم بار دیگران را به جای همراهی کردنشان.

(0) comments

شناختن آدمها
بعضی وقتها پیش خودم فکر میکنم که شناختن افراد کار چندان دشواری نیست.فکر میکنم به راحتی میشود آدمها را دسته بندی کرد (از نظر اخلاق).فکر میکنم که شاید 1 ساعت حرف زدن کافی باشد تا بتوانی بدانی که با که طرف هستی.این طرز فکر من است.ولی در واقع همیشه به آدمها دیر اعتماد میکنم.بارها و بارها به خود گفته ام که عمر انسان کفاف این را نمیدهد که بخواهی برای هر کسی ماهها و یا سالها زمان بگذاری.واقعیت هم همین است.هیچکس نمی تواد برای اینکه دوستی را انتخاب بکند.سالها برایش وقت بگذارد.تا به قول معروف محک گذشت زمان همه چیز آن شخص را برایت روشن بکند.اگر چندین سال برای کسی وقت گذاشتی و در انتها فهمیدی که این همان کسی نیست که تو دنبالش هستی.آنموقع چه جوابی برای عمر رفته ات داری؟؟ داشتن دوست چیزی است که همه انسانها به آن نیاز دارند.و کسی نمیتواند بگوید که من همه عمرم را بدون دوست میگذرانم.اگر بخواهی اینطور فکر کنی.که انسانی افسرده (از نظر علمی میباشی).واز طرفی اگر بخواهی به این صورت فکر کنی.که فعلا که خوب هست این آدم.پس به قولی دم غنیمت هست.پس چگونه میتوانی روزی اگر دلت از همه دنیا گرفته بود خودت را پیش کسی خالی بکنی!!.مگر نه اینکه شرط اول درد ودل کردن این هست که باید انقدر به طرفت اعتماد کنی که هزار و یک نگفته که در دل داری.و به نزدیکترین افراد زندگیت نگفته ای.به او بگویی. و روزی از این کرده خود پشیمان نشوی که چرا گفتم؟ من در طول مدتی که در ایران زندگی کردم(حدودا 23 سال) فقط دو دوست داشتم.و اینجا اگر بخواهم که در این وبلاگ صادقانه حرف بزنم.هنوز بطور کامل کسی را نشناخته ام!! و هنوز هم برای گفتن حرفهایم.گوش شنوای معتمدی نیافته ام.البته با بعضی از اشخاص صحبت کردهام.ولی واقعیت این است که همیشه بیشتر گفته هایم را نمیگویم.من واقعا نمیدانم که کسانی که شخصی را به عنوان شریک زندگی (همسری) انتخاب میکنند.چه ملاکهایی دارند.زمانی که من جوانتر بودم.و دنبال این چیزها.دیدم و تجربه کردم که بسیاری بعد از چند سال زندگی مشترک به این نتیجه رسیدند که انتخابشان اشتباه بوده!! و از طرفی کسانی را دیدم که بعد از چنین سال دوستی (قبل از ازدواج).به تصور خودشان شخص ایده ال خودشان را پیدا کرده بودند.ولی باز هم بسیار مشکل داشتند(بعد از ازدواج).من که درمانده شده ام در این انتخابها.چه برای دوستی و چه برای زندگی دائم.شاید کسی هم درست نداند که چگونه باید انتخاب کرد! به هر حال این مشکلی است که بیشتر انسانها دارند.و من در این مشکل تنها نیستم.آیا واقعا راه حلی وجود دارد؟اگر شما میدانید.خوشحال میشوم که من را نیز راهنمایی کنید.حکایت این نوشته.حکایت داستانی است که بدون انتها تمام میشود.و این تو هستی که باید انتهای داستان را در ذهنت تجسم بکنی.به راستی کسی هست که بتواند انتهای افکار کسی دیگر را حدس بزند.و بداند که حدسش هم درست میباشد؟
توضیح: اگر کسی نظزی و یا راهنمایی در این رابطه دارد خوشحال میشوم که به من نیز بگوید.به هر حال ما انسانها.دائم در حال یاد گیری هستیم.سپاسگزارم.

(0) comments

تبار شکوفه های یخ
زخمهايش ارغوان بودند
زني كه مي جنگيد؛
با گرزي از باران
در صبح پيروزي
اگر شب بود آتجا يا ستاره اي بي نور
او تمام مهرباني روز بود
فرياد زد:
”... نه آنكس كه شما گوئيد، كه ”من” اينچنين ام.
و اي مرده هاي باستاني
اي سنت هاي هزار ساله در بستر
نطفه بي عشقي اگر بسته ايد،
به جادوي خون ما بود
زني بود يا رستمي ديگر؟
...

..

زني بود
خوش بوتر از شب هاي ياس
ژرف تر از جنگل
برفوجي از نور نشست.
و هنوز در اين همهمه پر هراس مردانه
شعر شكست شيطان را
به آيه هاي زنانه اش
تطهیر میدهد.
....

توضیح: اینها که نوشته شد.از خود من نیست.«کاملا معلوم هست» ولی قشنگ اومد به چشمم.و اینجا نوشتمش.که شاید چند نفر دیگه هم خوششون بیاد!!

(0) comments

فی الوداعه سروده شد
از ایگنٌر بودن ملولم و دیلیتم آرزوست.
توضیح: این دیگه توضیح نداره.داره؟

(0) comments

یکی از کارهای بیخودی من
چند روز پیش تو یکی از سایتهای ایرانی یک لینک دیدم به عنوان اعتراض به قانون جدید ویزا در آمریکا که بر علیه ایرانیان تصویب شده.من که نامه را امضاء کردم(امضا که نه.یعنی اسمم را نوشتم) تعداد نفراتی که آن نامه را امضا کرده بودند.با امضای من به 10686 نفر رسید.حالا چرا نوشتم کار بیخود؟ والله اگر فردا به من یک ویزای توریستی به آمریکا بدن.و یک بلیط مجانی.من نمیتونم هزینه مثلا دو هفته آنجا ماندن (در هتل) را بدهم.پس اصلا نمیروم.اگر درست گفته باشند.حدود یک میلیون ایرانی در آمریکا زندگی میکند.حالا بیایم بگیم.پانصد هزار نفر.وقتی خود این افراد چنان تو آن مملکت کور شده اند که نمیتوانند ببینند چه بلایی دارد به سرشان میاید.و زحمت یک نامه امضا کردن را به خودشان نمیدهند.کار من که نه کسی را در آمریکا دارم.و نه میل سفر به آنجا را بیخودی جلوه میکند.
توضیح: من از این کارهای بیخودی زیاد کردم.و باز هم خواهم کرد!! کرم از خود درخت هست آقا جون.فعلا.

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۳, جمعه

با این 4 دقیقه من هر شب چهار دقیقه پرواز میکنم. میرم پیش خود خود خدا.

(0) comments

خاطرات یک نویسنده از مسافرتی سیاسی اجتماعی و خانوادگی.و ازهمه مهمتر وبلاگی های مقیم مرکز
سلام. الان حدود چند روزی که سعی میکنم کم و بیش خاطرات آقای نوش آذر را که ظاهرا یکی از نویسندگان بسیار معتبر!! و در مسافرت (همان تبعید سابق) را بخوانم.نوشته ها به گونه ای مخصوص جذاب و دلچسب میباشد.از طرفی با مردی طرف هستی که سراسر زندگی نه چندان طولانییش.کوهی!! هست از تجربه ها.و دریایی هست از مبارزه و ظلم و جور رژیم کنونی بر ایران.و از طرفی بعد از سالها در تبعید بودن اکنون با پاسپورت ایرانی میرود که قدمی بسیار بزرگ در راه آزادی وطن بردارد.و از طرفی دیداری کند با نسل جدید آن مملکت و وبلاگ نویسها!! وبلاگ نویسانی مانند خورشید.و پینک فلویدش. این مرد رفت تا تجدیدی کند با نسل جوان آن مملکت.( حالا اگر بر حسب اتفاق دیداری بین ایشان و نسل موذکر وبلاگ نویسها هم پیش آمده که خوب آمده!!) در تهران متاسفانه تعداد وبلاگنویسان بسیار کم است!! و من مطمئن هستم ایشان برای پیدا کردن همین چند وبلاگ نویس.تلاشهای بسیاری کرده.« و یقینا ایمیل های زیادی داده».آری دوستان ایشان خرقه درویشی و کشکول و تبر زینشان را بر دوش گرفت و دل به دریا زد.تا برود.تا دیداری تازه کند.و تا جوانی خود را در بین این جوانان به یاد خود بیاورد !!.من میخوانم .و پیشنهاد میکنم که شما نیز بخوانید که نخوانده از این دنیای خاکی نروید.این آدرس وبلاگ ایشان است.من که میخوانم و از این همه لوطی گری و مرام ایشان حیرانم!!
توضیح: از روزی که خاطرات ایشان را میخوانم.نمیدانم چرا این فکر به سرم زده که من نیز سفری به آن دیار بکنم.وبلاگ نویسها را ببینم.از نزدیک ببینم که خورشید چقدر میدرخشد؟!! و پینک فلویدش چقدر صورتی است!! حالا اگر فرصت شد و کسانی من را هم به شامی در رستورانی دعوت کرد از آقایان وبلاگ نویس.دست رد بر سینه آنان نمیزنم!! بالاخره خورشید برای خودش کششی دارد.و چلوکباب رستورانها هم جاذبه خود را دارند.!!

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

گاو 9 من شیر ده
این را اینجا مینویسم.تا خودم را تنبیه کنم(مازوخیسم هم ندارم).ولی باید اینجا نوشته میشد.شنیدید میگن یارو مثل گاو 9 من شیر ده میمونه؟ شد حکایت من به یک نفر چند روز پیش یک ایمیل دادم.و چون احساس کردم حالش گرفته هست.سعی کردم.با یک سری از حرفها یک کم از اون حال درش بیارم.(شاید اون شب اینکار را کردم) ولی بعدش یک سوتی دادم که خیلی سه شد.آی مردم تو عصبانیت تصمیم نگیرید.در ضمن هر کسی از این به بعد به این آقا ایمیل بده.همان موقع با یک بچه ایمیل (ایمیل کوچولو) متوجه میشه.که نامه اش به ایشون رسیده.و بعدا حتما جواب ایمیلش را میگیره.(حالا اگر نگرفتید به من گیر ندید ها.من اینطوری خوندم)
توضیح: گاو 9 من شیر ده.حکایت گاوی هست که شیر زیاد میده.ولی آخرش یک لگد میزنه سطل شیر رو چپه میکنه.

(0) comments

سلام.عرض کنم که من برای اینکه بتونم این چند تا تصاویر متحرک را اینجا بیاورم.باور کنید کلی زحمت کشیدم:(نمیدانم چی شده بود که چند تا از اینها با اینکه کار را درست انجام میدادم.ولی توی وبلاگ دیده نمیشد..برای همین میگذارم امروز هم بماند اینجا.امروز را باشد.و فردا مطلبی.جوکی.و یا حرف حسابی « که زیاد تو دست و بال من نیست» خواهم نوشت.یک مطلب کوتاه هم از وبلاگ لیلای لیلی بنویسم.امیدوارم که نویسنده آن وبلاگ با استقامتی که در نوشته هایش نمایان است.بتواند این دوران سخت را بگذراند.هر چند که به سخت بودن آن آگاهم. خانم لیلی به جمع وبلاگ نویسنان دوباره خوش آمدید. فعلا تا فردا شب.

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

اگر تصاویر دیده نمیشن برین تو این سایت.
برای دیدن تصاویر وقتی رو اون سایت رفتید رو کلمه babies .سمت چب صفحه وسط هاي ليست کليک کنيدنميدانم چرا به اون ۳ تا تصوير نميشه لينک داد!!!

(0) comments

یکی از من پرسید:مستی چه حال و لذتی داره؟میگفت: نخورده.و نمیدانه یعنی جی؟نمیشه یک چیزی را که تو حالت غیر معمولی پیش می آد.برا کسی که نبوده توی این حال توضیح داد.امروز تصمیم گرفتم این حال را به زبان خیلی ساده.و طوری که همه بتوانند تصور کنند به نمایش در بیارم.
مراحل مشروب خوری: در مرحله
اولش که میخوای بخوری با یک همچین لذتی میخوری .یعنی باید همینطوری لذت ببری.وگرنه خودتو گذاشتی سر کار.
تصویر اول

بعدش که خوردی میشی یک چیزی تو این مایه هاالبته باید پای خوبی داشته باشی که این حال را پیدا کنی
تصویر دوم



بعد میزنی بیرون اینجوری یک قدمی میزنی.و برا خودت عشق میکنی ,
تصویر سوم


آخرهای شب هم که میشه یک جورایی تو این مایه ها میگردی دنبال تختخوابت.ولی اینکه همیشه بتونی پیداش بکنی.تخت خواب یا رختخواب رو حتمی نیست.ولی مطمئن باشید.حالت رفتن و یا گشتن دنبال تخت همین هست.
تصویر چهارم


اما تو ایران خیلی موارد پیش میاد که مردم بعد از خوردن مشروب.یک چیزی مثل چکش میگیرند دستشون.میزنن به زمین و زمان میزنن به رفیق و مکان. خلاصه گند میزنن و فردا صبح.بهت میگن مست بودن و حالیشون نبوده که من این حرف را اصلا قبول ندارم.امیدوارم توضیحی که دادمروشن باشه.
تصویر پنجم. یا به عبارتی مشروب خوری تو ایران



(0) comments

این ویروس من را به گ گ گ گ گداده

(0) comments

این که اون پائین نوشتم از سهراب هست.که چی؟ گفتم من هم یک چیزی از سهراب نوشته باشم ننوشته از دنیا نروم!! تا حالا دو بار هم تو این وبلاگ به من گیر دادند که چرا از سهراب چیزی نمی نویسی.من نمیدونم مگه هر کسی هر اسمی داره.باید از همان هم اسم خودش بنویسه.حالا یکی تو این دنیا یک اسم برا من انتخاب کرد.«پدرم را میگم» این بنده خدا که این اسم را گذاشت روی من.اسم خودش افراسیاب بود .«خدا رحمتش کنه».فکر هم نمیکنم چون از سهراب سپهری خوشش میامد اسم من را گذاشت سهراب.!! این آقاهم به اسم پسر رستم به من لینک داده.دمش گرم.و دلش خوش.
توضیح: ممکنه من از گشنگی اینجا بمیرم.چون همین امروز تنها منبع درآمدم را از دست دادم.;)

(0) comments

...
قشنگ يعني چه؟
- قشنگ يعني تعبير عاشقانه اشكال
و عشق ، تنها عشق
ترا به گرمي يك سيب مي كند مأنوس.
...

از
سهراب سپهری / «مسافر»

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

میخواستم این عکس را بگذارم.و زیرش بنویسم بدون شرح
امروز تو هلند روز ملکه هست .اینو گفتم قبلا.الان که زدم سی.ان.ان.را ببینم.داشت ملکه انگلیس را نشان میداد.گوش نکردم ببینم اونجا چه خبر هست! ولی دلم گرفت از این دنیا.همش پیش خودم فکر میکنم که مردم ما ( مخصوصا پدر مادرهای ما) .قدر عافیت را ندانستند.یک جورهایی خوشی زده بود زیر دلشون.ببینید این عکس براتون آشنا هست!؟



همیشه: امکان جبران کردن وجود نداره.و برای بعضی چیزها دیر هست!
اگر عکس دیده نمیشود اینجا کلیک کنید.

(0) comments

اینو از سر کار دارم مینویسم.
امروز تو این مملکت روز ملکه هست!! من هم نشستم تو یک روز نیمه تعطیل دارم رو میز با شیپش های رو میزم سه قاب میریزم..امروز طبق معمول!! ظهر نشده من خانه هستم.اصلا از صبح نباید میامدم!!( این دیگه بچه پر رویی بود)
حالا ما از بیکاری یک چیزی نوشتیم.شما هم خواندید.این وسط نه من ضرر کردم و نه شما! من تایپ فارسی را تمرین کردم (اونم از سر کار).شما هم مطمئن باش الان یک چیزی بیشتر از همسایتون بلد هستید! نیستید؟ اینکه هر جای دنیا نشسته باشی و بدونی که امروز تو کشور گل و بلبل (به ما همین چیزها را گفتن خر شدیم آمدیم) روز ملکه هست.!! این بده؟ وجدانن این خودش یک سوژه هست که اگر باجناقی. یا اگر زن هستید جاریتون « درست نوشتنم جاری رو؟؟» یا اگر مثل من هیچکدام از اینها را ندارید.باهاش میشه جلو یک رفیقی یا همکاری چٌسی اومد( اگر هیچکدلم از اینها را ندارید تعطیل هستید).
توضیح: گشتم یک سایت به درد بخور از این خانمه پیدا کنم.چیزی ندیدم.اگر شما دیدید به من هم بگید!!

(0) comments

امشب مٌردم
من هر شب بيدار هستم.ولي امشب خيلي سخت گذشت.فرق امشب با شبهاي ديگر اين بود که نميخواستم و بودم.اين رفيقاي آن لاين هم که انگار همه با هم مي آيند و با همديگر هم ميرن.!!خلاصه که اين نوشته ها end بيکاري هست.يک سری وبلاگ خواندم.اين يکي را که خواندم.تصميم گرفتم برم عضو انجمن حمايت از مادران بشم.!من اگر انقدر تو خانه کار بکنم.حتما ميميرم!! از خواندنش مٌردم.چه برسه به انجام دادنش.!!(ديگه بايد بدونيد منزل من چه شکلي هست)
اين يکي را که خواندم کٌلی خنديدم.فقط نفهميدم ـ کامشيو تر ـ چي هست!! که اين هم زياد عجيب نبود برام.(من هميشه تو اين چيزها خر هستم)
از خواندن اين يکی هم لذت بردم.طبق معمول.و به غير از اينها فکر کنم ۱۵ تا ديگه وبلاگ هم خواندم که حالشو ندارم بنويسم.!!
به اين جملات هم فکر کردم و نتونستم به نتيجه برسم.اينکه :من مستم پس هستم که من فکر ميکنم من هستم که مستم درست تر باشه! ديگر اينکه من مينويسم پس هستم که آدم تا نباشه هم مگه ميتونه بنويسه؟ به ۲ نفر هم ايميل دادم.
آهان اين وبلاگ را هم خواندم.من فکر کنم به غير از من احتمالا يکي دو نفر ديگر هم اين وبلاگ را ميخوانند.با اينکه نميشناسمش و تا حالا بهش ايميل ندادم.يک جورهايي خوشم مياد ازش.
توضيح: اينها که خوانديد زحمت چند ساعت شب بيداري و بيکاري من بود.و فکر ميکنم اون وبلاگها را اگر بخوانيد.بيشتر استفاده خواهيد برد!!::فعلا::

(0) comments

از قدیم گفتن حرف پیشکی مایه شیشکی هست.شد حکایت امشب من.صبح سر کار نوشتم که امشب هوس مست شدن کردم.همه چی را هم حاضر کردم عصر.منتها زود بود که شروع کنم.دیشب نخوابیده بودم.پیش خودم گفتم یک کم میخوابم بعدش شام.میخورم.و بعدش اللهی به امید تو.خوابیدن همانا.ساعت ۱۱:۴۵ شب از خواب بیدار شدن همان.من نمیدانم اینها که تصمیم های بزرگ میگیرن چطوری به همش عمل میکنن؟ دیگه اینکه اگر یک وقت یک جا خواندید که من و بقیه خارجیها داریم تو اردوگاه کار اجباری سنگ میشکنیم.زیاد تعجب نکنید! وضعیت تو این اروپا زیاد جالب نیست.چند تا کشور .اتریش.فرانسه.اسپانیا.و به زودی و به احتمال زیاد هلند.حزبهای راست گرا و نژاد پرست توانستند که تقریبا حکومت را به دست بگیرند.این تظاهرات الکی هم که تو فرانسه داره میشه.به غیر از اینکه مردم را تشویق بکنه که برن و این حزبها را به عنوان رژیم انتخاب کنند هیچ کار دیگری انجام نمیده ( البته به نظر من).خلاصه یا یک اردوگاه خوب به من معرفی کنید.یا یک کشور دیگه که بریم اونجا!! کانادا نباشه چون خیلی سرده.تو آفریقا هم نباشه که زیاد گرم باشه!!من زیاد آدم پر توقعی نیستم اصلا!!

(0) comments

وبلاگ صندوقخونه قیافه وبلاگش را عوض کرده.قشنگ هم شده.ولی یک جای کار ایراد داره.و اون این هست که نویسنده وبلاگ اومده و سلیقه تخت و کمد خریدن را با نوشتن قاطی کرده و شده اینی که الان هست .یعنی زمینه صفحه و کلمه ها تقریبا هم رنگ هست.من مطمئن هستم اگر یک دست تخت و کمد با این رنگ آدم میخرید.خیلی قشنگ بود.ولی برای جایی که باید چیزی خواند.چه عرض کنم؟

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۹, دوشنبه

اگر رئیسم بدونه من الان که سر کار هستم به جای کار کردن دارم وبلاگ مینویسم.پرونده ام رو میگذاره زیر بغلم.و میگه هرری آقا جون.حالا قسمت وحشتناک قضیه این هست که من کیبورد قیدیمیم را که روی این هم با چسب و آب دهن الفبای فارسی چسبوندم را آوردم سر کارم.اگر ببینه این کیبورد را هم شاخ در میاره.و هم دم.امروز تصمیم گرفتم موقع برگشتن به منزل سر راهم.به محله ارمنیها (همون عرق فروشی) یک سری بزنم.و امشب مثل این آقاهه که می بینید.پرواز بکنم:-)



توضیح: اگر اینکاره هستید و پا.بگید من ماست و خیار برا دو نفر درست کنم.

(0) comments

آب که سر بالا بره.قورباغه هم ابو عطا میخونه.حالا شده حکایت این کشورکهای (میگم کشورک جون خیلی کوچیکن) دور دریای خزر.
ناموس ندارن اگر از یک وجب اون دریا بگذرند این مزخرفهایی که تو ایران حکومت میکنن.جناب سد خندان «خاتمی» رفته که سر چیزی که مال مردم ایران هست.با یک مشت ..اکشی که تا دیروز کارشون خانم صادر کردن به دنیا بود « و هنوز هم هست» مذاکره بکنه.کاشکی اینجا را میخواند. و من ازش میپرسیدم که چه گوهی میخوره این مردک مسخره!! مگه کسی سر دارائیهای خودش تو این دنیا با کسی بحث و گفتگو میکنه که حالا ایران بخواد سر مالکیت خودش بر چیزی که داره صحبت بکنه!!

(0) comments

میخوامت
امشب با یکی صحبت میکردم.حرف رسید به عشق و عاشقی! من یاد قدیمها افتادم. که من هم برا خودم."یکی" را داشتم !.خلاصه از ناراحتی میخواستم عرق خوری را شروع کنم.و مثل فیلمهای قدیمی عربده کشی کنم و بگم:شمسی.میخوامت لامسب.بعدش یادم افتاد که نه عرق دارم تو خونه.و ساعت هم از 10 شب رد شده.پلیس میاد چوب تو آستینم میکنه.تازه اون آرتیسته که عرق میخورد میرفت عربده میکشید.پا میشد میرفت پشت خونه عشقش داد میزد.من که که خودم را جر هم بدم صدایم.یک کیلومتر آنطرفتر نمیره! پس واسه چی داد بزنم؟ بگذریم.میگن: عشق باید مثل دسته چٌپق دو تا سر داشته باشه.وگرنه عشق یک سره چیه؟آفرین مایه دردسره.برم ببینم آبجو دارم.

(0) comments

چند تا چیز
اول اینکه من قصد توهین به کسی را نداشتم. اینکه به اون آقاهه راجب متاهل بودن و مجرد بودن اونطوری گفتم.دلیلش این بود.که جواب"های" طبیعتا "هوی" هست.درسته؟دیگه اینکه بچه های وبلاگ نویس لطف کردن و آدرس چند جا رو به من دادن برا عکس.وقتی رفتم اسم نویسی بکنم.انقدر بهم سایت نشون داد که من نه فقط جیبم را پر کردم از سایت.بلکه هٌول شدم جورابهام رو هم پر کردم!.آخرش اینکه تو یک سایت که "20م" اسمش بود یک جا گرفتم و چندتا عکس "آپ لٌود" کردم (به فارسی چی میشه آپ لود کردن؟).حالا اگر عکس اون نوزاد را تو چند تا مطلب پائین تر میبینید.دیگه کار درست انجام شده.وگرنه که خاک بر سر من که اٌرزه یا « عٌرضه»! ندارم یک عکس بگذارم تو وبلاگ.اگر عکس دیده نمیشه.لطفا به من یک ایمیل بدید.زیاد سخت هم نگیرید.فقط بنویسید دیده نمیشه کافی هست.«مٌردم از بس خا...ه مالی کردم»:)
یک مطلب دیگه اینکه این خانم به من ایمیل دادند که اگر یک لینک به ایشون بدم بخشیده میشوم!! من اول فکر کردم جیبشون را زدم.یا .چیز کردم!.بعد یادم آمد که گناهم این بوده که یک ایمیل به ایشون داده بودم.منتها تو ایمیل ننوشته بودم که خودم هم وبلاگ مینویسم.حالا امیدوارم مورد عفو و بخشش قرار بگیرم!!فعلا
نکته: یادتون نره ایمیل اگر عکس دیده نمیشد.خیلی مرسی و از این حرفها.

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۸, یکشنبه

میگن تو ایران رنگ صورتی مٌد هست با طعم نعنایی!!من نفهمیدم طعمش دیگه چرا مهم هست؟! مگه فرقی هم داره؟! قدیما میگفتن: مفت باشه.کلفت هم باشه.حالا کوفت باشه! یکی بهم گفت: تو "آپ تو دیت" نیستی.الان دارم باور میکنم! من از این به بعد به هر چی ایرانی که بوی نعنا بده شک میکنم.تازه رنگش چرا صورتی هست؟ قدیما میگفتن: برا جاهل اٌف داره!! حالا جهت "آپ تو دیت" بودن.من میگم: اون شرکت تولید کننده .بیاد رنگ لیمویی با طعم آدامس شیک یا آدامس خروس را هم تولید کنه.بالاخره اینم یک طرحه!شاید گرفت!

(0) comments

یکی بهم گفت: آدم تا ازدواج نکنه که "آدم"نمیشه!من بهش گفتم: آدم وقتی ازدواج بکنه.دیگه فرصت نمیکنه" آدم" باشه!

(0) comments

ویلون دست دوم تمیز سراغ ندارید؟
البته نه میخوام ویلون زدن یاد بگیرم.و نه میخوام به کسی هدیه بدم.میخوام یک شاخه گل مصنوعی هم بخرم.و بگذارم رو طاقچه!! «یک چیزی تو مایه های همین عکس» یک چیزهایی تو مایه های کلاس گذاشتن!! مگه من چی کم دارم از بعضی "آدمها" که از هر چیزی فقط ظاهرش را میبینند.و به قول معروف میگن شعر رو بیخیال. قافیه را حال کن. کم هم نیستن.درسته؟

(0) comments

باز شد ویک اند(شب جمعه سابق)
این شب جمعه همه جا خوب هست.ایران باشی.یا خارج از ایران.فرقی نداره.فقط ماها اینجا یک مشکل داریم.اونم این هست که یاد نگرفتیم شب یک شنبه هم میشه فاتحه خواند.(یاد میگیریم) جمعه یک مصاحبه داشتم برای دوره آموزش یک ساله کامپیوتر.یک سری امتحانهای معمولی بود.و تست هوش و غیره.یک چیزش باحال بود.آخر کار که صحبتها تمام شد.یارو یک کاغذ گذاشت جلوم.که 2 تا سوال توش بود.یکی اول صفحه.یکی هم وسط صفحه.سوال اول این بود که از چه چیزهایی خوشتون میاد؟.و سوال دوم این که از چه چیزهایی بدتون میاد؟!از یارو پرسیدم منظور از این چی هست و راجب چی باید ینویسم.؟؟بهم گفت فرق نمیکنه.از هرچی تو این دنیا خوشت میاد و یا بدت میاد بنویس.تو اون قسمت خوش آمدن حدود 3 خط نوشتم.ولی تو اون قسمت بد آمدن نصف صفحه که پر شد هیچی.مجبور شدم پشت صفحه هم بنویسم!! خلاصه بگم از ملکه اینها شروع کردم به بد گفتن.تا آخوندها.و خیلی چیزهای دیگه.امشب به سرم زده بود که همه اون چیزهایی که اونجا نوشتم را اینجا بنویسم.ولی دیدم هم باید کلی تایپ کنم.و هم باید کلی خود سانسوری کنم.و به قول شمس الواعظین "بهداشتی" بنویسم.حالا راجبش فکر میکنم.اگر دیدم جنبه نوشتن را دارم.!!مینویسم..فعلا

(0) comments

آخیش.درست شده.از دیشب تا صبح سه بار یک مطلب رو تایپ کردم.وقتی زدم پابلیش.میگفت: سرمون خیلی شلوغه.وقت نداریم! دفعه سوم که اینو گفت.یک جورهایی یک حالی شدم تو مایه های "نه بد نه خوب".مطمئن بودم اینکه میگفت به علت شلوغی نمیتونیم مطلب را پابلیش کنیم.دروغ هست.ولی کاری از دستم برنمیامد که بخوام انجام.بدم.شما ها وقتی میدونید یکی بهتون دروغ میگه.چه برخوردی میکنید؟عصبی میشید؟ دادمیزنید؟ یخه یارو رو میگیرید و میگید مرتیکه خر گیر آوردی!چه میکنید وقتی هیج عکس العملی نمیتونه جواب اون دروغ را بده..من به حد انفجار عصبانی میشم.ولی نه داد میزنم.نه یخه کسی را میگیرم.فقط سرم را میندازم پائین.سعی میکنم لبخند بزنم.و میرم.از اونجا یا از پیش اون کسی که هستم.ولی این گستاخی را اگر شده 10 سال بعد تلافی بکنم.میکنم.چرا؟؟ چون تو دروغش یکجور تحقیر کردن هم وجود داشت.و من از اینکه کسی بخواد کس دیگر را تحقیر بکنه.متنفرم.

(0) comments

چیز میکنم..تست./یک .دو سه.

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]