سهراب مَنش

۱۳۸۱ اردیبهشت ۷, شنبه

حلالیت
عرض شود این کامپیوتر من امشب یک سکته کرد! موقع گوش کردن به راذیو.دیدن تلویزیون.خواندن وبلاگ.(هر سه تا هم زمان و از یک کامپیوتر). کامپیوتر یکهو خاموش شد.«قیافه من دبدنی بود اونموقع».پیش خودم گفتم.فاتحه. بعد با ترس و لرز رو دکمه فشار دادم.دیدم روشن شد.«نیشم تا پس کلم باز شد».حالا اینها را گفتم که بگم اگر این کامپیوتر بمیره!!.بنده به راحتی نمیتونم جایگزین براش پیدا کنم.از این فداکاریها هم بلد نیسنم که برم از تو کتلبخانه و کافی نت.چیزی اینجا بنویسم.!!پسلطفا یا برا این کامپیوتر دعا کنید.یا برای جیب من!!

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۶, جمعه

هوای گرم و دل ضعفه من
هر چند عکس این خانم که گذاشتم تو وبلاگ انقدر قشنگ هست که دلم نمیاد که مطلبی به وبلاگ اضافه کنم و در نتیجه عکس بره پائین و تو دید نیاد.ولی چه می شود کرد؟ ما از خیلی از چیزها تو زندگی گذشتیم.این عکس هم روش!! به جاش این عکس بامزه را گذاشتم که زیاد بینندگان کف نکنند.و در ضمن لبخندی هم روی لبطون بیاد.حالا مطلب امروز: این روزها هوا اینجا گرم شده.طوری که دم غروب میشه پنجره را باز کرد و یک هوای نسبتا خنک و لطیف آورد تو خانه.من هم همینکار را میکنم.تو همسایگی من یک زن و مرد هلندی هستند که با هم زندگی میکنند.الان نزدیک به ۲ هفته ای هست که بچه دار شدن.و یک دختر کوچولو خدا بهشون داده.این روزها که هم پنجره خانه من باز هست و هم پنجره آنها.یک وقتهایی که این نوزاد گریه میکنه صداش رو من اینجا میشنوم.من نمیدانم چه حسابی هست که من با وجودی که زیاد با بچه ها جور نیستم.ولی انقدر ضعف دارم نسبت به نوزادها.اگر صدای گریه یک نوزاد رو بشنوم دلم ضعف میره.و واقعا به معنای واقعی کلمه دل ضعفه میگیرم.من عاشق نوزادها هستم.اگر یک نوزاد ببینم.دلم میخواد بغلش کنم.یک کم بچلونمش.و کلی باهاش ور برم.نوزاد یک چیزی جدای انسان هست.بو که میکنیدش بوی بهشت میده.یک ذره تو وجودش حسودی و هر چیز بد دیگه ای که تو آدمها هست تو نوزاد وجود نداره.حتی بچه های ۴ یا ۵ ساله یک جورهایی به صورت بچگانه حسودی میکنن.ولی تو نوزاد هیچی نیست.یک لبخند که به آدم میزنه انگار که فرشته ها بهت لبخند میزنند.یک خمیازه که میکشه.انگار که از صبح زود تا آخر شب سنگ خورد میکرده و الان از خستگی داره بیهوش میشه.یکجوری به سینه مادرش میک میزنه و شیر میخوره که آدم یک جورهایی تشنه میشه و هوس یک لیوان شیر تازه میکنه!!.از نوشتن اینکه چقدر به یک نوزاد علاقه دارم عاجز هستم.اون موقع که ایران بودم.خانوادم و فک وفامیلمون وقتی من را میدیدند و نوزادی داشتند.یک جا قایمش میکردند که به دست من نیفته.وگرنه خدایی انقدر ماچش میکردم که لپشون باد کش میشد.و آخرش که بچه را میگرفتن از من.انگار که این نوزاد را انداخته بودی تو یک تشت رختشویی و چند ساعت چنگ زدی بهش.{نوزاد} تنها خلقت خداست که من صد در صد عاشقش هستم.و تو ذهنم نمیاد به چیز و یا کسی دیگر به این صورت عشق داشته باشم.حالا میخواد نوزادش خارجی باشه مثل همین عکسی که گذاشتم.و چه از کشور خودم باشه.



توضیح: این فسقلی خیلی با استعداد هست!! از همین نوزادی کٌلی بلده حرف بزنه!

(0) comments

یک ضرب المثل قدیمی ژاپنی که مال «1500» سال قبل هست.میگه: یک کامپیوتر با 196 مگابایت ram بهتر از یک کامپیوتر با 64 ram هست!! این آدمهای قدیم خیلی چیزها را خوب می فهمیدنها!!!

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

شباهتها
این عکسی که زدم این زیر نه خواهر من هست و نه نامزدم.از تو اینترنت پیداش کردم.وقتی این عکس را دیدم.« به غیر از اینکه به فکرم رسید این خانم خیلی خوشگل هست» این نوع عکس گرفتن هم برام جالب اومد.منظورم سیاه و سفید بودن عکس و ژستی که این خانمه گرفته است.تو سرم افتاد یک عکس این مدلی از خود بگیرم.یک آینه آوردم گذاشتم بغل مونیتور.و سعی کردم همین فیگور را بگیرم.و با «وب کم» از خودم عکس گرفتم.اولین عکس که اصلا نمیخورد به این.یعنی کج و کٌله بودنم میزان نبود!!.دومی را گرفتم دیدم باز نشد.یادم رفته بود مثل این خانم به دور دست نگاه کنم!یک عکس دیگه گرفتم .دیدم باز هم نشد.نشستم فکر کردم چرا نمیشه؟ اولین چیزی که در عکس خودم تو ذوق میزد دماغم بود.دیدم این بنده خدا کٌلی خرج کرده که دماغش مثل من کوفته ای نباشه.باز دقت کردم.دیدم این خانمه چشماش از چشمهای من خوشگلتر هست.بازم بیشتر دقت کردم دیدم ابروهای این خانم هم از ابروهای من خوشگلتر هست.همینطوری نیم ساعتی که دقت کردم.بیست.سی تا ایراد تو صورتم پیدا کردم.(یعنی برا هر کدام از اعضای صورتم چند تا ایراد پیدا کردم).یک کم با نا امیدی نگاه کردم به عکس.و به عکسهای خودم.آخرش خودم را به این جمله که مرد باید یک کم خشن و زشت باشه قانع کردم(به عبارت دیگه خر کردم خودم را).حالا شاید اون عکسها که از خودم گرفتم امروز را اینجا بگذارم.تا بفهمید کی خوشگله!!! {من که میگم من حوشگلتر هستم.مامانم هم احتملا تائید میکنه}



توضیح: میگم خیلی خدا رحم کرده بعضی از این خانمهای وبلاگ نویس این قیافه را ندارند.وگرنه ما و بلاگر.دات.کام.را میفرمودند.

(0) comments

کسانی که حدود 30 سال و یا بیشتر سن دارند.این را خوب یادشان میاد گوش کنید. بگید جوانی کجایی که یادت بخیر.اونموقع که من ایران بودم.این سرود ممنوع شده بود.البته اینجوری میگفتن! ما هم طبق معمول باور کردیم که ممنوع است!!

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

دولت فخیمه جمهوری اسلامی یک گام بسیار موفق دیگر جهت گند زدن به مردم ایران برداشت.یعنی اینکه شدیم همکلاس /لیبی.سودان.کره شمالی.عراق.و چند تا کشور عوضی و عقب افتاده دیگر.شرم آور هست.من شرمم میاد.این پوفیوزها که دارن اون مملکت را از بین میبرن.به معنای واقعی کلمه حرام زاده هستند.از رهبرشون بگیر تا برس به خایه مالهای کوچکشون.مردم ایران تا حالا هم اگر میخواستن به عنوان توریست برند.آمریکا را ببینند.ویزایی به راحتی گیرش نمیومد.و باید 20 تا فامیل اونجا داشتی تا شاید یک ویزای توریستی میگرفتی.ولی درد اینجا هست که یک دولتی مثل جمهوری اسلامی.انقدر حرامزاده بازی در میاره تو دنیا.که دولت آمریکا برای تحقیر کردن اون دولت و به طبع اون مردم.میاد ایران رو میگزاره بغل دست چند تا کشور دیگه.و میگه به اتباع این کشورها ویزا نمیدیم.چون ممکن هست که تروریست باشند.برای هیچکس پوشیده نیست که این حرف مزخرف هست.تو حمله 11 سپتامبر 14 نفر از کسانی که تو اون هواپیما ربایها بودند.از عربستان سعودی و امارات بودند.و چند تاشون هم از مصر.ولی هیچکدام از این 3 تا کشور اسمشون تو این لیست نرفت! حالا رهبر انقلاب هی بیاد پشت بلند گوی نماز جمعه زر بزنه.و یک مشت خایه مال هم اونجا الله اکبر بگن.بعدش آقای رهبر بره خونه.پای بساط تریاک کشی که نشست و دوباره توپ شد.واسه رفیقاش که دورش هستند بگه چه جوری چیز غول را شکست و کرد تو اول و آخر همه کسش..
این هم یک خبر کوتاه رادیویی.من که از خودم خجالت میکشم.و از خدا میخوام که اگر من وامثال من باعث شدیم که ایران به این روز بیفته.زودتر بهمون مرگ بده.

(0) comments

به عرض دوستان برسانم.من مطالبي که اينجا مينويسم.دقيقا همان چيزي است که در همان روز و يا حتي همان ساعت به ذهنم رسيده.نه ميام نوشته هايم را يک بار روي کاغذ بنويسم.و بعد ۴ بار مرور کنم.و بعد غلط گيري کنم.و در انتها از روي نسخه آماده شده از قبل تو وبلاگ تايپش کنم.و براي همين هست که نوشته هاي من از نظر جمله بندي داراي ايرادات بسياری هست.در حقيقت من حرفي را که بايد به زبان بياورم.مينويسم.و اگر ميبينيد که زياد پرت و پلا شده.به با سوادي خودتان.من بيسواد را ببخشيد.سباسگزارم.

(0) comments

هم زبان خوش قلب
عرض کنم که من مایل هستم اگر کسی حوصله داره و اواخر شب به وقت اروپا آن لاین هست و امکان صحبت کردن را داره هر از گاهی گپی با هم بزنیم.فقط بتونه صحبت بکنه.نه که بخواد تایپ بکنه.جنسیت و سن وسال مهم نیست.و راجب هر موضوعی میشه صحبت کرد.فقط یک میکروفون داشته باشه و یکی از این چیزها که داره زیر همین نوشته دور خودش میچرخه.( البته از نوع مهربانش)اگر تمایل داشتید یک بچه ایمیل به من بدبد. و بگید معمولا چه ساعتی به وقت ایران و یا اروپا آن لاین هستید.

(0) comments

تو سایت live 365 یکی از رادیوهای موزیک فارسی به اسمPersian Kingdom هست که موزیکهای قشنگ و خیلی متنوع پخش میکنه.اگر اهل رادیو و موزیک هست این رادیو پیشنهاد میشود.جهت اطلاع..

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۳, سه‌شنبه

این دیگه باید آخرش باشه
میگن زیاد که بخوری توپ میشی.اصلاپرواز میکنی.یعنی اون ته عشقش برا ما این هست که انقدر بخوریم که پرواز کنیم.من نمیدونم چه حالی میکنه این پرنده!هم داره میخوره هم داره پرواز میکنه. باید حال باحالی باشه! من مثل اون یارو آمریکایی پولداره.«که پول داد رفت کره ماه»ندارم که بپرم.از زیاد داشتن آدم پرواز هم میتونه بکنه.میره کره ماه.میره اون بالاها.ولی نمیتونه اندازه این پرنده عشق بکنه.این حال دیگه ای داره.این یک جور ذیگه توپ هست.نگاش به این نیست که تو و بعد از خوردن کسی هست ببیندش یا نه.اصلا براش مهم نیست که دیده بشه.بعد از خوردن هم بی آزار تر از قبل از خوردن هست نه کسی را دلخور میکنه.نه کسی را اذیت میکنه.یکجوری با این جثه کوچکیکش بغل کرده اون گل را که انگار بعد از سالها عزیزش را دیده.این هر روز همین کارو میکنه.هر روز گلش را اینطوری بغل میکنه.هیچ وقت هم خسته نمیشه.هر روز همانقدر عشق میکنه که روز قبل.مثل ما آدمها نیست که یک چیزی زود دلش را بزنه..این پرنده حتما میره بهشت.آزاری به کسی نرسونده که بخوان جلوش را بگیرن که نره.اصلا این پرنده همون موقع که عکس ازش گرفتن.تو بهشت بوده.خودش میدونسته.اون که عکس میگرفته و من که عکس را میبینم حالیمون نیست..



عکس: از مسافر جزیره

(0) comments

لبم گَس شده
بعد الظهر که بر میگشتم به منزل.یک سررفتم فروشگاه ترکها.که نان بخرم.همینطوری چشمم افتاد به سبزیجاتی که اونجا گذاشته بود.یک کیلو خیار هم خریدم.کسانی که اینطرف هستند خیارهای اینجا را دیدند.اونها هم که ایران هستند.امیدوارم که همه چی اینجا را ببینند به غیر از خیارش را.طبق سیاست همیشگی اروپایی ها.که همیشه کلفت و دراز خوب هست.(حالا چه خیار باشه چه لوله نفت!!)خیارها خیلی بدقواره بود.«حالا برا من که این کاره نیستم بدقواره بود.ممکن هست بعضی ها خوششون بیاد!!» برا آنها که ایران هستن بایدعرض کنم که همان خیار چنبر ایران منتها به سبزی خیار معمولی.خلاصه آوردم گذاشتم تو یخچال.دو ساعت بعد که در یخچال را باز کردم.بوی خیار تمام یخچال را گرفته بود.هوس کردم یکیشو بخورم.(یکی که میگم یکی یها) گاو نر میخواهد و مرد کهن هست.تنبلیم آمد پوست بکنم.حتی تنبلیم آمد که بشورمش.از یخچال که درآوردم گذاشتم گوشه لپم!بالاخره بهد از کلی زحمت غیبش کردم.ولی از همان بعدالظهر لبهام گس شده.حالی که موقع خوردن خرمالو نرسیده تو دهن پیدا میشه.رو لبم پیدا شده.دو بار لبم را کیسه کشیدم (دیگه فقط مونده سنگ پا بکشم) ولی درست نشده.فردا باید بپرسم که از چی استفاده میکنن برای کود دادن به این گیاه ها.من که فکر کنم کودش انسانی بوده!! از حیوان بر نمیاد اینکارو کردن.کار.کار آدمیزاد هست.من فکر کردم راجب قضیه.یک حدس هم زدم! کار باید کار انگلیسیها باشه! چرا؟ اینها جون میدانند که از فروشگاه ترکها فقط مسلمانها خرید میکنند.احتمالا قوای متفقین (همان ناتو NATO ) را فرستاده اند سر زمینهای کشاورزی.و دستور دادن که تا پای جان! اونجا بشاشن.یک جنگ شیمیایی تمام عیار!!

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۲, دوشنبه

فقط چند کلام
اگر میلیونها بار روی ماووس کامپیوتر دست بکشی.و اگر میلیونها بار کلیک کنی.و ساعتها غرق لذت و تماشا بشوی. باز لذت"یک" بار لمس کردن یک بند انگشت عزیزت را «برای فقط چند ثانیه» نخواهد داشت.همین.فعلا

(0) comments
۱۳۸۱ اردیبهشت ۱, یکشنبه

این دو تا جمله را بخوانید
/فريب، برگرداندن صورت است هنگامي كه غرق تماشاي كسي هستي و وقتي نگاهش با نگاهت گره مي خورد و تو لو مي روي، جهت ديدت را عوض مي كني تا بگويي كه اشتباه مي كند.../

/چرا آدما قدر لحظه ها رو نمي دونن ؟ جرا فكر نمي كنن كه بعضي صحنه ها فقط يه باردل آدمو مي لرزونه ؟ ...
كاش نياد روزي كه افسوس بخوريم...! تا حالا شده كه چشماتون پر اشك بشه و دلتون بخواد كه داد بزنيد و مثل بچه ها اشك بريزيد تا شايد اون دست گرمي كه مي خواين به طرفتون دراز بشه ؟ اما بغضتونو فرو بخوريد و فقط به اون دور دورا نگاه كنيد ؟!/

توضیح: شما باور میکنید که این حرف را یک آدم نوزده ساله بزنه؟ من که باور کردنش برام سخته.ولی اگر کسی 19 سالش باشه و از این حرفها بلد باشه بزنه.حتما یک چیزی میشه.«به شرط نخوردن ترشی»

(0) comments

این پسر زحمت میکشه برای وبلاگش.دمش گرم.و دلش همیشه خوش.

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]