سهراب مَنش

۱۳۸۱ فروردین ۲۴, شنبه

میدانید چرا اگر یک آخوند فاسد باشد از نوع بدترین فاسدها در روی این کره خاکی میشود؟من یک کمی از دلایل آن را میدانم.چون از صبح تا شب وبه مدت چندین سال از این مزخرفات میخواند و یاد میگیرد! حالا اینها قسمتهای خوب و قابل تحمل (به کمک چندین فحش) است.یک مقدار که درسشان بره جلوتر و به بحث کنیز به هم غرض دادن که برسند.دیگه افتضاح است.از کسانی که حقوق خوانده اند بپرسید.متوجه میشید منظورم چی هست.فعلا

(0) comments

آینه گرد گیری شده.میتونید بغض را تو گلو نگه دارید؟یا ازاینکه جلوی دیگران اشکی بریزید خجالت نمیکشد؟ شاید هم یک جا از دنیا باشید که مثل من نه کسی ببیندتون.و نه کسی را داشته باشید که بخواهید ازش خجالت بکشید! به هر حال برید ببینید.

(0) comments

بابای لیلای لیلی مٌرد از بس که پیرشد.لیلی جان این دلتنگیها که نوشتی ربطی به وبلاگ نداشته.یک جای دیگه دنیا یک عزیزی را از دست داده بودی.دلت زودتر از خودت باخبر شده بوده.تسلیت میگم

(0) comments

مسلما پیروز شدن پنجمین ارتش قوی دنیا «اسرائیل».بر مردمی که هیچ ارتشی ندارد «فلسطین». افتخاری برای سران آن کشور و بزرگان آن ارتش نمیباشد.اگر بشود اسم این را جنگ وپیروزی گذاشت.فعلا

(0) comments

به لیست وبلاگها یک سری اسم اضافه شده به این ب___________________زرگی!حالا دیگه من فقط اگر خیلی هنر بکنم.اسم وبلاگها را میتونم بخوانم. به مطالب توش نمیرسم.هر چند که وبلاگ مهر آوا یا هماناکسیر یک لیست درست کرده که به قول کسانی که ایران زندگی میکنید.آپ تو دیت تر وبه قول ماها که ایران نیستیم به روزتر هست!"درست نوشتم جون من":).میخواستم مثل بچه آدم بنویسم.با خواندن بعضی وبلاگها مجبور شدم اینطوری بگم.خیلی خدا رحم کرده به فک وفامیل و آشناهای این نویسندها (منظورم آنها که تو ایران هستند.و با لیسانس یا 4 ترم کلاس زبان رفتن. عالم و آدم را نمودن)که طرف نیامده یک دو هفته ای خارج ازکشور مقیم بشه! اگر میامد چی میشد؟ هر چند که همان ضرب المثل کافی هست در جواب خودم.خدا خر راشناخت.بهش شاخ نداد.درسته؟

(0) comments

آقای باکره.موج گرفتگی.بمب.تخته نرد
در رابطه با ابن ۴ موضوع میخواهم بنویسم.شاید یکسره نوشتم.شاید هم تکه تکه!
اول از همه بگم که تو اینترنت یک آگهی دیدم.که از آقایان باکره.و داوطلب خواسته بود.به علت زیاد شدن شهدای مونس در بهشت.خودشان را در اسرع وقت به اداره گزینش! بهشت معرفی بکنند.مطلب بعدی این هست که من داره یک سری از علائم موج گرفتگی میاد تو بدنم.اگر چند روزی نیامدم برای نوشتن.دلیلش را از الان گفته باشم.البته اگر بتوانم اینبار هم رد کنم و اسیر تخت نشوم خیلی هنر کردم.یا باید خودم را ببندم.به قرصهای فیل افکن که اصلا حال نمیده.یا باید تحملش کنم که خیلی سخت هست.چند تا از علائم را مینویسم اینجا.(البته این مربوط به شخص من هست و تو آدمهای دیگه فرق میکنه)اولین چیز این هست که سریعا با هر حرف و یا کاری آمپر از روی خط قرمز میگذره.و میخوای پاچه مردم را بگیری.احساس میکنی کاسه مغز داره به مغز فشار شدید میاره.احساس میکنی که دندانها داره به هم دیگه فشار میاره.کمر درد میگیری.پشت گردن درد میگیره)کولها( معده به شدت میسوزه.و ۱۰ تا درد و مرض دیگه.هر کدام از این دردها به تنهایی شاید قابل تحمل باشه.ولی وقتی همش را با هم داشته باشی.!! دیگه چه عرض کنم! یک چیز دیگه هم بگم فعلا تمامش کنم. دیشب یکی من را دعوت کرد برای تخته نرد.در یاهو.من الان بیشتر از ۱ سال هست که دیگه تو یاهو بازی نمیکنم.یک سایت خیلی باحالتر هست که من میرم آنجا بازی میکنم(آنلاین) اگر دلتون خواست بازی کنید.باید یک بار اسم نویسی کنید و آدرس ایمیل بدید.براتون یک پس وٌرد میفرسته.و یک فایل ۲.۵ (دو و نیم) مگابایتی را باید دانلود کنید.و از همه مهمتر خودتان را آماده کنید برای باختن:) خلاصه هر کی ادعاش میشه بیاد.اینجا.

(0) comments
۱۳۸۱ فروردین ۲۳, جمعه

اينجا از اين خبرها نيست
سلام.الان چند وقت هست که يک جور ويروس آمده تو کامپيوتر من.بدون اينکه من دست به چيزي بزنم هر چند ساعت يک بار يک هوٌ چند تا صفحه باز ميشه.و مثل کاتيوشا آگهي ميريزه رو سر آدم.اونهم چه آگهي هايی.از اون مدلها که اگر مجرد باشي هوس زن گرفتن ميکنی.اگر هم متاهل باشی.هوس زن دوم:).حالا اين را گفتم که اين مطلب را بنويسم.من برای اينکه اين برنامه يا ويروس را پاک کنم هر کاری بلد بودم انجام دادم.ولی هيچ اثري نکرد.و باز اين کار خودش را ميکنه.برا همين.به يکی از دوستانم که تو ايران هست.و الکترونيک خوانده.و خودش ميگه تو ايران بهش ميگن مهندس کامپيوتر!! مسيج دادم که مشکل من اين هست و چکار بايد بکنم!؟ اول پرسيد که از کجا آمده اين برنامه تو کامپيوتر؟ گفتم نميدانم.گفتش مگه ميشه يک همچين چيزي که ندانی؟تو اين سايتهای ۱۸ سال به بالا رفتی؟گفتم به جان هر چي مهندس مثل تو هست من آنطرفها پام را نگذاشته ام.خلاصه کلی کل کل کرد.آخرش هم که ديد نميتونه مشکل را حل کنه.گفت.حالا واسه چی ميخوای اين برنامه نياد تو کامپيوتر؟ توضيح دادم که اولن که يک دفعه مثل اينکه کمين خورده باشی همه صفحه را پر ميکنه.دوم.برا اينکه خوشم نمياد از اين تصويرها.(با حلوا حلوا دهن شيرين نميشه).«همينجا» توضيح بدم که ايشان زن داره.و به قول خودش زير آبی هم ميره يک وقتهايی.وقتی ميخواستم ازش خداحافظی بکنم.بهش گفتم .اگر يک همچين برنامه ای بياد تو کامبپوتر تو.پاکش نميکنی؟ جوابش اين بود که «اينجا از اين خبرها نيست» اگر بياد که خوب نگاه ميکنيم ببينيم چی توش هست!!حالا اگر بخواهيم از گفتن اين حرفها نتيجه گيری بکنيم.ميرسيم به همان ضرب المثل قديمي که ميگه: از آدم نخورده بگير بده به آدم خورده! اگر کسی تو زندگيش زولبيا نخورده باشه.چه ميداند که مثلا اين زولبيا چقدر شيرين و خوشمزه هست!مثلا شما يک ديس زولبيا را بگذار جلوی کسی که تا حالا نخورده.شايد يک تمايلی به خاطر رنگ و روی زولبيا از خودش نشان بده برا خوردن.ولی اگر يکی قبلا خورده باشه .تا شما بيای زولبيا را بگذاری جلوش.آب از لب و لوچه طرف راه افتاده.و احتمالا وسط زمين و هوا دستش را ميکنه ۲ تا بر ميداره!!نميکنه؟ اصلا شايد بر همين اصل هست که مردهايی که متاهل هستند برا گرفتن زن دوم و سوم عجله دارند.اينطوری نيست؟؟

(0) comments

وبلاگگلنار یک فایل گذاشته و نوشته که جزء سی قران صدا و تصویر.من اینجا از کابل وصل هستم.به این دنیای اینترنت.و سرعت خط هم 512 هست.زدم که دانلود بشه.دیدم 24 مگابایت هست.و گلنار اشتباه نوشته که 4.6.و دیگه اینکه دیدم نوشته برای لود کردن باید 3 ساعت منتظر بشم.!!خلاصه بیخیال شدم.دیدم اگر خودم 3 ساعت بشینم قران بخوانم.یک ختم قران کردم.! دیگر اینکه اسم این وبلاگ هم تو وبلاگ عمومی آورده شد.منتها من خودم سه بار نوشته ام را خواندم که بفهمم کجا من گفتم خوشحالم از اینکه از آن جنگ دور هستم.پیدا نکردم چیزی!! حالا آقای نور هود از کجا آن مطلب را دیده.من خودم نفهمیدم!یک چیز دیگه هم بنویسم و برم دنبال شام درست کردن.من انقدر شبها نشستم پای این کامپیوتر دیگه فکر کنم چند وقت دیگه این شعراخوان ثالث را براش بخوانم.
منم من.میهمان هر شبت.لولی وش مغموم.
منم من.سنگ تیپا خورده رنجورb>
منم من.دشنام پست آفرینش.نغمه ناجور
......
امیدوارم همین سه بیت را اشتباه ننوشته باشم.فعلا

(0) comments

یکی از شاهان قاجار که الان یادم نیست کدامشان بوده.یک جمله گفته که تو تاریخ مانده ما همه چیزمان شبیه همه چیزمان است.حالا شده حکایت من.وبلاگ ها را نمی شود خواند.باز هم ارور میده.حافظ را هم که همیشه همین بغل دستم.روی میز کامپیوتر میگذارم.پیدا نمیکنم!!هر چی هم گشتم تو این خانه فسقلی پیداش نکردم.شما کتاب حافظ من را ندیدی؟؟

(0) comments

این نشانه یاهو مسنجر را گذاشتم تو وبلاگ.تا اینجا ایرادی نداره.هم جاش خوب هست هم خوشکل هست!منتها الان که آن لاین هستم.آمدم تو وبلاگ.ولی آف لاین نشان میده!! اگر دیدم کار نمیکنه برش میدارم.

(0) comments
۱۳۸۱ فروردین ۲۲, پنجشنبه

ساعت 19:45 به وقت اروپا هست.الان حدود یک ساعت هست که میخوام وبلاگ بخوانم.هر وبلاگی رفتم(به غیر از سردبیر خودم) ارورر دریافت میکنم.پول که ندی میشه همین!! الان اگر ایمیل بفرستی.در جواب یک دونه از این ایمیل های با کلاس دریافت میکنی که.مثل آقاها!! بهت میگه اگر ناراحتی.اینجا نیاید! اون ته نامه هم نوشته با احترام.بلاگر.یک جورهایی همانمرحمت عالی را بید نزنه خودمون هست.

(0) comments



منبع عکس: شهرزاد

(0) comments

يک بمب ديگر منفجر شد.هشت نفر ديگه امروز کشته شده اند.و همين الان که من دارم اين گوشه دنيا تو يک جاي ساکت برا خودم تايپ ميکنم.و از ساکت بودن و آرام بودن شب لذت مي برم.مطمئن هستم که تو يک گوشه اي از خاک فلسطين بچه هايي هستند که از ترس صدای شليک شدن گلوله و صدای انفجار تو بغل مادرشان پناه گرفته اند.و دارن گريه ميکنند.مادر اين بچه ها از خود بچه شايد وحشت زده تر هست.ولي مجبور هست يک جوري بچه اش را آروم کنه.همين الان که من دارم مينويسم.ملک الموت داره اونجاها دنبال نفرات جديد ميگرده.و من مطمئنم که تا خورشيد بياد بالا.با دست پر برخواهد گشت به آسمان.اخبار اين کشت و کشتار داره ميشه مثل اخباري که اواخر جنگ ايران و عراق از راديو و تلويزيون پخش ميشد.براي مردم آنموقع ديگه عادي شده بود که مثلا ۱۰ دقيقه اول خبرها مربوط به اخبار جبهه بود.و يادم هست که مردم انقدر اين خبرها را شنيده بودن که ديگه حوصله گوش کردن بهش را نداشتند.يادم هست بعضي ها وقتي مثلا ميخواستن اخبار ساعت ۲ بعدالظهر را گوش کنند.راديو را ساعت ۲:۱۰ دقيقه روشن ميکردن.اصلا شده بود عادت که مثلا تو شلمچه دشمن آتشباری کرد.و ايران هم به شدت جواب داد.و اين قسمت از خبرها شده بود مثل آن سرودی که موقع شروع اخبار پخش ميشد.بي تفاوت بودن به اينکه دارن آدمها آن گوشه دنيا کشته ميشن.و از بين ميرن.من را ياد اواخر جنگ ميندازه. وقتی يک شهيد را برای تشيع می اوردند.خيلیها يکجوري از زير تشيع جنازه به بها نه های مختلف و بچگانه فرار ميکردند.ديگه کسی حوصله اين را نداشت که برای اين تازه کشته شده ها حجله بگذاره.و تو مراسم ختم و شب هفت.مردم بيشتر تو رو در وايسی ميرفتند ۱۰ دقيقه ميشستند و پا ميشدند ميرفتند.«حالا» شده حکايت اين فلسطيني ها و اسرائيايها.مردم اينطرف برا گوش دادن به وضعيت آب و هوا گوششون را تيز ميکنند.همانطور که مردم ما آنموقع فقط وقتی شش دنگ حواسشون فقط به اين بود که آخر اخبار چه کوپني اعلام ميشه! خدا کنه که مردم آنطرف که الان درگير اين جنگ هستن .زودتر بفهمند که دنيا همه کارهايش را برای هميشه نميگذارد زمين و بشينه برا فلسطيني و يا اسرائيلی گريه کنه.خدا کنه که زودتر بفهمن.و زودتر تمام بکنند اين بازی با جان همديگر را.

(0) comments
۱۳۸۱ فروردین ۲۱, چهارشنبه

آمار گیری و آبروریزی
امروز وقتی که مشغول خواندن روزنامه ها تو سایت گویا بودم.یک نگاهی به کیهان چاپ تهران انداختم.و همینطور سایت ابراهیم نبوی را نگاه کردم.چیزی که منظورم هست از نوشتن این هست که هر دوتای اینها کٌنتوری بر روی سایتشان گذاشته اند که میشود آمار بازدید کنندگان را دید.من نگاه کردم.روزنامه کیهان به طور متوسط 4000 بازدید کننده دارد در روز.و سایت نبوی 25000 نفر!! یعنی پنج برابر سایت کیهان.میدانید نظر من چی هست؟اینکه کل روزنامه کیهان را مردم به اندازه 5 خط طنز قبول ندارند.این باید قابل توجه مدیر آن روزنامه باشه.که یکی از پر تیراژترین روزنامه های آن مملکت را به روزی انداخته که مردم حاضر نیستند حتی به صورت مجانی( آن لاین).آن را مطالعه کنند.
توصیه: من به این شریعتمداری که مثلا مدیر هستند(با عرض معذرت از مدیران.که این آدم را مدیر گفتم).پیشنهاد میکنم .به جای کار فعلی.تشریف ببرن خیار چمبل بفروشند.بلکه از این طریق آینده ای داشته باشه.

(0) comments

آقای مرتصی نگاهی یک مطلبی راجب این دو تا دختر که من عکس آنها را تو وبلاگ گذاشتم.نوشته اند و در سایت گویا گذاشته اند.من همان روزهایی که این دختر خودش را کشت. یک سری چیزها نوشتم که الان باید تو آرشیو باشه.به راستی هدف این دختر چه بود؟ مگر نمیخواست که از لذتهای بهشتی بهره مند بشه؟مگر بهشت به غیر از این است که با نامزد خودت دست در دست راه بروی {این دختر نامزد داشته} مگر به غیر از این است که میگویند بهشت هم طبقه بندی دارد! و مگر به غیر از این است که اگر دختر فقیری مثل همین دختر اگر به بهشت بروند.نه در طبقه هفتم بهشت که به یقین در طبقه همکف جا خواهد داشت.و من یقین دارم که اگر آدمها بخواهند به قطع و یقین همین کره خاکی بهتر از طبقه همکف بهشت خواهد بود.
آری آری زندگی زیباست.
زندگی آتشگهی پاینده پا برجاست.
گر بیفروزیش رقص شعله اش تا بیکران پیداست.
ور نه خاموش است و خاموشی گناهماست.

(0) comments

بازم من خواب دیدم.بازم ما تو خواب درگیر شدیم. یهتر هست بگم.آهای آقایان و خانمهای عاشق.مرحمت کنید به من هم بگید .قبل از خواب چه میکنید که خوابهاتون رنگی و درام هست؟ من که همش یا درگیرم با بابای یارو.یا که اصلا طرف من را نمیشناسه ): البته تو خواب ها. وگرنه که تو بیداری دیگه اصلا من را به یاد نمیاره!!

(0) comments

این هم دو تا دیگه از سروده های فروغ با صدای خودشعروسک کوکی و همینطور فتح باغ...

(0) comments

باز هم فروغ اینبار تولدی دیگر...

(0) comments

من هر وقت مطلبی را از وبلاگ دیگران اینجا میاورم.و اسمی از وبلاگ دیگران در وبلاگ خودم میاورم.حتما برای نویسنده آن وبلاگ یک ایمیل میفرستم.و بهش اطلاع میدم.نه اینکه فکر کنید مثلا میخواهم قانون کپی رایت را مراعات کنم.و از این چیزهای با کلاس که فعلا در سطح کلاس من نیست.من میدانم که همه کسانی که وبلاگ مینویسند.به نوعی درد دل میکنند.و بسیاری از ما شاید یک جور نوشتار درمانی برای خودمان درست کرده ایم.و از طریق نوشتن در این وبلاگها میخواهم به صورتی دردهایمان را.دلتنگیهایمان را.و ناراحتی هایمان را بیان کنیم.ما داریم اینجا یک جور آموزش می بینیم.آموزش تحمل دیگران.آموزش مخالف بودن با دیگران.در حالی که احساس دشمنی بین خود و نویسنده دیگر به وجود نیاید.من دلم میخواد بشینم با کسی که عقاید من را صد در صد قبول ندارد ساعتها صحبت کنم.به حرفهایش انتقاد کنم.و همینطور یاد بگیرم که به انتقاد مردم گوش بدهم.و تجربه کنم تحمل عقاید دیگران را.هر چند که با افکار من یکجور نباشد.ولی به هیچ عنوان نمیخواهم که بعد از تمام شدن حرفمان خودم با عصبانیت به سمتی بروم و طرف مقابلم به سمت دیگر.دلم میخواهد بعد از تمام شدن حرفمان با طرفم دست بدهم.او را به نوشیدن یک چای (اگر درمقابل هم هستیم) دعوت کنم. و اگر از هم دور هستیم برایش شبی خوش آرزو کنم.و بگویم که به امید صحبتی دیگر.ولی متاسفانه می بینم که در بعضی از وبلاگها کاملا قضیه بر عکس است.یعنی حس میکنم که بعضی از وبلاگها برای این باز شده.که یک جور همان حکایت چشم به هم چشمی را اینجا نیز پیاده کنند.من یقین دارم که اینطور نوشتن نتیجه ای ندارد به غیر از اینکه این تفرقه بزرگ که در این 25 سال اخیر بین ما ملت ایرانی انداخته اند.عمیق تر بشود.و امیدوارم که اینطور نشود.یک مثال بیاورم.من چند روز قبل وقتی وبلاگسپیده را خواندم .احساس کردم که باید در مقابلش حرفی بزنم.و اینکار را نیز کردم.جالب هست که بین من و سپیده هیچ مشکلی پیش نیامد.و من موضوع را تمام شده میدانستم.ولی امروز وقتی وبلاگ بچه محل را میخواندم.دیدم که این آقا ظاهرا کاسه داغتر از آش شده.و گفته اند که حاضر هستند که دست آن فلسطینی را ببوسند!! از آنجا که نویسنده آن وبلاگ برای من ایمیلی نداده بود و من خود به صورت اتفاقی آن مطلب را خواندم..به ایشان نخواهم گفت که این مطلب را اینجا نوشته ام.فقط در جواب این آقا میگویم.که شما شاید مایل باشید که برای کینه ای که از مردم خود داری و به وضوح میشود آن را از نوشته هایت دید.روزی حاضر خواهی بود دست صدام حسین را که به خون هموطنت آغشته است را نیز ببوسی.!! ولی این نظر تو است و من دست کسی را که زیر بیانیه کنفرانس عرب را امضا میکند.و خاک مملکت من را به چند عرب از کیسه خلیفه میبخشد با ساطور قطع خواهم کرد.و به این کارم نیز افتخار خواهم کرد.همانطور که با تمام بدبختی هایی که به خاطر حظور پنج ساله در جنگ پیدا کردم.و میدانم که تا آخر عمرم دست از سرم بر نخواهد داشت.افتخار میکنم.و خداوند را شاهد میگیرم که اگر روزی ببینم که باز کشوری نظر به یک وجب از خاک آن ایران عزیز دارد.با کمال میل دوباره.تمام این امکاناتی که اینجا برای خودم درست کرده ام.را رها خواهم کرد. و دوباره برای دفاع از خاکم با کمال میل جانم را حاضرم تقدیم کنم.در آخر آرزو میکنم که این مصیبتی که در خاورمیانه شروع شده.به زودی تمام شود. هم آن مردمی که در آنجا زندگی میکنند راحت شوند.و هم ما از شنیدن این خبرهای دردناک راحت بشویم.

(0) comments
۱۳۸۱ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

آینه گردگیری شده.

(0) comments

این عکس سمت راستی عکس دختر فلسطینی است که به خودش بمب بست و تو یک سوپرمارکت خودش را منفجر کرد.و به غیر از خودش چند نفر دیگر از جمله دختر اسرائیلی که عکس آن سمت چپ میباشد هم کشته شد..نمیخوام که راجب درست بودن و یا اشتباه بودن کار این دختر صحبت کنم.وقتی برای اولین بار این عکس را تو اینترنت دیدم.یک چیزی تو مغزم هی بالا پائین میرفت.میدانید چی؟ اینکه اگر همین دختر تو ایران بود(دختر فلسطینی را می گویم).اولین کاری که میکردند.دولت فخیمه جمهوری اسلامی.این بود که میگرفتند این دختر را 80 ضربه شلاق میزدند.به جرم اینکه بدون روسری است.و از آن بدتر موهاش تا پائین کمرش هست.پس به قول آخوندها.«باعث اشاعه فساد هست» وشاید به همین علت باید میرفت زندان. دائم دارم با خودم فکر میکنم که این دختر را الان تو آن دنیا از موهاش آویزانش کرده اند؟ یادم هست آخوندها میگفتند که اگر مرد غریبه موی یک زن را ببیند.آن زن به جهنم خواهد رفت.و برای همیشه از موهایش آویزان خواهد شد!!!اصلا عکس این دختر تو ایران منتشر شد؟

منبع عکس:MSNBC

(0) comments

تو این دریای اینترنت.یک سایت هست که مخصوص موسیقی هست و هر چند تا که شما بلدی بشماری بهت کانال رادیویی میده(یک جوری آدم را از رو میبره). تو قسمت جستجو این سایت وقتی مینویسی«پرسین».حدود 30 تا رادیو ایرانی هم داره که فکر میکنم هر جور سلیقه ای را راضی میکنه.البته باید یک بار عضو بشی.و خودش بقیه کارها را انجام میده.امتحان کنید .بی ضرر هست.

(0) comments

شاید ما برای اینکه هر چیزی را بفهمیم به زمان زیادی نیاز داشته باشیم.برای اینکه یک چیز را بفهمیم باید سالها ازش بگذرد.و به قولی جا افتاده بشویم تا بفهمیم.ولی دیگه آن فهمیدن یقینا لذت خود را در ما از دست داده.مثل فهمیدن لذت بچه بودن.و شاید لذت جوان بودن.اما به ندرت وانگشت شمار انسانهایی پیدا بشوند که هر چیزی را در زمان خودش میفهمند.اینها دنیا را مطمئنا طوری دیگر میبینند.فروغ فرخزاد یکی از این انسانها بود.آیه های زمینی با صدای فروغ..

(0) comments

با کمک خداوند و به مدد آمريکا و متحدانش به زودی (به نظر من در ۳ ماه آينده) شاهد شروع يک حمله بسيار بزرگ و درست و حسابی به دولت بعثی و کثيف عراق و صدام يزيد خواهيم بود. اگر اين مسخره بازی که اسرائيل و فلسطينيها راه انداخته اند نبود.شايد اين عمليات «خجسته» در همين ماه شروع ميشد.ولی از آنجا که اين طرفيها زرنگ هستند و از هر فرصتی بهترين استفاده را ميکنند.اين قضيه فلسطين نيز.يک کارت برنده ديگر به دست آمريکا داد.تا يک بار ديگر به اين عربها بگويد.که بدون اجازه ارباب آب هم نميتوانند بخورند.چه برسد به اينکه مشکلات خود را حل کنند.به نظر من آمريکا.در عرض اين چند وقت مخصوصا بر اسرائيل سخت نگرفت.چون ميخواست که مردم و دولتها را در خاورمیانه ذلیل و کلافه کند.وبعد از آن مثل فیلمهای هالیوودی از طبقه هفتم بهشت یک دری باز شود و مثلا وزیر امورخارجه آمریکا پائین بیفتد و مسئله را تمام کند.و با این کار دولتهای خاورمیانه را وادار نمايد که پس از حل مسئله فلسطين از آمريکا و ناتو با همه توان پشتيباني کنند.و اگر احيانا خواستند وسط کار دبه کنند.يادشان بيندازد که ميدم اسرائيل «گازتون بگيره ها» و به احتمال بسيار زياد قرار هست که در اين حمله اسرائيل هم به نحوی شرکت نمايد.و شايد يکي از دلايلی که آمريکا بر اسرائيل زياد سخت نميگيرد همين باشد.من که لحظه شماری ميکنم برای آن ساعتی که تلويزيون را باز کنم و بشنوم که عراق يک بار ديگر و برای آخرين بار مورد حمله قرار گرفته.اين کار بايد توسط ايران انجام ميشد.ولی افسوس که ما انجام نداديم.و يا در واقع لعنت بر همه کس آن آدم و يا آدمهايي که جلوی اينکار را گرفتند.(سردا بازندگی و غيره). بعد يايد اينکار سال ۱۹۹۱ توسط آمريکايها انجام ميشد.که باز لعنت بر کسي که باعث شد نشود.ولی اين بار ديگه رد خور نخواهد داشت. دير و زود داره ولی سوخت وسوز نداره.

(0) comments

دلم برای دختر چادری تنگ شده بود این عکس را پیدا کردم.طرز کار با photo shop را بلد نیستم.وگرنه میبردم این عکس را آنجا.یک دستی به سر و گوش اون دومی که دستش رو صورتش هست می کشیدم.(-:
توضیح: این خانم ها رفتند یاد بگیرن که ایدز نگیرند.دمشون گرم.تو ایران باشی و بری دنبال این کارها! ما 8 سال هست تو این خراب شده ایم.هنوز هم نرفتیم یاد بگیریم.!

(0) comments
۱۳۸۱ فروردین ۱۹, دوشنبه


عکس از.بی.بی.سی.

(0) comments

اگر شما مطلبی که سپیده در جواب مطلب من نوشته را متوجه شدید.لطفا به خود من هم بگویید!! من آدم ایده الی نیستم.و فکر میکنم ایده آلیسم.معنی دیگری دارد.اینکه ما تومملکت امنیه هستیم.به قول ایشان.دلیل بر این نمیشود که واقعیتها را به اسم ایده الیسم.زیر پا بگذاریم.

(0) comments

این توضیح را بدهم.که من سپیده را نمی شناسم.و اگر در مطلب پائین.هی سپیده سپیده گفتم.دلیلش این بود که چند روز قبل به صورت اتفاقی وبلاگ ایشان را خواندم.و یک کم از این ساده بودن نسل جوان حرص خوردم.و امشب که خواستم این مطلب را بنویسم.مطلب سپیده را بهانه ای کردم.برای گفتن مطالب خودم.حالا به خود سپیده هم باید ایمیل بدم.و بگم که یک کم پشت سرش حرف زدم!

(0) comments

ما.ايران.فلسطين.اسرائيل.سپیده و کلید.
نظر به اينکه بحث جنگ تو خاورميانه بالا گرفته.و وبلاگ نويس هاي داخل ايران.از خود فلسطينی ها .فلسطينی تر شدن!! و ما که اينطرف هستيم.هر وقت يک برنامه تو کانالهای تلويزيون اينجاها باشه.ما هم طبق سليقه نويسنده آن برنامه فکر ميکنيم! و از آنجا که تو جامعه ايرانی اگر حرف نزنی ممکن هست که به لال بودن متهم بشی!{همانطور که زنهای ايرانی وقتی نميخوان چند سال اول زندگی بچه دار بشوند به نازايی متهم ميشوند} من هم تصميم گرفتم چند خط بنويسم.و احتمال داره که طولانی بشه.ولی اگر حالش را داشتيد بخوانيد.
سپيده تو مطلبی که روز ۴ مارت نوشته.اشاره کرده به اينکه تو دانشگاه يک فلسطينی را ديده.و از اين فلسطينی شنيده که ايران خيلی کمک ميکنه به فلسطين و فلسطينيها.و سپيده هم ياد کتاب دوران تحصيلش افتاده و چيزي نتوانسته که بگه!! من اگر به جای سپيده بودم.به آن فلسطينی ميگفتم که .بله من ميدانم.و همينطور ميگفتم که کاش شما فلسطيني ها هم ميدانستيد! که دولت ما هدفش در اصل کمک به شما نيست.چون اگر بود فقط به مرده ها و مرده شورهای شما.(مثل حماس.و جهاد اسلامی) کمک نميکرد.و يک جورهايی به فکر زنده هاتون (که رهبرشون ياسر عرفات هست) بود.من اگر به جای سپيده بودم.به آن فلسطينی يادآوری ميکردم.همان زمان که ما در مدرسه داشتيم.«کليد» را ميخوانديم.رهبر شما.(يعنی رهبر زنده هاتون) داشت با قاتل جوانهای ما يعنی «صدام حسين» روبوسی ميکرد.و برای بيروزی اعراب مسلمان.بر ما کفار «فارس».دعا ميکرد.باز هم اگر من به جای سپيده بودم.به آن شخص ميگفتم که ما فراموش نخواهيم کرد اسرای فلسطينی را که در جنگ بر عليه ايران.به کشور برادرشان عراق آمده بودند.وآرزو داشتند.که در بيروزی بر عليه ما کفار«فارس» شريک باشند.و به آن شخص ميگفتم که حکومتگران بر ما برای اينکه جلوی آبروريزی را بگيرند.مليت آنها را هنگام «اسير» شدن چيز ديگری به ثبت ميرساند.و فقط خود آن «فلسطينی» و سازمان ملل ميدانستند که اين شخص عراقی نيست و يک برادر !! «فلسطينی» هست.و باز هم من اگر به جای سپيده بودم.از آن فلسطينی ميپرسيدم که آيا ماجرای شما به همان سادگی که در کتابهای ما نوشته شده است ميباشد؟؟ يعنی اينکه در زمانهای نه چندان دور «حدود ۱۰۰ سال» قبل.بعضی از يهوديها شروع کردند به مهاجرت به فلسطين.و بعد از حدودا ۵۰ سال شما ديديد که مهمان شما .يعني « يهوديها» شده اند.صاحبخانه و شما را از خانه خودتان بيرون کردند؟!! آيا موضوع کشور شما واقعا به همين سادگی ميباشد؟!! و من اگر به جای سپيده بودم.به آن شخص ميگفتم شما که آن زمان «بين ۱۰۰ تا ۵۰ سال قبل» و زمانی که دنيا برايش فرقي نميکرد که شما صاحب خانه باشيد يا يهودها.نتوانستيد خانه خود را پس بگيريد.! حالا که بزرگترين قدرتها بشت سر آن يهودي هستند.چگونه ميخواهيد آن را پس بگيريد؟و اگر آن فلسطينی که سپيده در دانشگاه ديده.جواب ميداد که ما ميجنگيم و پس ميگيريم.من به جای سپيده ميگفتم.اگر اين هنر را داشتيد خانه را از دست نميداديد.و براي آن فلسطينی مملکت خودم و مردم خودم «ايران و ايرانی»را مثال ميزدم.و ميگفتم وقتی دنيا «به حق يا ناحق» پشت سر دشمن مملکت ما ايستاده بود.ما با چنگ و دندان.از خانه خود پاسداری کرديم.زيرا داشتن يک خانه و نگهداری از يک خانه پول و غيرت ميخواهد که شما « فلسطيني ها» فعلا کمبود اين دو را داريد. و سپيده و من و همه ايرانيها بايد بدانيم و به ياد داشته باشيم که امروز در مملکت ما ۳ ميليون معتاد « به اندازه کل جمعيت فلسطين» و ۳۰ ميليون فقير وجود دارد.پس بيايم به جای نگاه کردن به فلسطين و اسرائيل.اول به فکر مملکت خودمان باشيم.و بدانيم که اگر « خدای نکرده» روزی آن مملکت طوری بشود ما نيز مثل فلسطينی ها خواهيم شد.و يقين داشته باشيد که هيچ عرب و کشور عربی داستان «بي کليد» شدن ما را نخواهد نوشت.همانطور که دو هفته قبل ۳ باغچه کشور ما را عربی خواندند«تنب بزرگ کوچک و ابوموسی» و بی شرمی را به اعلا رساندند

(0) comments
۱۳۸۱ فروردین ۱۸, یکشنبه

عجب حکایتی شده این بیخوابی ما! بابا من تقریبا ۴۸ ساعت بود که نخوابیده بودم.امروز صبح ساعت ۷ رفتم تو رختخواب .به خودم گفتم تا ۳ بعدالظهر دیگه رو شاخش هست..اما ساعت ۱۱ چشمام از چشمای یک وزق بازتر بود.کٌشتم خودم را نشد ادامه خواب رو برم.حالا نخوابیدن خیالی نیست.موضوع این هست که من اگر بدنم کامل استراحت نکنه.این هشت تا ترکش که تو پام هست شروع میکنند بابای من را درآوردن.من پاهام یک بار سال 1363 تو کردستان.تو سرمای ۳۰ درجه زیر صفر تا زانو یخ زد.و چون تمام جاده ها به خاطر برف زیاد بسته بود.۴۸ ساعت منتظر شدیم تا رسوندنمان به یک درمانگاه.البته دیگه آن موقع که رسیدیم/پاهام تا زیر زانو سیاه شده بود.و یک دکتر هندی آنجا بود که تشخیص داد باید قطع بکنه پاهامو.چون دیر شده.خلاصه با فحش و دری وری فرستادنم تهران و پاهام را قطع نکردن.هر چند که هنوز هم مشکل دارم باهاشون.سال ۱۳۶۶ هم تو دریاچه ماهی شلمچه تو یک شب مزخرف هشت تا ترکش خورد (البته ریز هستن) به ران پای چپم.که هنوز هم سر جای خودشون هستن.چون دکتر ها تشخیص دادن ریسک درآوردنش خیلی زیاد هست.و ممکن هست ار راه رفتن بیفتم.حالا هر وقت بدنم کم استراحت داره.و یا زیاد سرما بخوره به پاهام.دنیا میشه جهنم برام.دیشب میخواستم زود برم بخوابم یکی ما را گذاشت سر کار.و علاف شدیم تا صبح.باور کنید همین الان که دارم تایپ میکنم.پاهام شروع کردن )-: خدا به آخرش رحم بکنه.مرحمت زیاد

(0) comments

سوال
آخه کدام آدم عاقلی ساعت 6:46 صبح.وقتی که هوا کمی خنک هست.آبجو تگری میخوره؟ جواب: هیچکس شاید.ولی من دارم میخورم.چرا؟ من گفتم کدام آدم عاقل. خودم را که نگفتم (-:

(0) comments

روزگار غریبی است نازنین..

(0) comments

یک چیزی را به مطلب پایئین اضافه کنم.آدم جماعت مشروب میخوره.برای اینکه از آن حال از خود بیخود شدنش لذت میبره.اینکه مشروب بخوری . و بعدش برقصی.بخندی.یا گریه بکنی.هیچ خیالی نیست به نظر من.ولی کسانی که برا حل کردن مشکلات بزرگ به مشروب رو می آورند.بیشتر برا خودشان مشکل میسازند.آدمی که جرات نداره تو حال معمولی مثلا یخه یک نفر را بگیره.همان بهتر که هیچ وقت این کار را نکنه.چه در مستی .و چه در هوشیاری.اگر بخواهیم مشروب را هم یکی از چیزهایی بدونیم که خدا آفرید.باید یک تبصره هم بغلش میگذاشت.اینکه اگر بی جنبه و یا بی وجود هستی این آفرینش بر شما حرام هست.فعلا

(0) comments

من و هم عقيده بودن با اژدهای شکلاتی
تو مطلب آخری که نويسنده وبلاگ اژدهای شکلاتی نوشته .در مورد اين جمله معروف که بين ما ايرانيها مرسوم هست مستي وراستي يک چيزی به نظرم جلب توجه می کرد.قبل از هر چيز به عرض برسانم که خود من در آبکی خوری.اون موقعها که جوانتر بودم.تقريبا زيادتر از حد معمول (شايد) ميخوردم.و امروز دليلش برام روشن هست.دلم ميخواست يکطوری از آن واقعيتهای تلخ جنگ فرار کنم. ولی با همه زياده خوريم هيچ وقت به ياد نمياورم که مثلا بخواهم به کسی گير بدهم.و يا شروع به عربده کشی کنم.و يا بپرم يکی را بغل کنم.مستی آدم را کمی از خجالتی بودن درمی آورد.و شايد باعث بشود که کمی از خود بيخود بشوی.ولي اين جمله مستی و راستی.کاملا به نظر من درست می آيد.چون در حال مستی مردم ميتوانی بفهمی که در درون طرف مقابلت چه می گذرد و نسبت به تو و اطرافيانت چه نظری دارد.اگر کسی مست کرد و به تو گير داد که تو فلان و بهمانی.بايد بدانی که اين رفيق گرامی!! هميشه نسبت به تو اينطور فکر میکند.و اينکه بعد از مستی ميگويد ببخشيد مست بودم و حاليم نبود.کاملا مزخرف هست.و واقعيت همان بوده که در حال مستی از آن شخص شنيده ويا ديده ای..مطلب خانم اژدهای شکلاتی را بخوانيد.و کمی فکر کنيم.

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]