سهراب مَنش

۱۳۸۱ فروردین ۱۷, شنبه

خیلی عجیب هست.کسانی که دستی در نویسندگی دارند.و بلدند که خوب بنویسند.یا عاشقانه بنویسند.خوابهایی هم که میبینند.عاشقانه هست!! ما که هر بار خواب کسی را که دوست داشتیم دیدیم.یا طرف اصلا ما را به فلان جای باباش هم حساب نمیکرد.یا که تو خواب دعوامون میشد!!باز یاد آین جوک افتادم.یارو میرسه به رفیقش.میگه:بچه ما هم به دنیا آمد.رفیقش بهش میگه خوب به سلامتی چی هست حالا؟: یارو میگه ای بابا بدبخت بیچاره یا پسر میزاد یا دختر! رفیقش میگه مگه پولدارها چی میزان؟میگه:: همبرگر یا پیتزا! حالا حکایت ما شده.

(0) comments

امشب تو تلویزیون داشت بلاهایی که سر دخترها در کشورهای اسلامی می آورند را نشان میداد.خیلی خدا به این دخترها که تو ایران به دنیا آمدند رحم کرده.وگرنه به غیر از سختیهایی که میکشند(در حال حاضر) باید یک سری مٌصیبت دیگر را هم باید تحمل میکردند.از جمله::ختنه شدن:: و بعدش هم دوخته شدن تا هنگام ازدواج!! این پوفیوزها که رفته بودن برا گزارش تهیه کردن .میدانستند که نمی توانند آنجا از دوربین فیلمبرداری استفاده کنند.برای همین از قبل دوربین مخفی تهیه کرده بودند و چشمتان روز بد نبیند.چه میکنند این بی همه چیزها با دخترانشان.بعضی از وقایع را آدم تا به چشم خودش نبیند.نمیتواند تلخی آن را درک کند.
توضیح:: میگم کاشکی این فیلم ها را میشد به بعضی از این دخترها که خیلی مومئن هستند نشان داد.و دید که چه عکس العملی نشان میدهند.!!

(0) comments
۱۳۸۱ فروردین ۱۶, جمعه

رئیس جمهوری های که درکشورهای مٌعتبر دنیا انتخاب میشوند.به غیر از اینکه باید سیاستمدار خوبی باشند.باید هنرپیشه خوبی نیز باشند.مخصوصا اگر رئیس جمهور کشوری مثل آمریکا باشی.ولی این رئیس جمهور فعلی آمریکا نه سیاستمدار خوبی هست.و نه هنرپسشه خوبی.اگر بخواهیم دقیق تر بگویم.به قول خود آمریکایها این بابا یک مستر گوفی کامل هست.
توضیح:: من در تلویزیون بلژیک یک برنامه مستند دیدم که نشان میداد چطور روسای دولت را آموزش میدهند.و نشان میداد که موقع حرف زدن در هر مسئله ای .باید لحن بخصوصی داشته باشند.و همینطور یاد میگرفتند که در مورد هر مسئله ای باید قیافه مخصوصی بگیرند.تا حرفشان به قول معروف گیرا تر باشد.

(0) comments

امروز (که همان دیروز هست در اصل) یک شکم سیر با تهران صحبت کردم.تلفن کرده بودم.{قبلا عرض کرده بودم که خانواده ما اینترنت نداره.و ما مٌردیم از بی کلاسی!!} چیزی که جالب بود این بود که وقتی تو لیست نگاه کردم. نوشته بود که با این کارت میشود 22 دقیقه با ایران صحبت کرد.من هم اندازه 22 دقیقه حاضر بودم که حرف بزنم وبشنوم.همیشه نزدیک قطع شدن تلفن.میگم که اگر یکدفعه قطع شد.من خداحافظی کرده باشم.و آنها هم میگن باشه.خلاصه که این بار 10 دفعه این جمله را تکرار کردم.چون نزدیک به 45 دقیقه صحبت کردم!! نفهمیدم که اشتباه شده بود یا آن لیستی که در آن مغازه بود قدیمی بود!! سراغ هر چی آدم زنده هست تو فامیلمون را گرفتم.آمار مرده ها را هم گرفتم.کٌلی هم پرت وپلا گفتم تا قطع شد.یک جورهایی هم خوش به حالم بود.هم کلافه شده بودم از اینکه نمی دانستم چه وقت قطع میشه!! ولی در مجمع خیلی خوش گذشت.یک ایمیل به وبلاگ لیلی لیلای دادم.اگر جواب آمد و اجازه هم داده شد از طرف فرستنده.هم سوال را اینجا میگذارم.و هم جواب را.فعلا

(0) comments

شهر قصه شماره یک شماره سه و شماره چهار
منبع سایت نیو پرسیا

(0) comments

طرز تهیه عدسی در منزل من.
مواد اولیه و آخرییه:: عدس = هر چقدر احساس میکنید میتوانید بخورید.آب= انقدر که نه ته قابلمه بسوزه و نه انقدر که وقتی جوش آمد از قابلمه بریزه بیرون.روغن = چقدر دوست دارید چاق بشوید؟همانقدر.قابلمه =1 عدد باید کافی باشه!!سپس با بودن این وسایل چون عدس نپخته خیلی سفت هست.پس مجبوریم که بگذاریم رو گاز 1 ساعت بجوشد.عدسی حاضر هست.هنر نزد ایرانیان است و بس
توضیح:: اگر یادتان نرفته بود نمک بخرید.و در منزل نمک هم داشتید.یک کم بزنید.ثواب داره

(0) comments

وبلاگ معتاد دوباره چند روز هست که نوشته نمیشود.اگر اشتباه نکنم.احتمالا نویسنده این وبلاگ دوباره باقالی شد.

(0) comments
۱۳۸۱ فروردین ۱۵, پنجشنبه

بهشت هست اینجا.!!اصلا من از کیسه ام رفته که دیر آمدم!!.اصلا اونجا هیچ اینترسی نداشتم!! من اصلا احساس غربت ندارم!! من خیلی می فهمم!! من اصلا نمی دونم چی بگم!! اینها حرفهای یک خانواده ایرانی هست که چند روز هست به آمریکا آمده اند.یعنی اگر بخواهم دقیق تر بگم 15 روز هست که رسیدند آمریکا «کشور آرزوهای طلایی.تو را به خدا گوش کنید به این خانواده در یک کلمه الاغ که خیلی خوش به حالشون هست!! من نظرم راجب به این خانواده این هست که جنابان صبر کنید یخ هاتون آب بشه.بعد چند سال دیگه نظرتون را بگید.گوش کنید.من فقط میگم افسوس که مملکت ما به اینجا رسیده است.نمی دانم نظر شما چیست؟!!

(0) comments

يکي از خوبيهاي وبلاگ اين هست که همه مي توانند گفته هاي خود را بگويند و نظر خودشان را راجب هر مطلب و يا هر نويسنده ای به گوش مردم برسانند.به عبارتي ديگر براي اينکه بخواهي چيزي را به مردم بگويي.احتياج نيست که پسر خاله فلان ناشر باشي.و يا ۱۰۰ تا دستمال يزدي را براي سرديير روزنامه ای تيکه تيکه بکنی.و حضرات نويسندگان بزرگ!! ميدانند که اگر خلاف واقعيت يا عٌرف صحبت کنند.در عرض چند روز شلوارشان به دور سرشان عمامه شده است.و من فکر ميکنم که بنا بر همين حواس خود را در نوشتن بسيار جمع خواهند کرد!! به نظر شما اينطور نيست؟

(0) comments

اسمشو نیار
این را بگم که بعضی از حرکات رژیم حاکم بر ایران.آدم را یاد سریال یا فیلم مدرسه موشها می اندازد.سیزده بدر اسمش شده اٌنس با طبیعت!! جل الخالق.حالا خدا به پروردگار رحم کرده یکی از این اسمهای خیلی عجیب تررا نگذاشتند.مثلا:روز شهدا و 12 به علاوه 1.همین.فعلا

(0) comments

خوب مشکلات وبلاگ به لطف دوستان بر طرف شد.فقط تنها مشکلی که مانده این هست که مطلب نداریم بنویسیم!!شاید یک جورهایی از طریق احضار روح.روح حاتمی کیا را احضار کردیم.و ازش خواستیم که یک چیزی جای من اینجا بنویسه.در آخر فقط یک دعا میکنم.خدایا جوجه های همسایه را از گزند و آزار و قتل عام گربه های مردم محفوظ بدار باز هم ممنون از کسانی که لطف کردند و کمک کردند

(0) comments
۱۳۸۱ فروردین ۱۴, چهارشنبه

به لطف و کمک یکی از دوستان.این مشکلی که پیش آمده بود رفع شد.ولی هنوز دو سه تا از لینکهایی که دادم کار نمیکنه که آن هم سعی میکنم امشب درستش کنم.از این دوست خوب نیز سپاسگزارم.

(0) comments

سلام
.آمدم یک عکس از شه چراغ که در وبلاگ حامد بود را اینجا بگذارم.بعد از اینکه زدم پابلیش بشه.همه صفحه به هم ریخت همانطور که می بینید.خودم که هر چی ور رفتم درست نشد.حالا به یکی دو تا از بچه ها ایمیل بدم.شاید آنها بتوانند کاری بکنند!!

(0) comments

چی شد؟؟؟

(0) comments
۱۳۸۱ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

شاید ۲۰ خط راجب این کنسرت و صدای داریوش نوشتم.وقتی زدم که پابلیش بشه.شد زرشک.گوش کنید اگر مایل هستید.امیدوارم که اندازه من عصبی نشویدنصیحت های آقای داریوش!! را بشنوید.

(0) comments

هوای دل من دو شبی هست که ابری شده.ولی اشک در چشمان من به راحتی نمی آید.اصلا من یاد نگرفتم که گریه کنم.ولی عکسهای امروز سایت تهران 24 اگر نگویم که برای چندین ساعت.ولی برای ساعتی چشمان من را خیس کرد.عکسهای اهواز.آبادان.خرمشهر.شوش دانیال.عجب هوایی هست آنجا.چقدر فرق کرده.اهواز برای من شهری بود پر از لباسهای خاکی رنگ.خیابانهای پر از دست انداز.از لب کارون به غیر از چمنهای نیمه سبز.و آبی گل آلود در رود کارون.چیز دیگری نمیشد دید.آبادان شهری که به حق اسمش آبادان بود.حتی خانه های نیمه ویران.و خیابانهای گلوله خورده.نمی توانست جلوی این را بگیرد.که بفهمی این شهر واقعا بهشت بوده.من هنوز در این اروپا ندیده ام شهری به زیبایی آبادان.(و نخواهم دید).از خرمشهر که به جز یک مسجد چیزی به جا نمانده بود.شهری که فقط یک ساختمان داشت.و کٌلی ویرانه.ومحلی که هرگز فراموش نخواهم کرد شلمچه هست.تو شلمچه شاید هر کیلومتر به کیلومتر یک تابلو میدیدی که این نوشته را داشت. در این مکان مقدس که آغشته به خون هزاران شهید است با وضو وارد شوید.من عقیده دارم اگر جایی در آن مملکت باید با وضو حرکت کرد.همان شلمچه هست.جایی که شاید اگر الان نیز زمین را بکنی.قبل از اینکه به خاک برسی به خون خواهی رسید.آن مکان مقدس هست .زیرا بیشتر از 100 هزار جوان در آن کشته شدند.من آمار دقیقی ندارم.ولی خودم شاهد ورود سپاه محمد که صد هزار نیرو از تهران بود.به آنجا بودم.و بعد از عملیات کربلای 8 حدود 5 هزار از آن سپاه زنده برگشت.واین فقط یکی از لشگرها بود که آنجا نابود شد.یاد همگی آن بچه های خوب بخیر.روحشان شاد.و آنها که زنده هستند.تنشان سالم.
توضیح:برای من که عضو سایت تهران 24 نیستم.فقط می شد که حدود 25 عکس را دید.ولی ظاهرا حدود 600 عکس از خوزستان گرفته شده.از به هم ریختگی کلمات هم شرمنده هستم.که حال خودم دست کمی ار کلمات ندارند.

(0) comments
۱۳۸۱ فروردین ۱۲, دوشنبه

حال و روز امشب من یک چیزی تو این مایه ها بود...این یکی هم بی مناسبت نبود با حالی که با ما رفت امشب...اصلا میدونید چی هست؟دلم امشب تشنه یک جام باده بود...

(0) comments

باز هم یک چیز جدید کشف کردم.تقریبا بیشتر وطن پرستهای ایران خارج از ایران زندگی میکنند.یا باید اینطور نوشت:95 درصد وطن پرستان آن لاین محل زندگی خود را به خارج ار پرستشگاه خود منتقل کرده اند!!چی میخواستم بنویسیم.چی شد؟

(0) comments

تو بعضی از این وبلاگها.یک جورهایی مینویسند که خیلی جور هست!یعنی چه از اول مطلب شروع کنی به خواندن و جه از آخرش سر در نمیاوری که نویسنده چه گفته؟!مثلا یک چیزی تو این مایه ها:من امروزلاستیک دوچرخه ام را در حالی که باد میوزید باد کردم!! حالا شما بشین صد سال فکر کن که منظور طرف چی هست.!! بعد که کلی به خودت زحمت میدهی و از طرف می پرسی:ببخشید من نفهمیدم منظورتان چیست!؟ از آن نگاه های عاقل اندر سفیه میکنه و میگه من میگذارم خواننده برداشت خودش را بکند!! اینجا دیگه قاطی میکنی و به یارو میگی:ببخشید ها یعنی بنده که خواندم و نفهمیدم هیچی. مداد هستم؟!دوباره یکی از آن نگاه ها.(البته از طریق اینترنت) بهت میکنه.و میگه:آخه تو که نمی فهمی. من چی را توضیح بدم برات؟؟بعدش میشه حکایت این هموطن تٌرکی که ما اینجا داریم.حکایت آن بنده خدا را خواهم نوشت...

(0) comments

تغیر در زندگی
امروز یک تصمیم اساسی گرفتم.!!زندگی من در 3 سال گذشته به این صورت بوده در منزل.از در که میام تو.اول تلویزیون را روشن میکنم.بعد کامپیوتر را.بعد میروم آشپزخانه و چای میگذارم.تا برگردم .برنامه کامپیوتر کاملا باز شده.ایمیل ها را نگاه میکنم.بعد میرم یک دوش میگیرم.تا از زیر دوش بیام بیرون چای حاضر شده.پس یک چایی میریزم.میام پای تلویزیون.میزنم کانال سی ان.ان.خبری باشه گوش میدم.خبری نباشه.بازم گوش میدم!!چون به هرحال جایی را پای تلویزیون میخورم.بعدش میرم.پای اینترنت.چند تا سایت خبری را نگاه میکنم.اگر خبری باشد.میخوانم.اگر هم نباشد باز هر چی هست آنجا میخوانم!!چون عادت کردم سیگار بعد از چای را پای کامپیوتر بکشم.بعدش با خودم درگیر میشم برا شام درست کردن.وجدانم(یا همان شکم گشنه) میگه پاشو یک چیزی درست کن.و دلم(یا همان کون گشادم) میگه بابا امشب هم همین پیتزا را میخوریم دیگه.خلاصه یکی از این دو حس(یا همان اعضا بدن) بر آن یکی غلبه میکنه.و بالاخره 3 یا 4 ساعت بعد شام رو خوردم.و دارم تلویزیون نگاه میکنم.(همزمان اینترنت هم وصل هست و دارم موزیک گوش میکنم) بعدش از خواب میپرم(چون هم زمان که تلویزیون و اینترنت باز هستند من روی کاناپه خوابم برده) میام میشینم پشت اینترنت هی دور خودم تو اینترنت میچرخم.میشه نزدیک سحر.میرم رو کاناپه ولو میشم.و چرت میزنم.(البته یک تخت بزرگ و شیک دو نفره دارم که فکر کنم تو این چند سال چند شب بیشتر روش نخوابیدم.) چونکه تخت دو نفره هست و من یک نفر.حریفش نیستم.پس کاناپه را عشق است!خلاصه.این شد تقریبا یک چند ساعتی با خودم در منزل. هر سال عید که میشه به خودم میگم باید این وضع را عوض کنم!ولی چند روزکه از عید میگذره.به خودم میگم امسال هم که گذشت .از سال دیگه شروع میکنم..و همینطوری الان چند سال هست که میگذرد.و من دارم تصمیم میگیرم.حالا کی عمل کنم.خدا می داند!!

(0) comments
۱۳۸۱ فروردین ۱۱, یکشنبه

ساعت 6:30 صبح هست.فکر میکنید من دارم چیکار میکنم؟؟هیچی که نه.دارم هاچ زبور عسل را از کانال آلمان میبینم.این جناب هاچ انگار قرار نیست تمام بشه.هنوز هم مامانش را پیدا نکرده!! اصلا انگار ما محکوم شدیم تا آخر عمرمون این کارتون را ببینیم.!!! اگر مادرشو پیدا کرد میگم بهتون.!

(0) comments

یک کم هم از تبلیغ کردن مسیحی ها بگم(منظورم اینجا هست)
اینجا اگر کسی مذهب خود را عوض بکند.کٌلی پاداش دنیوی!! بهش داده می شود.از قبیل:یک اطاق برای تو خیابان نخوابیدن.یک سری وسایل زندگی«الیته دست دوم» و اگر زن هم نداشته باشی.سریعا.یکی از این دخترهای ترشیده «از نوع مسیحی» را به عقدت در می آورند.که از طریق این ازدواج مشکل اقامت را حل کنی.تاسف بار این هست که ایرانیهای زیادی حاضر به قبول این خفت و خواری (از نظر من) میشوند.و حتی اینجا ایرانها هر چیزی که نداشته باشند.به جاش یک کلیسای ایرانیها دارند.که به گفته خودشان خیلی فعال نیز هستند!!من کاری به اینکه اینها مذهب خود را عوض کرده اند.ندارم.و نهایتا سعی میکنم که ارتباط نداشته باشم.ولی چیزی که برای من عجیب میآید.این هست که این افراد.با وجود حمایت مادی نسبتا خوب.خیلی زود به مرز دیوانگی میرسند!! حتی توی شهر قبلی که من زندکی میکردم.یکی از اینها خودکشی کرد.و جانش را از دست داد.جای بسیار تاسف داشت مرگ این آدم.اولا که کاملا دیوانه شده بود.و دوم.دیدن پدر و مادر بسیار پیر او.مرا متاسف کرد.
باز هم ادامه دارد...

(0) comments

به مناسبت عید پاک.و خر بودن بعضی از این مسیحی ها
این روزها اینطرف دنیا به جای قمه کشی.و قیمه خوری. عید پاک هست.(مثلا شما نمی دونید:).ما اینهمه از بدی های خودمان گفتیم.بگذاریذ کمی هم از اینها بگیم.توی همین مملکت که من در آن زندگی میکنم.در ۲ یا ۳ روستا .کسانی زندگی میکنند.که اگر بخواهیم کسی را در مقاسه با اینها در مملکت خودمان.و یا کل مسلمانها پیدا کنیم.حتما دچار کمبود خواهیم شد/اینها که در این ۳ روستا زندگی میکنند.اجازه نمی دهند که به فرزندانشان در کودکی واکسن تزریق شود.از دارو استفاده نمی کنند.اجازه تزریق خون نمی دهند(اگر کسی خون ریزی کرده باشد).و هزار جور کوفت دیگه.هر بار هم که می پرسی چرا؟؟میگویند:اگر خدا بخواهد که بلایی سر ما و یا فرزندمان بیاید.ما اجازه دخالت در آن را نداریم!!! حالا کی میگه فقط تو مسلمانها خر پیدا میشه؟و تو مذاهب دیگه نیست؟؟!
ادامه دارد..

(0) comments

اندر حکایت شربت خانم
این شربت خانم افغانی اگر مثلا در آمریکا به دنیا آمده بود.و یا آنجا بزرگ شده بود.الان به جای اینکه زن یک شاطر تو پاکستان باشد.مثلا زن تام کروز.بود و احتمالا الان با کمک چند تا عمل پلاستیک یکی از سوپر مدلها.بود.و کلی خوش به حالش بود تو دنیا.حالا باز جای شکرش باقی هست که از آن جنگ خانمانسوز زنده بیرون آمده. داستانش شنیدنی و دیدنی بود.حداقل برا من بود!

(0) comments

جوان ناکام
در انگلستان مادر بزرگ پرنس چارلز(که الان برا خوذش پدر بزرگ هست) در سنی بسیار کوتاه{101} سالگی دارفانی را وداع گفت و به دیار باقی شتافت.

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]