سهراب مَنش

۱۳۸۰ اسفند ۱۸, شنبه

(0) comments

لينک
اين حکايت لينک دادن هم برا من شده بود يک داستان بي مزه.در عين حال که خيلی ساده بود.من هر کاری ميکردم.نميشد.خلاصه که چند وقت پيش ياد گرفتم.بعدش يک مشکل ديگه پيش آمد .اينکه به کی و يا چه مطلبي لينک بدم؟؟پيش خودم فکر کردم که ممکن هست چيرهايی که برا من جالب هست .برا ديگران جالب نباشه!! و بی خيال شدم لينک دادن رو.تا چند وقت پيش حسين درخشان ايميل داده بود که چرا لينک نميدی؟؟البته تصور نشه که ايشون پسرخاله بنده هست.اينو برا اين گفته بود که مثلا خيلی ۳ نشه.و من مثلا بهم زياد برنخوره که جواب ايميلی که به ايشون داده بودم.بعد از ۲ هفته داده بود!! ومن مشکلی که داشتم رو به کمک آقا سياوش سانسور هرگز حل کرده بودم.هر چند که بعدش ۲ تا ايميل به همين آقا سياوش دادم که اصلا جواب نيومد ازش!! آخر قصه اينکه من از چند روز پيش شروع کردم لينک دادن.حالا هر کی خوشش نيامد از چيزهايی که من ميخونم.و يا گوش ميکنم.به من يک ايميل بده.و بگه چی گوش کنم يا بخونم.بهتر هست!!!!

(0) comments

يك مارمولك آباداني.عينك ري بن زده بود وايستاده بود سر كوچه.و دستش رو گذاشته بود رو ديوار.يكي اومد رد شد يك كم زيادي نگاه كرد بهش..مارمولكه گفت، ها چيه ولك.؟ تمساح نديدي؟

(0) comments

من هيچ رابطه اي با اين آقا ندارمحضرت عباسي ميگم

(0) comments

ميگن بعضي ها برا اينكه يك چيزي رو ثابت كنن گندش رو در ميارن.اين حكايت يكي از اونها هست.

(0) comments

محبت زيادي مردم به عابد زاده

(0) comments
۱۳۸۰ اسفند ۱۷, جمعه

حسين درخشان.امشب تو نوشته هاش يک چيزی راجب کسانی که تو جنگ بودن نوشته.البته حسين درخشان از جنگ هما نقدر ميدونه که تو تلويزيون ايران ديده.و اگر بقيه حرفهای اون کانالهای تلويزيونی راجب به مملکت و مردم درست هست!!گفته هاشون راجب جنگ هم درست هست!!.کاش حسين و امثال حسين مي دونستن که اون کساني که تو خط مقدم میجنگيدند. حزب الهی نبودن.و حالشون هم از هرچی آدم شياد بود به هم میخورد.حسين آقا اون «حزب الهي» که جلو چشم شما ومردم ديگه تو شهرها بودن .همون کسانی بودن که زمان جنگ مونده بودن تهران.و نميومدند منطقه.چون نمی خواستن «امام» تنها بمونه.البته تو تهران!! .اگر فرصتی پيش بياد.خاطراتم از ۴/۵ سال تو منطقه بودن را خواهم نوشت .باشه که يک مقدار از واقعيت هارو مردم بدونن.و اين شيادان(که به خودشون ميگن حزب الهی) انقدر از اسم اون بچه هاي جنگ سوءاستفاده نکنن.

(0) comments

دليل
چرا اين ساعت رو گذاشتم اينجا؟؟ راستش خودم هم نمي دانم!!حتما هر کي که کامپيوتر داره يک ساعت رو ميزي.زير ميزي.رو طاقچه.تو باغچه.بالاخره يک ساعت هم داره.تنها دليل گذاشتن اين ساعت اين بود که نه از من خواست که شونصد تا سوال رو جواب بدم.و نه آدرس ايميل میخواست ..از قديم گفتن «مفت باشه.کوفت باشه!!» حالا اگر يک جا تو اينترنت طناب دار هم بگذارن.و همينطوري مجانی باشه.شايد من رفتم يک بار خودم رو دار زدم!!راستی من زياد سواد ندارم.شما اگر تونستيد اين وبلاگ رو بخونيد وبه من هم بگيد قضيه چی هست؟! من به اسم نويسنده اين وبلاگ خيلی علاقه دارم..دليلش بماند

(0) comments
۱۳۸۰ اسفند ۱۶, پنجشنبه

اونجا که شب هست
اگر الان که داريد اين وبلاگ رو ميخونيد.شب هست.اين فايل کوچک رو گوش کنيد.

(0) comments

نرم افزار فراري دادن پشه
والا من خودم که خوندم اولش باور نکردم.ولي با ۲ نفر صحبت کردم.گفتن اين داستان سر کاري نيست و کار مي کنه.موضوع از اين قرار هست که تو يک سايت يک نرم افزار ديدم که نوشته بود با نصب اين برنامه روی کامپيوتر پشه ها از فاصله ۲ متری به کامپيوتر فرار می کنند.البته اونطور که من فهميدم اين نرم افزار يک صدايی توليد می کنه که برای ما قابل شنيدن نيست.ولی باعث فرار پشه ها ميشه!!به هر حال من لينک رو اينجا می گذارم.ما که الان اينجا پشه نداريم.ولي اگر شما داريد اين برنامه را ازاينجا بگيريد.
توضيح موقعی استفاده از اين برنامه بايد بلند گوها باز باشه.

(0) comments

نماينده مجلس
تو اين مملکت بعضي چيزها خوب هست و خوب بعضي چيزها هم بد.يکي از خوبي هاش اين هست که وقتي ۵ سال اينجا زندگي کني مي توني درخواست «مليَت» اينجا رو بکني و اگر سو پيشينه نداشته باشي با درخواست موافقت خواهد شد.و تقريبا حق و حقوقي شهروندي کامل خواهد شد(از نظر قانوني) اينها رو نوشتم که بگم يک خانم ايراني که الان حدود ۱۴ سال هست که اينجا زندگي مي کنه.تونسته خودش رو تا نمايندگي مجلس برسونه.و الان تو مجلس اين کشور هست.من نمي دونم چرا اين خانم مثل بيشتر خانمها که ميان خارج يکهو احساس برابري و نابرابري زن و مرد بهش دست نداده و درخواست طلاق نکرده؟!!!!و عوض خالي کردن دق و دلي.رفته دنبال کار!! من اميدوارم که يک روز همه زنهاي ايراني (الان تعدادشون خيلي کم هست) ياد بگيرن که اولين شرط برابري طلاق نيست.و بيشتر به فکر خانواده و فرزند شون باشن تا به فکر جدا شدن.اونطور که تجربه نشون داده اين کساني که طلاق مي گيرن بعد از يک مدت کوتاه«بين ۳ تا ۵ سال» تازه ۲ ريالي شون ميفته که چه کردن.و انموقع ديگه خيلي دير هست برا پشيمان شدن.براي صابت شدن اين موضوع.چند تا وبلاگ بخونين.و ببينيد چطوري به قول خودشون بغل پنجره چپ کردن و افتادن!!!
توضيح اسم اين خانم نماينده فاطمه کريمي هست.

(0) comments

سلام.
امروز رفتم راي دادم.از اين نمي خوام بگم.يک چيز با حال اتفاق افتاد که قابل نوشتن هست.صندوق راي اينجا«چوبي» نيست مثل ايران.و ۱۰ تا از اين مرده خور ها هم مثل ايران بغلش نيستن.فقط يک پليس بغل «درب ورود» برا مثلا محافظت ايستاده.مي خوام از همين آقا پليس بگم.جالب بود که اين مامور پليس يکي از ايراني هايي هست که تو همين شهر زندگي مي کنه و رفته پليس شده!! الان حدود ۲ سال هست که استخدام شده.و امشب که باهاش صحبت مي کردم بهم پيشنهاد ميداد که من هم برم اين کار رو بکنم .(حدود ۵۰۰۰ پليس اين کشور کم داره) .يک کم باهاش صحبت کردم و زدم بيرون.اميدوارم که ايشون وبلاگ نخونه.اين آقا پليسه خودش تا چند وقت پيش که من خبر دادم ساقي بود.البته نه کله گنده.فقط خرده فروشي مي کرد.ميگن يک پليس خوب يک خلافکار خوب هست.شايد راست باشه!!!

(0) comments
۱۳۸۰ اسفند ۱۵, چهارشنبه

رفيق بد و اسيد خوب!!

(0) comments

انتخابات
امشب راجب ۲ تا موضوع مي نويسم.اول اينکه فردا اينجا روز انتخاب شهردار هست ومن هم ميرم که راي بدم.البته مطمئن هستم که کسي که من ميخوام بهش راي بدم انتخاب نخواهد شد.چون از حزبي هست که از خارجيها پشتيباني مي کنند.و اينها توي اين شهر زياد طرفدار ندارن.و معمولا کساني که از احزاب مسيحي هستن انتخاب مي شوند.ولي يک حٌسن داره اين راي دادن به حزب سبزهاي چپ(حزبي که از خارجي و پناهنده پشتيباني مي کنند) و اون اين هست که اين شهردارها زياد پر رو نشن و بدونن که احزاب مخالفشون هم طرفدار دارن.هر چند که وضعيت اين احزاب بعد از ۱۱ سپتامبر زياد خوب نيست و مشکل پيدا کردن.
اما مطلب دوم اينکه اميدوارم کسي از شنيدن و يا ديدن اين دو تا فايل که من گذاشتم از قتلهاي زنجيره اي زياد متاثر نشده باشه(هر چند که مي دونم ممکن نيست!) ولي توصيه مي کنم اگر اونها رو شنيديد و حالتون گرفته شده.به اين فايل صوتي گوش کنيد.و اميدوارم که يک لبخند کوچک رو لبتون بياره.اين خانم کوچولو که صداش رو مي شنويد.اسمش شيوا هست و تو فرانسه زندگي ميکنه.

(0) comments
۱۳۸۰ اسفند ۱۴, سه‌شنبه

اين هم صداي كامل.براي كساني كه از اينترنت با سرعت كم استفاده مي كنند گوش كنيد

(0) comments

اگر كسي از ايران اين فايل رو ديد.لطف بكنه به من يك ايميل بده،

(0) comments

تماشا كنيد. فكر مي كنم كساني كه ازسرعت پائين تو اينترنت استفاده ميكنن هم مي تونن ببينند«منظورم ايران هست»

(0) comments
۱۳۸۰ اسفند ۱۳, دوشنبه

كفتارها
مي خواستم جاي كفتار بنويسم گربه،ولي احساس مي كنم كه به گربه ها توهين ميشه!!
مدتي از آمدن نوار بازجويهاي قتلهاي زنجيره اي به اروپا مي گذره.و شايد مدت زمان زيادي هست كه اينها را تو اينترنت گذاشتن.من اولين بار اين صداهاي «وحشت» رو از تو وبلاگ هوس شنيدم،(هوس از اون شب ديگه ننوشت) و شنيده بودم كه تصوير اين فايلها هم تو اينترنت هست.ولي تا امشب جايي پيدا نكرده بودم اين فايلهارو براي ديدن،تا امشب اتفاقي رفتم توي يك سايت و اونجا ده دقيقه از اين فايلهارو به صورت تصوير ديدم،خوشبختانه فقط ده دقيقه اين نوارها اونجا بود،(البته صدا كامل بود).اينكه چقدر اين اعمال و كارها وحشيانه هست،و ديگر اينكه من نمي دونم اين زندانيان واقعا كاري كرده اند يا نه؟ بحث جدايي هست.چيزي كه منو به حيرت و تعجب مي اندازه.و چيري كه من نمي تونم بفهمم اين هست كه:بازجو با زنداني آشنا هست از قبل.و اينطور كه از حرفاشون ميشه فهميد.اين هست كه قبلا با هم روي يك پرونده كار كردن«همكار بودن» و از همه چي همديگه خبر دارن!!(بازپرس به متهم ياداوري ميكنه كه چه بلايي سر فلان كس آوردن) حرف من اينجا هست كه آدم اگر 2 بار با هم بشينه و نمي دونم مثلا يك غذايي با هم بخورن،خود به خود يك جور حالت آشنايي و احترام پيش مياد برا دو طرف،و ديگه نمي تونن اينها مثلا كاري عليه هم ديگه انجام بدن،اون اول نوشتم كفتارها.چون اين حالت برخورد رو من فقط تو اين جانور ديدم (تو تلويزيون) اون بازجو هنوز چوب روزگار به تنش ننشسته.اگر نشسته بود مي دونست كه اين بلائي كه داره سر همكارش مياره،حتما و يقينا به سرخودش نيز خواهد آمد،(هر دستي بدي تو اين دنيا همون دست هم مي گيري) من هيچ تمايلي ندارم كه مثلا در چند سال آينده نوار اعترافات اين بازجوي فعلي رو كه در آينده مطمئنا خودش نيز بر اون صندلي پلاستيكي خواهد نشست رو بشنوم،فقط مي خوام بدونم كه وقتي به اين حيوان (به اين نميشه گفت آدم) ميگن كه زنت رو به چه كسي و چطور دادي جواب اين حيوان چي هست؟ و قيافش چطور ميشه؟؟!!!
توضيح:اگر نوشته ها و جمله ها خيلي بهم ريخته هست ببخشيد،الان واقعا فكرم به هم ريخته هست

(0) comments

هشدار
تو اين اسامي جديد كه به ليست وبلاگها اضافه شده.يك اسم مي بينيد كه با «ز» شروع ميشه.وقتي اسم را مي بيني.ميگي كسي كه اين وبلاگ را مي نويسه،بايد يك خانم باشه!! وقتي ميري تو وبلاگ و نوشته هارو ميخوني ،ميگي به خودت كه خوب نويسنده يك خانم هست،اما،امّا اون بالا بلاگ سمت راست، نويسنده از خودش يك آلبوم و مشخصات گذشته!!چشمتون روز بد نبينه وقتي اونو كليك مي كني مي بيني،اي داد!!نويسنده و صاحب وبلاگ يك آقا!!!! هستن.من مي خوام به صاحب اون وبلاگ هشدار بدم كه آقا.يك وقت هوس خدمت كردن (سربازي) به سرت نزنه ها.اگر بري خدمت و مثلا بيفتي پادگان (سيرجان) من نديد ميگم كه كار به خون و خونريزي ميكشه.من از الان هشدار دادم.فردا نگه كسي به من نگفت،بابام جان آخه اينطوري كه نميشه.گوش بده

(0) comments
۱۳۸۰ اسفند ۱۲, یکشنبه

بازم بگيد ورزش كردن خوب هست.و چه مي دونم مثلا سيگار كشيدن بد هست،اگر آدمهاي ورزشكار سالم مي مونن.پس عابد زاده،دروازه بان تيم ملي چرا سكته مغزي كرده؟؟؟؟

(0) comments

هوس
سلام.امشب شب جمعه ما هست.و من كف كرده نشستم خانه.از سر شب تو فكرم افتاده كه چه حالي ميداد اگر امشب مي تونستم برم تجريش.و تو كوچه هاي خيابان «مقصود بيك» قدم بزنم و پياده ميومدم طرف پائين شهر.مي رفتم تو اون ساندويچ فروشي بالاي «ميدان منيريه» و 3 تا الويه سفارش مي دادم با يك كوكا مشهدي.و خودم رو خفه مي كردم.همه اين هوسهاوقتي ميفته تو كلهّ آدم كه اين وبلاگها رو ميخوني،يا ميري تو اين سايتهاي ايراني..مثلا امروز (يعني ديروز«چند ساعت قبل») تو بيشتر سايتها و وبلاگها نوشته بودن عيد غدير مبارك..آي من داغ ميشم ميخونم اين چيزهارو،اون قديم ها هر كدوم اين روزها برا خودشون يك برنامه مخصوص داشت،و تو هر كدام از اين روزها يك جا مي رفتيم،امشب دل هوس يار كرده بد جور (منظور از يار تهران هست)

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]