سهراب مَنش

۱۳۸۱ دی ۱۰, سه‌شنبه

سال نو میلادی بر همه میلادی نشینان! و کسانی که میلادی نشین نیستند ولی میلادی را دوست دارند مبارک.

(0) comments
۱۳۸۱ دی ۹, دوشنبه

دیشب تو برنامه پاناروما.کانال بلژیک راجب یکی از مکانهایی برنامه داشت که در پاکستان است و اصطلاحا به آن مدرسه میگویند و کسانی که در آن درس میخوانند را طالبان میگویند.و خوب این برای ما که در ایران هم از این مدارس داریم آشنا است تقریبا.
اما چیزی که تو این برنامه برای من جالب آمد و یک کم بهش فکر کردم این بود.در یک مراسم گردهمایی(به سبک انصار حزب‌الله ایران) یک مشت از این گوساله‌ها دور هم جمع شده بودند و داشتند عربده میکشیدند که مرگ بر آمریکا و از این جوکها که همشون میگویند.
یکنفر که ظاهرا شاعر بود آمد و رفت پشت تریبون و شروع کرد به شعر خواندن!
من البته زبان پشتو نمیفهمم و از زیر نویسها میفهمیدم معنی اشعارش(ک..شعرها!) چه میباشد! یک جایی این مثلا شاعر گفت: اگر آمریکا زیادی مغرور شود داستان فرعون دوباره تکرار خواهد شد!
همین حرف من رو برد تو این فکر که اگر مثلا این اتفاقات در زمان حضرت محمد می‌افتاد و مثلا دریا برای مسلمانان از هم باز میشد و یا عصای محمد افعی میشد! و هزار تا جنبل و جادوی دیگر و از جمله اینکه مثلا حضرت محمد هم مثل عیسی مامانش باکره بود و ایشان به دنیا میامد!
آنموقع مسلمانان دیگر خود خدا را هم بندگی نمیکردند و میگفتند که محمد خود خدا است!
وقتی که کم میاورند اساتید مسلمان! از همسایه نون قرض میگیرند(از موسی و عیسی مثال میاورند) اما وقتی شکمشان سیر میشود، نه تنها این پیغمبران را فراموش میکنند که پیروان آنها را نیز کافر میدانند!
عجب حکایتی هست این دین و دینداری.

(0) comments
۱۳۸۱ دی ۸, یکشنبه

چند سال پیش در جواب نمایندگان مجلس به اینکه: چرا شهرداران تهران را اینطور شکنجه کرده‌اید؟ جناب سردار نقدی گفتند که اگر بقیه را هم به او بسپارند، همه دزدها و افراد فاسد را به سرعت قلع و قمع میکند!!
من آنروزها وقتی این جواب را شنیدم چهار شاخ ماندم! به خودم گفتم که این یا خیلی پشتیبان دارد که اینطور صحبت میکند و یا اینکه نمی‌فهمد که چه میگوید!
امروز معلوم شده که آقا آفتابه دار سر کرده دزدان مسلح و غیر مسلح جناب واعظ طبسی(آخوند مشهدی و صاحب فعلی امام رضا!!) بوده و خوب وقتی سر دسته دزدها تو یک مملکت پشت سرت باشد. باید تو روی نمیاینده‌گان آن مملکت وایستی و لیچار ببافی!
اما دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد تو این دنیا!
چند وقت پیش بود که گند این آدم درآمد ولی تا مستقیما ازش نام ببرند زمان برد.
خبر:سردار نقدی.ریاست سابق ضداطلاعات نیروی انتظامی به جرم ۱۲ فقره قتل(تا الان اعتراف کرده!) و دزدیهایمسلحانه بازداشت شد!
توضیح: ظاهرا آقا جون(خامنه‌ای) برایش خیلی سخت بوده که باور کند کسی که شهرداران را وادار به اعتراف کرد اینکاره باشه؟! منتها من نفهمیدم چطور مغز رهبر انقلاب انقدر علیل است که باور این موضوع برایش انقدر سخت باشد! شاید به خاطر تقدیری که از همین آدم در پایان کارش کرده باشد؟!
اما خدا میداند که دستور بازداشت این یکی مادر قحبه نیز صادر بشود یا نه!؟ ایشان هم آفتابه دار سردسته دزدها(واعظ طبسی) بوده‌اند، و اگر قرار باشد که بگیرند. باید جد و آباد این واعظ طبسی و هر کسی که تا شعاع پنج کیلومتری این آدم زندگی کرده بگیرند!
فقط از همه چیز جالبتر این است که معلوم شود برای اسرائیل جاسوسی میکرده و نه آمریکا!! فرقش بعدا معلوم میشه!!
خبر:کشف ارتباط حاسوسی رئیس کل دادگستری.

(0) comments
۱۳۸۱ دی ۷, شنبه

اخیرا باستان شناسان لنگه کفش افسانه ای سیندرلا را کشف کرده اند و عکس آنرا برای مدت محدودی در اینترنت گذاشته اند!
یک توضیح: آنطور که به من خبر رسیده ابن باستان شناسان با گذاشتن این عکس در اینترنت به دنبال کسی هستند، که این کفش به پای او بخورد! بنابراین به خانمها پیشهاد میکنم که با دقت بیشتر نگاه کنند!
ببینند یک وقت این عکس آشنا نیست برایشان!؟
برای دیدن عکس لنگه کفش اینجا کلیک کنید.
اخطار!:کسانی که مايل هستند اين عکس را ببينند توجه داشته باشند که ساعت از ۱۲ شب نگذشته باشد.در غير اينصورت مسئووليت تبديل شدن مونيتور شما به کدو حلوايی بر عهده من نمی‌باشد.

(0) comments
۱۳۸۱ دی ۶, جمعه

از اینکه آدمهایی مثل عباس عبدی به این صورت خوار و ذلیل شده‌اند بسیار خرسندم!
کاری که عبدی و امثال او کردند باعث شد یک ملت به خاک سیاه بنشیند، و هیچ کدام از این سیاه‌بازیها نمیتواند جنایت عبدی و رهبران او را بپوشاند.
کوچکترین مثالی که میتوان بگویم انگشت‌نگاری ایرانیان در آمریکا است که مستقیما به کارهای عبدی و امثال او ربط دارد،
هر چند که مقامات دولتی ایران بسیار سعی کردند که با خوش رقصی " قضیه را حل بکنند ولی هنوز به خواسته خود نرسیده‌‌اند و بیچاره مردم ما که هنوز دارند تاوان کارهای اینها را میدهند.
"دستگيری عباس عبدی در سالروز اشغال سفارت آمريکا.

عباس عبدی در حال احرای یک خیمه شب بازی دیگر


(0) comments

نامه‌ای که به سايت آهوی سه گوش نوشتم و چاپ نکردند!
توضيح:همين اول توضيح بدهم که حرفهای آن زن و دختری که در آهوی سه گوش به اسم طرفداری از زنان و در اصل به خاطر خالی کردن عقده های شخصی در یک نشریه عمومی نوشتند، براي من ذره‌‌اي ارزش نداشت و ندارد.همانطور که حرفها و نوشته‌های نويسندۀ اين وبلاگ براي من بی‌ارزش است.به خوبی يادم هست که زمانی که من و امثال من در جنگ به صورت داوطلب شرکت کرديم،بعضی از همین مردم در آن زمان هر چیزی که از دهانشان در می آمد به ما می گفتند! و آن روزها ما جزء افراد بی ارزش! جامعه بودیم. و امروز تازه همانها که ما را لعن و نفرین میکردند متوجه شده‌اند که حضور افرادی مثل من در آن زمان به چه معنی و به چه دلیلی(وطن دوستی) بود. امروز هم به خاطر اینکه حاضر نیستیم بی ارزشیها را بپذیریم(به هر اسمی که هست) باز مورد توهین قرار میگیریم و کوتاه کنم صحبتم را به اینکه: خوش به حال من که اینطور فکر میکنم!
اصل نامه:
گردانندگان نشريه اينترنتي آهوی سه گوش

در تاريخ 18/12/2002 در صفحه ي زنان آن نشريه مطلبي توسط نويسنده ي وبلاگ زنانه ها در خصوص توهين و خشونت جنسي نسبت به زنان درج شده است كه در ان با اشاره به مندرجات صفحه ي نظر خواهي وبلاگ خلبان كور با به كار بردن الفاظی نظير : مغز عليل، گاو گند چاله دهان به وبلاگ من لينك داده شده است. نويسنده ي اين مطلب در آهوي سه گوش كه نشريه اي عمومي است با استناد به جمله ي زير به من با كلمات توهين آميز فوق لينك داده است :

او در قسمت نظر خواهی وبلاگی که متعلق به من نبود و در مورد عقيده ای که کاملا مخالف نظر من بود ( و من در آنجا همين موضوع را بيان کردم ) ادعا کرد که : اينگونه حرفها شايد به مزاق بيوه زن ترشيده مقيم سوئد خوش بيايد . و بعد از يک رفت و برگشت ديدم که کلمه جنده هم به اين ليست کلمات چاله ميدانی اضافه شده.

حال آتكه در ابتدای آن بحث(نظر خواهی) من مطلقاً نامي از ايشان نياورده ام(هر چند که منظورم همین شخص بود!و نه کسی دیگر) و بعد از اینکه این شخص با نوشته های خود و با آوردن اسم من مسقیما به من توهین کرد که قسمتی از نوشته های ایشان را اینجا میاورم:

[ | web |#7 ] مهشید
سهراب جان ..اينقدر استرپتیز فکری نکن عزیز. لااقل اگه داری لخت می شی یک چیزی پات کن..من که از خنده مردم :)


Dec 15 2002, 05:17 p [+

[ | web |#18 ] Mahshid


سهراب عزيز. نه- تا دلقگ هايي مثل شما در زمين هست من دبرس نميشم. ادامه بده بابا حان خودت رو به در و ديوار بگوب..خود زني گن. من گه به اين اراحيف عادت دارم. توي گه فرو مي ري.


Dec 16 2002, 04:07 pm [+]

من نیز جوابی شخصی به او دادم و همینطور با توجه به مباحثات قبلی من و ايشان در صفحه ي نظر خواهي شان ايشان به خاطر دلخوریهای شخصی ازمن و به اسم توهین جنسی به زنان و با سوءاستفاده از وبلاگ زنان. با گذاشتن لينك ويلاگ من ( سهراب منش) در كنار فحش هاي ياد شده در بالا علناً يك بحث درون وبلاگي شخصی بين خود و من را با استفاده از آهو به عنوان تريبون رسمي خود به صورت يكطرفه و بدون ذكر سابقه به نحوي كاملاً غير اخلاقي به سمع همگان رسانده اند، و تا جایی که ممکن بوده تلاش کرده که مشکل شخصی(وبلاگی) من با خودش را به اینصورت تعریف نماید که من بر ضد یک جنسیت هستم! درحالی که اینطور نیست و دعوای من با ایشان کاملا شخصی و کاملا خصوصی میباشد و متاسفم که این آدم اجازه دارد وقتی که برای عقایدش برعلیه من در وبلاگ خودش مشتری پیدا نمیکند، این دعوا را به یک وبلاگ عمومی بکشاند و به اسم توهین جنسی و یا توهین به "زن" اینگونه آنرا مطرح کند.وعجبا که شما اعضای هیت تحریریه آهو و گرداننده سایت آهو، هیچ عملی جهت پاک کردن این نوشته که کاملا برخلاف گفته های هیئت تحریریه سایت آهو بود انجام ندادید و بی توجهی را به آنجا رساندید که نفر بعد به نام بانوی شرقی در تاریخ21 /12/2002 نیز با استناد به بحثی که با من در قسمت نظر خواهی وبلاگ شخصی خودش داشته، نوشته ای را بر علیه من در قسمت زنان نوشت! و باز شما اعضاء هیت تحریریه بدون دقت از کنار این نیز گذشتید!!
اعضاء تحریریه سایت آهو
در شروع كار آهوي سه گوش هيئت تحريريه اعلام كرد كه اين مجله از داخل شدن در بحث هاي درون وبلاگي خودداري خواهد كرد، حال انكه برخوردهاي ذكر شده در بالا كه مشخصاً به خصومت شخصي بين نويسنده ي وبلاگ زنانه ها با من بوده است به صورت يكطرفه در آهو نوشته شده و به حيثيت من لطمه وارد اورده است. بديهي است كه آهوي سه گوش مي تواند در خصوص مسائل و مشكلات زنان و يا جامعه مقالاتي را تهيه و ارائه نمايد اما بنا بر بديهي ترين اصول مطبوعاتي اوردن لينك وبلاگ ها و نام افراد در كنار تحليل هايي با اين وضعيت براي گردانندگان ان وبلاگ مجاز نمي باشد. بر اين اصل من از آهوي سه گوش در خواست دارم كه ضمن پاك كردن این دو نوشته ،این نامه من را در همان وبلاگ زنان چاپ کنید و به خبرنگاران خود تذكر دهد كه از آهو به عنوان تريبون شخصی دعواهای خود با خلق الله و انتقام گيري شخصي تحت نام ”پرداختن به مسائل زنان“ استفاده نكرده و در همان فضاي وبلاگ خود ( يا صفحات نظر خواهي مربوطه) به مجادلات خود بپردازند
من با اعتماد به اخذ سياست هاي بيطرفانه ي در آهوي سه گوش فعلاً از ارسال اين نامه به ديگر وبلاگ هاي عمومي خودداري مي كنم منتظر پاسخ شما هستم

با احترام
نویسنده وبلاگ سهراب منش

(0) comments
۱۳۸۱ دی ۵, پنجشنبه

با سلام خدمت دوستان.همانطور که مشاهده می‌کنيد کار ساختن قالب وبلاگ بنده تقربيا تمام شده، و حتما از لوگويی که گذاشته‌ام متوجه شديد که زحمت ساختن اين قالب رو نويسنده وبلاگ نازنین نگار کشيده‌اند.همين اول عرض کنم اگر در رنگ‌بندی صفحه بی‌‌سليقگی مشاهده می‌کنيد،زیاد تعجب نکنید! این رنگها را بنده انتخاب کرده‌ام و اين بنده خدا در اين بی‌سليقگی تقصيری ندارند.
به صورت خصوصی(ايميل) از ايشان تشکر کرده‌‌‌ام و يک بار ديگر نيز اينجا از ايشان تشکر ميکنم.
اگر شما دوستان پيشنهاد و يا انتقادی داريد لطفا تو نظر خواهی حتما بنويسيد.و اگر هم پيشنهادی نداريد فقط لطف کنيد و بنويسيدکه آيا وبلاگ برايتان راحت باز ميشود يا نه!؟
اگر جواب نه بود فقط بگويد که از کدام کشور آنلاين هستيد.
خانم نازنين‌نگار عروسيت انشاالله.

(0) comments
۱۳۸۱ دی ۴, چهارشنبه

استفاده از کلمات در جمله سازی!
کوشش: شلوار من کوشش؟
ساختمون: وقتی خونشون بودم بساط پهن کرد،حسابی ساختمون!
کار و کوشش: شلوار کار من کوشش؟
لجن: این دو نفر چهار سال هست که با هم لجن!
توکیو: من خیلی مامانم رو دوست دارم تو کیو؟
ماشین: شنیدم میخواین بیاین همسایه ما شین!
خمپاره: شلوار من عید غدیر خم پاره شد.
کیبورد: تو میدونی مسابقه را کی برد؟
دلداری:هی از من می پرسید اصلا تو دل داری؟
شونه:خریدن شونه هم شده یک بار اضافه رو شونه من!
میخورد: نمیدونم شما مسیرتون اونطرفی میخورد؟
بسته: یک بسته برام فرستادن،رفتم از اداره پست بگیرم دیدم بسته!

(0) comments
۱۳۸۱ دی ۲, دوشنبه

تو این چند روز اخیر به خاطری دستگیری تعدادی از ایرانیهای ساکن آمریکا سرو صداهای زیادی بلند شد و اعتراضات زیادی انجام گرفت.
این را همگی میدانید و منظور من از این نوشته این است که نگاهی بیندازم به برخورد جمهوری اسلامی با این موضوع!
تو ایران یک ضرب المثلی هست که من الان بطور کامل در ذهنم نیست ولی مظنون آن این بود که: گربه هم عابد شد!
آقایون حکومتی در ام القرای جهان اسلام ناب محمدی! شهروندان کشور خود را می ربایند و بعد از چندین ماه بی خبری، وقتی که کاملا طرف را از نظر روحی خُرد کردند تازه یادشان میفتد که اعلام کنند که مثلا فلانی توسط فلان اداره دستگیر و بازداشت شده است.و در خیلی موارد آدمی که ربايده شده در ابتدا به جرم براندازی،ویا جاسوسی و یا تازگیها فحش دادن به ائمه محاکمه میگردند و در آخر بعد از گذشت مدتی طولانی با اتهاماتی مثل خانم بازی، مشروب خوری، و بچه بازی و هزار کار دیگر که فقط خودشان انجام میدهند"محکوم میگردد.
من نمیدانم این بی آبروها واقعا چگونه دم از حقوق ایرانیها در آمریکا میزنند وقتی که شهروند ایرانی در مملکت خودش و در شهر خودش هر لحظه امکان دارد بدون هیچ دلیلی بازداشت و یا دزدیده بشود.
با تمام زشتیهایی که کار آمریکایها به همرا داشت باید بگویم که اینها(آمریکایها) وقتی کسی را بازداشت میکنند حداقل اینقدر شرف دارند که اعلام کنند شخص را بازداشت کرده‌اند و در کجا زندانی میباشد.
آنموقع در جمهوری اسلامی و برای نمونه همین چند روز اخیر: فرزند مردم را میدزدند و مادر بیچاره این دانشجو بعد از ۱۲ روز بی اطلاعی باید دست به دامان رئیس جمهور بشود تا بفهمد که چه بلایی بر سر فرزندش آمده! و در واقع من فکر میکنم که این بنده خدا(مادر این دانشجو) احتمالا یک آشنایی در دستگاه داشته وگرنه به يک گروهبان چلقوز در یک کلانتری تو ام القرای اسلام ناب محمدی اگر نامه بدهی، حداقل باید شش ماه منتظر باشی!تا بلکه جوابی بگيری. رئیس جمهور که دیگر حکایتش معلوم است.
اگر خواستید صدای این مادر را گوش کنید و بعد با گفته‌های دولت ایران راجب ایرانیهای مقیم آمریکا مقایسه کنید
" قتلهای زنجیره‌ای و خانه ریحانه چیزی نیست که به زودی از ذهن مردم پاک بشود

(0) comments
۱۳۸۱ دی ۱, یکشنبه

خیلی وقت بود که دلم میخواست یک چیزی شبیه قصه گوش بکنم.
امشب(دیشب!) که شب یلدا بود تو اینترنت می گشتم که یک قصه و یا چیزی شبیه به قصه پیدا بکنم و گوش کنم و شب رو بگذارنم.
چند تا صفحه را پیدا کردم که زیاد برایم جالب نبود و یا داستان و قصه بود ولی صدا نداشت.و من دلم میخواست که قصه گوش بکنم و نه قصه بخوانم!
خلاصه اینکه یک فایل صوتی پیدا کردم و دیدم مال سایت پندار هست!
راستش من با سایت پندار میانه خوبی ندارم و خیلی خیلی ضعف توی کارهاشون میبینم.
منظورم از ضعف بی سواد بودن و کم اطلاع بودن خیلی از کسانی است که با این سایت اینترنتی کار میکنند.
زیاد طولانی نکنم چند دقیقه منتظر شدم تا فایل دانلود شد و گوش کردم و خوب تا آخرش گوش دادم و لذت بردم.
هر چند بي سوادی و بی ادبی دختري که به اسم مصاحبه کننده صداش مياد بدجور تو اعصاب من ميرفت،
ولی خوب صدای گرم استادی که داره صحبت ميکند این عصبانیت رو کم میکرد.
اگر دوست داشتید راجب شب یلدا تقریبا همه چیز رو بدانید شما هم گوش کنید.اگر یک کمی اهل قصه و گوش کردن باشید حتما خوشتان خواهد آمد.مخصوصا از اواسط مصاحبه که موضوع شب یلدا شروع میشود.
توضیح: فابل صوتی به صورت MP3 است و احتمالا دو سه دقیقه طول میکشد تا لود بشود.

(0) comments
۱۳۸۱ آذر ۳۰, شنبه

هنوز دلت رنگی نگرفته؟
هنوز صدات آهنگی نگرفته؟

(0) comments

با از بين بردن دو کيلو انار، به خوبی و خوشی شب یلدا را میخواهم بگذرانم!
امیدوارم که این شب طولانی(که من زیاد فرقش رو نمیفهمم!) به شما خوش گذشته باشد و یا بگذارد و دلتان هرجا که هستید شاد و خوش باشد.



سهراب انار دارد
سهراب انار دوست دارد
سهراب فيلش ياد هندوستان کرده‌ است.

(0) comments
۱۳۸۱ آذر ۲۹, جمعه

نمیتوانم توضیح بدهم وقتی این عکسها رو می بینم چه حالی دارم!؟

تهران:19/12/2002 بزرگراه چمران
عکس از: تهران 24

(0) comments

ایرانیان مقیم لوس آنجلس

(0) comments


سلام
با این قالب جدید یکجوری میشه آدم!
انگار تو خانه با کت و شلوار بگردی! خلاصه من هنوز جفت نشدم با ابن قالب جدید و همانطور که عرض کردم دوستی که زحمت این قالب رو کشیده فعلا نیستند تا بعضی از ایرادها را رفع و رجوع بکنند.
جهت اطلاع فقط به عرض میرسانم رادیو آزادی تعطیل شد و به حای آن یک رادیو آمده به اسم رادیو فردا.
من نمیدونم یعنی مردم ایران انقدر لنگ موزیک شده‌اند که بیشتر رادیوهای خارج از ایران که به صورت ۲۴ ساعته پخش میشود.تقریبا ۶۵ درصد برنامه‌های خودشان را به موزیک اختصاص داده‌اند!؟


به هرحال کسانی که به موزیک پاپ علاقمند هستند این رادیو فعلا موزیکهای قشنگی پخش میکند، و احتمالا همینطور هم میماند! سابقه کاری این رادیو که اسمش عوض شده نشان داد که با گذشت زمان برعکس خیلی از رادیوها و تلویزیونها ایرانی کیفیت خود را از دست نمیدهد و حتی بهتر هم میشود.
الان بنده دارم به همین رادیو گوش میکنم و خانم شکیلا(همون خارجیه که خوب قر میده!) داره میخواند:بعضی وقتها فکر میکنم که عشق واقعی اصلا وجود ندارد!
مایل بودید گوش کنید.
پی نوشت: موزیک ایرانی شد;تو محشری، از همه سری، تو افسونگری...

(0) comments
۱۳۸۱ آذر ۲۸, پنجشنبه

سلام
عرض شود این قالب جدید که می بیند را یکی از دوستان برای وبلاگ من درست کرده،البته هنوز کار دارد تا تکمیل بشود و وقتی کار ایشان تمام شد، حتما میگویم که زحمت این را چه کسی کشیده است!
شما هم اگر نظری دارید در مورد قالب تو نظر خواهی بنویسید لطفا(ایرادها و پیشنهادها!)
ممنونم

(0) comments
۱۳۸۱ آذر ۲۷, چهارشنبه

حتما شما هم مثل من تو بعضی از وبلاگها از این احساسهای عجیب و غریب و من درآوردی را خوانده اید.
برای مثال داشتم یک وبلاگ را میخواندم که فکر میکنم نویسنده آن یک خانم بود.ایشان نوشته بودند: احساس یک ماهی رو دارم که از تُنگ آب بیرون افتاده و یک گربه داره با پنجه هاش بهم چنگ میزند!!
والله من هرچی فکر کردم نفهمیدم ایشان چطوری توانستند این احساس رو پیدا کنند؟! حالا ممکن هست یک وقت یکی گربه بهش یک چنگی زده باشه، ولی اینکه یک ماهی باشی و گربه چنگت زده باشد از آن حرفها است که تو دکان هیچ عطاری پیدا نمیشود!
لطفا اگر این احساس رو تجربه کرده اید، برای من توضیح بدهد که آدم دقیقا چه حسی داره، وقتی که فکر میکند یک ماهی است که از تنگ بیرون افتاده و گربه داره چنگش میزنه!!
گربه هایی که من دیده ام معمولا دیگه به ماهی چنگ نمیزدند، بلکه بدون اتلاف وقت درسته ماهی رو قورت میدادند.
لطفا اگر تجربه ماهی، تنگ بلور، بیرون افتادن، و چنگ گربه، را دارید آنرا با من هم در میان بگذارید.

(0) comments
۱۳۸۱ آذر ۲۶, سه‌شنبه

این نوشته از وبلاگ روزگار ما است.که به نظر من بسیار زیبا آمد و برای همین اینجا کپی کردم.از نوشته ها بسیار لذت بردم.

این دل بی یار، ما را بس

خاتون من
براي دوست داشتنم ، نه ايثار ، و نه شيدايی
به صداقتت مهمانم کن ،ما را بس
بانوی من
براي دوست داشتنم ، نه گلداني ، و نه حتا شاخه ای گل
تنها تکلم ساده واژه دوستت دارم ......بس
ای نازنین
هزاران فصل خزان گریه کردم
تا که امروز این دل بی یار ما را بس
ما به آرزوی تو نمي کنجيم
آرزوي محال تو ، ما را بس

(0) comments

سلام
عرض کنم که: چون قالب قبلی بنا به دلایل نامعلوم! خیلی بد باز میشد.مخصوصا برای دوستان داخل ایران.من هم فعلا از خیرش گذشتم و فعلا همین قالب معمولی باشد تا بلکه چیز دیگری توانستم جایگزین کنم.
البته میدانم که هیچکس برای ریخت و قیافه به وبلاگ من سر نمیزند، ولی خوب قشنگ بودن این صفحه،که دیگر تقریبا یک قسمتی از منزل من شده برایم بدون اهمیت نیست. وبه همین خاطر باید یک کم مرتب و قشنگ باشد.(حداقل برای خودم!)
فعلا با همین من رو برای چندین روز تحمل کنید.ممنونم

(0) comments
۱۳۸۱ آذر ۲۴, یکشنبه

سلام
من تا حالا چندين بار پوستر فیلم‌های زمان شاه را تو سایتهای مختلف دیدم.
چیزی که تو این پوستر توجه من را جلب کرد، جمله‌ای است که پائین پوستر نوشته شده:«فیلمی که شما را عمیقا به فکر فرو ميبرد».
وقتی این را میخواندم پیش خودم گفتم: خوش به حال مردمی که انقدر بی فکر و خیال بوده اند. و با دیدن این فیلم عمیقا! به فکر فرو میرفتند!
خیلی از مواقع فکر میکنم تنها دلیل انقلاب ایران سوژه نداشتن مردم برای فکر وخیال بوده! و هیچ ربطی به مذهب و آزادی و این حرفها که میگویند نداشته.
مردم دنبال فکر و خیال و هیجان می‌گشتند که آخوندها بهشون دادند.
به هرحال آن مردم واقعا دوران خوشی را گذارنده‌اند.
و بیچاره ما که نه فهمیدم بچگی چی هست و نه فهمیدیم که نوجوانی و جوانی یعنی چه؟



توضیح: منظور من این نیست که این فیلم محتوایی ندارد.ولی هر کسی که فیلم را دیده باشد.میدانید که زیاد آدم را عمیق! نمیکند.ولی به هرحال دیدن بیشتر فیلمهای که بهروز وثوقی بازیگر اصلی آن است و مسعود کیمیایی کارگردان آن.همیشه همراه با لذت است.

(0) comments
۱۳۸۱ آذر ۲۲, جمعه

شنیدم که جمهوری اسلامی برای سر من جایزه تعین کرده!(دروغ کنتور ندارد!)
فقط خواستم جهت اطلاع کسانی که میخوهند جایزه را ببرند،عرض کنم که من امروز ۱۷ یورو خرج سرم کردم!{رفتم سلمانی} یک وقت سرشون رو کلاه نگذارند.
قیمت رو باید ببرند بالاتر!
آدم احساس خوبی داره، وقتی میدونه حدود ۱۵ هزار تومن سرش ارزش داره!!
احتمالا سلمان رشدی هم کلی لذت میبره! اون که سرش ۱۵ میلیون دلار قیمت دارد.
من فکر میکنم که احتمالا سلمان رشدی آخوندها رو قبول نداره برای پرداخت این پول! وگرنه خودش برای پانره میلیون دلار داوطلب میشد و سرش رو میداد.
اصلا از قدیم هم گفته اند که تنت سالم باشه! حالا سر نداشتی هم زیاد مهم نیست.

(0) comments
۱۳۸۱ آذر ۲۱, پنجشنبه

ميخانه »اگر« ساغی صاحب نظری داشت، می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت!









عکسها از:Iranian

(0) comments
۱۳۸۱ آذر ۱۹, سه‌شنبه



دو عشق از هر احساس زيباتر است،
دو احساس از هر عشق زيباتر است،
يکی ميهن و ديگري مادر است.
به خاک دل سرزمينم قسم، که جز این دو گر دم زنم ناکِسم.
ای وطنم،روح و تنم،خاک تو گور و کفنم،
به عشق تو زنده منم،از اینجا بردار ببرم!

بیچاره من که دارم هر دوی اینها رو از دست میدهم.
با سلام خدمت دوستان نادیده ام.از روز پنج شنبه (دو روز دیگر) باز با خرعبلات فکریم در خدمت شما هستم.از اینکه لطف کردید و تو نظر خواهی جویای احوال بودید و پیغامی گذاشتید سپاسگزار هستم.

(0) comments
۱۳۸۱ آذر ۹, شنبه

اگر حوصله اش را دارید،بلندگوها را روشن کنید،تا پانزده دقیقه با هم صفا کنیم.
دل همگی شما خوش و تنتان سالم.
از همه عزیزانی که به من لطف دارند و تو نظر خواهی جویای احوال من هستند تشکر میکنم.ملالی نیست به غیر از درد فراق.

(0) comments
۱۳۸۱ آذر ۷, پنجشنبه

رخصت دو هفته ای
از امروز که ۲۷ نوامبر هست تصمیم دارم که دو هفته ای هیچ چیزی در وبلاگ ننویسم،
دلیلش هم خیلی ساده هست،کم آوردم!
تو این چند روز اخیر آنقدر مسائل و مشکلات فکری زیاد داشته ام و دارم که نمیتوانم برای نوشتن مطلب فکرم را متمرکز کنم!همانطور هم که می‌بینید در این چند روز اخیر فقط گاهی چند تا عکس تو وبلاگ گذاشتم و همین و بس.
از امروز تا دو هفته که فکر میکنم میشود ۱۱ دسامبر از شما خداحافظی میکنم.
البته قرار نیست که جایی بروم، فقط در این وبلاگ چیزی نخواهم نوشت.ولی طبق معمول وبلاگهای مورد علاقه‌ام را خواهم خواند و این دوستان از نظرات گوهر‌بار بنده!! مستفیض خواهند شد.تا دو هفته دیگر این فرشته کوچک که این پائین گذاشتنم نگهدارتان باد.

(0) comments
۱۳۸۱ آذر ۵, سه‌شنبه

هزار ماشاالله به قویترین مرد دنیا:حسین رضازاده
ساعت به وقت ایران:21:15

عکس
عکس

(0) comments

ساعت 19:45 به وقت ایران:حسین آقا را عشق است با مدال طلای یک ضرب:210 کیلوگرم در یک ضرب.
عکس
عکس

(0) comments







(0) comments

(0) comments
۱۳۸۱ آذر ۳, یکشنبه



عکس:تهران 24
این آقای عکاس(و یا خانم عکاس!) قسمت خاطرات روزانه اش هم کپی رایت داره!
هر وقت دلش خواست میتواند ایمیل بدهد که ما از عکسهاشون استفاده نکنیم! به این میگویند end آزادی دادن ;)

(0) comments
۱۳۸۱ آذر ۲, شنبه


کلی زحمت کشیدم عکس گرفتم و بعدش آپلود کردم و اینجا بهش لینک دادم ولی ظاهرا دیده نمیشوند، به هر حال این چهار عکس آخر مربوط به مسابقات وزنه برداری هست! این آقا که نمیدونم عکسش را می بینید یا نه؟! هم به خاطر 100 گرم سنگین تر بودن از حریفش مقام چهارم را آورد،
کاشکی عکسها دیده میشد،این پسر خیلی خوش تیپ و خوش هیکل هست ماشاالله.یادم هست اولین بار که تو مسابقات سیدنی گل کرد، و بعد از اینکه وزنه اش را با موفقیت بالای سر برد،(مدال طلا را برد) یک فیگور گرفت که عکسش تو تمام برنامه ها و خیلی مجله های این مملکت پخش شد، گوینده برنامه که یک خانم بود گفت:مگه میشه آدم(منظور خانمها) مرد به این خوشگلی و خوش هیکلی ببیند و خوشش نیاید!!

(0) comments

ساعت:12 نیمه شب به وقت ایران



(0) comments
۱۳۸۱ آذر ۱, جمعه

ماشاالله فراموش نشود!




به ساعت ایران 23:10 : وزن 77 کیلوگرم.حسین بارخواه

(0) comments

یک مصاحبه با کارگردان ایران در پس پرده ها از رادیو آزادی،که من عکسهای آن را دو روز قبل تو وبلاگ گذاشتم،اگر میخواهید بدانید که موضوع این فیلم(گزارش!) چه می باشد! از زبان کارگردان آن بشنوید.

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۳۰, پنجشنبه

انعکاس تظاهرات دانشجوايان: شبکه خبری CNN





(0) comments

آقای فسیل! تمام عشقهاش رو تو جوانی کرده،حالا آمده تو مسجد و داره به جوانان یاد میدهد که اسلام ناب محمدی چی هست!
فکر میکنم از صورتش ميتوان درونش رو ديد!!



مملکت ما چون حکومت اسلامی دارد بايد يک نفر رهبري آنرا برعهده
داشته باشد!



تولد حضرت علی،یک مشت جمع شدند.و خودشون هم نمیدانند که چیکار دارند میکنند!



آقا که مي بينيد بسيجی هست! البته از آن بسيجهايی که فقط بلد هست تو محل خودش رو تابلو بکنه! و پيش خودش فکر ميکنه که آدم مهمی هست! يک جمله گفت که من نميدونم آدم بايد چقدر احمق باشه تا اين حرف را بزند!
خبرنگار پرسید: از کی شما تو بسیج هستید؟
این عبدالله گفت:از همان موقع که جنگ بود من رفتم تو بسیج! ولی سن من نرسید که بروم جبهه.امیدوار بودم که جنگ ادامه پیدا بکند که من هم بروم که نشد!!


از این دوتا دختر هم پرسید که وضعیت جوانان چطور هست؟
گفتند: زندگی سخت هست.همه به دنبال این هستند که از کشور خارج بشوند و خارج از ایران زندگی بکنند.






(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۲۹, چهارشنبه

امشب یکی از کانالهای تلویزیونی بلژیک یک گزارش مفصل از ایران که حدود یک ساعت و نیم بود پخش کرد،از خیلی از چیزها گفت و مخصوصا از جوانان و اعتراضات اخیرشان.
اگر فردا فرصتی بشود حتما یک گزارش کامل همراه با چند تا عکس از گزارشی که پخش شد را اینجا خواهم نوشت.این عکس هم که گذاشتم،مربوط به همین گزارش هست.
دختره میگوید که ما نسل جوان باید آینده مملکت را بسازیم،ولی فعلا همه در حال فرار از این کشور هستند!!

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۲۸, سه‌شنبه

یادم هست یکنفر یک جمله خیلی جالب راجب گوگوش خواننده معروف گفت.
آن بنده خدا میگفت گوگوش تنها زنی هست که هیچ زنی به او(گوگوش) بخاطر اینکه شوهرش شدیدا به گوگوش علاقه دارد حسودی نمیکند، و حتی از این دوست داشتن خوشحال هم میشود!
حالا شاید برایتان جالب باشد که بدانید مردم تاجیکستان چه احساسی نسبت به او دارند.
اگر علاقمند هستید یک سر به این سایت بزنید.

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۲۷, دوشنبه

از طریق اینترنت میتوان دوتا از کانالهای ایران را به صورت مستقیم دید.کانال یک و همینطور کانال سه.
من بعضی اوقات (خیلی کم) به آنها نگاه میکنم.باور کنید که به غیر از بدآموزی و بازی با اعصاب هیچ چیز خاصی ندیدم.و نمیدانم مردم در داخل ایران با این کانالها چطوری وقت خودشون را پر میکنند؟!

(0) comments

سومی

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۲۶, یکشنبه

این خبر را که تو روزنامه ایران خواندم، از گذاشتن عکس سوم پشیمان شدم.
داستان ژان وال ژان را که یادتون هست؟
دو نفر به جرم دزدیدن ۱۴ کیلو برنج،به ۶ سال زندان و ۱۴۰ ضربه شلاق محکوم شدند.
مقام معظم رهبری! و رئیس جمهور و سردار سازندگی بروند عمامه اشان را بالاتر بگذارند.
خبر از روزنامه:ايران

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۲۵, شنبه

دومی

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۲۴, جمعه

من سه تا نقاشی تو کامپیوترم دارم که خیلی به آنها علاقمند هستم،یکی همین است که امروز گذاشتم و یکی را هم فردا خواهم گذاشت،و یکی دیگر را پس فردا.
صورتها توی هر سه نقاشی خیلی زنده هستند! و همین برای من جذاب هست.شما هم اگر دوست داشتید نظرتون را راجب این عکسها بنویسید.

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۲۲, چهارشنبه

ضحاک
وقتي که وضع جوانان ايران رو مي بينم، و تو خبرها هر روز از بالا رفتن آمار اعتیاد در بین آنان و سیل خارج شدنشان از مملکت را میخوانم و اینکه چگونه در مملکت خودشان هیچ ارزش و حقی برایشان قائل نیستند، بی اختیار به یاد شاهنامه و داستان ضحاک مار به دوش میفتم!!
براستی این بزرگمرد تاریخ ایران چقدر زیبا فهمیده بود و چقدر زیرکانه و زیبا نوشته بود آن داستان را.سعی میکنم که قسمتی از داستان را تا آنجا که به ذهنم میرسد بنویسم.
و شیطان بار دیگر در برابر ضحاک ظاهر شد و از او خواست که آشپز مخصوص او باشد، ضحاک نیز پذیرفت، و وقتی ضحاک از شیطان سوال کرد که چه کنم که تلافی کارهای تو را کرده باشم.شیطان گفت:بگذار که من بر شانه هایت بوسه بزنم.
و پس از آن بوسه یود که آن مارها بر دوش ضحاک آمدند و هیچ طبیبی نتوانست آن را درمان کند، و شیطان اینبار به شکل یک طبیب ظاهر شد و به ضحاک گفت که تنها راه علاجت این است که هر روز مغز دو جوان را به این مارها بدهی...
به راستی به غیر از این شده مملکت ما در حال حاضر؟!
تنها علاج و راه ممکن برای باقی ماندن بر حکومت این ظالمین قربانی کردن جوانان است و آنها هم به جد مشغول هستند، روزگاری آنها را در زندانها اعدام کردند،روزگاری یک میلیون از آنها را در جنگ به کشتن دادند و اکنون نیز با بلای اعتیاد و مهاجرت به جان آنها افتاده اند.
ای کاش زمانی که ما در مدرسه بودیم کسانی پیدا میشدند که برایمان بگویند که فردوسی از سرودن ضحاک مار به دوش چه انگیزه ای داشت.
رحمت ایزدی بر تو باد ای فردوسی.

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۲۱, سه‌شنبه

افطار مستضعفان
همانطور که شما عزیزان مشاهده میکنید چندتا آدمی که اصلا چشمشون دنبال مال و مقام نیست! دور هم جمع شدند و دارند یک افطار کاملا فقیرانه به یاد فقرا میل میکنند.
لازم به توضیح است که آنچه می بینید چلومرغ با زعفران نیست ها! این که شما می بینید اسمش خرما ی مستضعفی هست.
خدایا باز هم چشمهات رو ببند و فکر کن بنده هایت را "برابر" آفریدی!
من از دست خدا هم گله دارم...

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۱۹, یکشنبه

فکر میکنم اولین بار که به چشم خریدار به یک چهره مورد علاقه نگاه کردم،زمانی بود که سریال هزار دستان پخش میشد.
دیروز با یک دوستی صحبت میکردم، یک عکس به من نشان داد و گفت که این عکس چهره دلخواه من! هست.
راست هم میگفت،من از این مدل صورت و آرایش خیلی خوشم میاد،یعنی خـــــــــــیلی زیاد.
البته این نقاشی که گذاشتم یک کم با آن عکسی که دیروز دیدم فرق میکند،
به نظر من ابرو تو صورت آدمها مثل بال برای پرنده ها میمونه! یعنی هر چی کشیده تر باشه زیباتر به نظر میاد و هر چی کمانی تر بهتر!
فقط زیاد نازک نباشه که زود میشکنه!!
به جای این کلاه! و پوشش قرمز هم باید یک دریا مو باشه، اونهم از نوع مشکیش!
آرزو که بر آدم نیمه جوان عیب نیست!
هست؟



(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۱۸, شنبه

این ترانه از بیژن مرتضوی، یکی از آهنگهای مورد علاقه مسیحا است،
من نتوانستم جای دیگر پیداش بکنم،تا امروز هم گوش نداده بودم این موزیک را.
شعر قشنگی داره.شما هم گوش کنید، خیلی خوبه!

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۱۷, جمعه



به ديدارت ای پرچم کاويانی . ـ . شود جان و دل غرقه در شادمانی
چه داری که از هر نگاه تو خيزد . ـ . ز دل شور جانبازی و جانفشانی
مرا ديده تا بر تو افتد شود نو . ـ . کهن آنهمه شوکت باستانی
همه آن جلال و غرور و بزرگی . ـ . همه آن جهانگيری و کاردانی
بياد آيد آن روزگار همايون . ـ . که بر يکجهان داشتی سايبانی
بناز ای فره يادگار نياکان . ـ . ببال ای بزرگ آيت پهلوانی
که چون تو متاعی به گيتی نباشد . ـ . به فر و شکوه و به قدر و گرانی
چه زبده جوانان ميهن به راهت . ـ . گذشتند يکسر ز جان و جوانی
چه شبها که تا صبح يکدم نخفتند . ـ . دليران برای تو در پاسبانی
چه آزادمردان که مردانه از شوق . ـ . بپايت فشاندند جان رايگانی
اميد آنکه بينم بپای تو دشمن . ـ . زده زانوی لابه و ناتوانی
اميد آنکه همواره باشد بر اين بوم . ـ . تو را سايه سروری جاودانی

منسوب به:محمد حسین ساسان نیا

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۱۶, پنجشنبه

مادر بیا تو هم یک چند تا کام بگیر،تنباکوش رنگ صورتی و طعم نعنایی هستا!;)

عکس از سایت:پیام آشنا

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۱۵, چهارشنبه

ساعت ۱۸:۳۰ دقیقه روز چهارشنبه به وقت اروپا.
یک گزارش کوتاه و چند خطی مینویسم، دو یا سه روزی هست که دائم داره باران میبارد، امشب یکجوری مثل یکی از آن غروبهای خیلی دلگیر هست هوا.
تو خانه من هم که تا دلتون بخواد سوراخ پیدا میشود و آب بارن از چند جا میاد تو خانه.تو این جور هوا من به شدت دلتنگ میشوم برای تهران، هر چند که در تهران اینطوری باران نمیامد.ولی اگر حتی برای چند ساعت هم بارانی بود، تهران میشد شهر فرشته ها.و طبق معمول خوراک پیاده روی بود تو این هوا و یا بعد از قطع شدن باران.سوار تاکسی میشدم میرفتم میدان تجریش و بعد از خوردن یک چایی تو میدان سربند، شروع میکردم خیابان ولیعصر را پیاده رو به سمت جنوب شهر آمدن، و بیشتر موقعها تا خود میدان منیریه( محل) این پیاده روی ادامه داشت.
اما اینجا از بس که باران میاید رغبت نمیکنی که پات رو از منزل بیرون بگذاری،
از همه اینها زیباتر تو تهران وقتی بود که بعد ار بارندگی هوا کاملا تمیز میشد و اگر روز بود که کوه های اطراف رو به وضوح میدیدی و اگر شب بود که زیباتر، کافی بود سرت را رو به آسمان بلند کنی و غرق تماشای آنهمه ستاره که پشت دودها گم شده بودند بشوی،
به هرحال کار ما شده اینجا یادآوری و فراق چیزهای گذشته.
امیدوارم که همه آنها که تو تهران هستند و یا در ایران، و با این هوا سرشار میشوند از نشاط از این فرصتها برایشان زیاد پیش بیاید که خوشبختانه شنیده ام امسال بارندگی نسبتا بد نیست، و بالاخره بعد از چند سال مردم توانستند از چترهایی که خریدند و سالها هست که استفاده نکردند، استفاده کنند:))
جای من رو هم خالی کنید.
خوشتون باشه.

(0) comments

عشق یعنی:نگریستن،بوئیدن و بوسیدن و درگذشتن!
آخرین قسمت داستان شیرین و فرهاد
افسانه های کهن فارسی: شیرین و فرهاد. از وحشی بافقی.

(0) comments

حریفا،میزبانا، میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست،مرگی نیست، صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است

(0) comments

تو وبلاگها که دور میزنم این چند روز اخیر، تولد خیلی از کسانی هست که وبلاگ مینویسند، منظورم تولد وبلاگی نیست. تولد واقعی را میگویم،یعنی متولدین ماه آبان.
ماشاالله تعدادشون هم کم نیست و زیاد هستند کسانی که در این ماه به دنیا آمده اند.
پیش خودم فکر میکردم که چطوری هست که تولد در این ماه زیاد هست؟!
به نتیجه علمی که نرسیدم ولی چیزی که توانستم بفهمم این بود که با توجه به اینکه مدت بارداری ۹ ماه است،(در مورد متولدین این ماه برمیگرده به دی ماه)
میتوان نتیجه گرفت که طبق همان مثال رفیق بد و ذغال خوب!
زمستان سرد و بد! و لحاف تشک خیلی گرم و خوب! تاثیر میگذارد در آمار جمعیت!!
توضیح: این نتیجه گیری یک کم تخمی تخیلی هست، ولی به واقعیت زیاد میخوره

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۱۲, یکشنبه

از قدیم گفتند عروس تعریفی چی در میاد؟
-آره راست گفتند،
چند روز پیش من نوشتم این سایتی که در آن عکس آپلود میکنم سایت خوبی هست، زرتی خراب شد!
والله چند بار تا حالا به فکرم رسیده که یک فضای اینترنتی با دُومین بگیرم برای خودم، منتها فکر میکنم که کاری انجام نمیدهم من که ارزش داشته باشد!
ولی اگر اینها بخواهند اینطوری حالگیری کنند، حتما اینکار را میکنم.از اینکه بعضی اوقات عکسها دیده نمیشود هم شرمنده هستم، راستش حالش رو هم ندارم جای دیگر آپلود کنم.
مرسی که می بخشید!

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۱۱, شنبه

دو نفر جهت تسلیت گویی به دیدن عبدالله نوری رفته اند!
فقط دیدن عکسها کافی هست تا نشان بدهد کدام یک از این دونفر واقعا متاثر هست و کدام یک نیست!

محمد خاتمی در منزل عبدالله نوری


محسن اژه ای دادستان ویژه روحانیت در مراسم تشیع جنازه برادر عبدالله نوری

(0) comments

جهت اطلاع
نويسنده وبلاگ کوچ يک برنامه يادبود روز يک شنبه برایکسرا موحد ترتيب داده،
ظاهرا آنطور که نوشته یک دفتر بادبود و اطاق گفتگو در آن روز از ساغت ۸ صبح به وقت ایران برقرار خواهد بود.

(0) comments

یک اخلاق عجیبی که تو ایران مُد شده این هست که وقتی شغل یکنفر را سوال میکنی اینطور جواب میشنوی که:پزشکی خواندم ولی تو بقالی کار میکنم!
یا مثلا هنر خواندم ولی تو خرازی بابام شاگردم!
من هم میخواستم خودم را معرفی بکنم
من فوق لیسناس مدیریت دارم ولی...!
برید تو پروفایل یاهو بخوانید، چیکاره هستم!
یک عکس جدید هم از خودم تو پروفایل گذاشتم که مال همین چند روز پیش هست!
تذکر: عکسی که از خودم تو پروفایل گذاشتم، مخصوص افراد بالای ۱۸ سال هست.اگر کوچیکتر هستید یک رضایت نامه از والدینتون برای من ایمیل کنید.

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۱۰, جمعه

وقتی یادت همه جا خاطره سازی میکنه...
یک کم صبر کنید تا لود بشود این موزیک از ستار،حتما به یک بار گوش کردن می ارزد!

(0) comments

همیشه فکر میکردم شیرین با فرهاد چیکار کرده بود که این بدبخت با تیشه افتاد به جون کوه، و کَند و کَند. و هر چی سنگ تو منطقه! بود را تراشید.
والله هر کسی این حرفهایی که شیرین زده را مشنید، به جای با تیشه به جان کوه افتادن، با دندون! میفتاد هر چی سنگ بود را میجوید!
تازه هنوز به جای اصلی داستان نرسیده.
داستانهای عاشقانه کهن:شیرین و فرهاد از وحشی بافقی.

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۹, پنجشنبه

آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی پاینده پابرجاست،
گر بیفروزیش رقص شعله اش تا بیکران پیداست
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست...

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۸, چهارشنبه

کلاغ رفت و تمام شد
من موضوع این دوست ندیده وبلاگنویس را که به زندگی خود پایان داد با چند خطی به پایان میبرم.
من نمیدانم که کسرا چه مشکلی داشت که این راه را انتخاب کرد! ولی میدانم که انجام این عمل از طرف هر کسی، کاری نیست که مشکلی را حل بکند،
این مرحوم برای خودش انتخاب کرد که چطور ادامه بدهد ، ولی میدانم که دقیقه ای به قلب شکسته مادرش، و کمر خم شده پدرش، و داغی که بر دل خواهر و برادرش گذاشت، فکر نکرد.وگرنه ممکن نبود که دست به اینکار بزند.
آدمیزاد فقط متعلق به خود نیست که بخواهد اینگونه زندگیش را پایان بدهد،
عزیزانی که دارید این چند خط این حقیر را میخوانید هیچ کدام از ما فقط متعلق به خودمان نیستیم، زندگی برای همه آدمها پر از سختی و ناملایمات و ناسازگاری است.
همه انسانها مشکل دارند، و غم دارند و دلتنگی و گاهی ناامید شدن از ادامه زندگی،
ولی دنیا همیشه بر روی یک پاشنه نمیچرخد و هیچکدام از ما از آینده مان باخبر نیستیم،
شاید که آینده برایمان چیزی آورد که در این لحظه تصورش را هم نمیتوانیم بکنیم.
من با این یک جمله این دوست ندیده را به فراموشی میسپارم،
خدایا به خانواده داغدارش صبر بده، و ما را در هنگام گرفتن چنین تصمیماتی تنها نگذار، که یاد تو و بزرگترین خلقت تو که همانا عشق است، هر انسانی را از اینکار باز خواهد داشت.آمین

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۷, سه‌شنبه

کلاغ پرکشید.
بیهوده و خاموش نمیرید...


(0) comments

باز تو این وبلاگها چیزی خواندم که دلم گرفت
نوشته اند نویسنده وبلاگ کلاغ سیاه به زندگی خودش پایان داده.
از خدا میخوام که این خبر درست نباشه.من شنیدم که این آدم مجروح شیمیایی هست، و هنوز هم مشکل داره از مجروحیتش.وبلاگ اصلیش تو پرسین وبلاگ هست، ومثل بقیه وبلاگهای آنجا فابل دسترسی نیست.حسین درخشان یک کپی از آرشیو وبلاگشرا از سایت گوگول پیدا کرده.ولی خدا کنه که خبر درست نباشه.
خبر رو هم میتوانید از آهوی سه گوشبخوانید.

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۶, دوشنبه

فرق میکنی!
تا به این روز از زندگی نه چندان بلندم بارها از دیگران شنیده ام که: یکجوری فرق داری تو!
اوایلش نمیدانستم که چه میگویند و من چه فرقی دارم، ولی گذر زمان این را برایم روشن کرد که به راستی فرق دارم،
من با یک جوان هم سن و سال خودم فرق دارم، و این فرق را خودم نیز امروز احساس میکنم،
دلایلش را نمیدانستم، و یا شاید نمیخواستم که بدانم و یا میدانستم و نمیخواستم که باور کنم، هر چه بود امروز میدانم و باور کرده ام و مینویسم که چرا فرق دارم.
تنها دلیلی که باعث فرق میشود بین من و خیلی از جوانهای این زمانه این است که من چند سالی را در جنگ گذراندم، و تربیت شده مکتب خشن جنگ هستم!
من بارها مرگ را در چند قدمی خودم دیدم و بارها(شاید!) پیش آمد که باید در فرصتی که شاید نزدیک به چند ثانیه بود تصمیم میگرفتم خودم زنده بمانم و یا دشمنم را زنده نگه دارم!
و از این غمناکتر این بود که گاهی بین جان خودم و هم رزمم که مجروح و خون آلود بر زمین افتاده بود باید یکی را انتخاب میکردم و من هم مثل هر کسی دیگر خودم را انتخاب کردم.
دیدن این صحنه ها و تجربه آنها کاری نیست که بشود به سادگی از آن گذشت و فراموش کرد،
من پذیرفتم اینرا و تمام تلاشم را کرده ام و میکنم،تا بلکه کمی تغیر کنم، چقدر موفق بوده ام برای خودم مشخص نیست، ولی برایم مشخص هست که فرق دارم و این فرقی نیست که بخواهم امروز از آن راضی باشم.
اگر عمری بود و حوصله ای، حتما باید چند تا از این موارد رو بنویسم و شاید با نوشتنم بتوانم که تا حدی بگویم که چرا فرق کردم! و عوض شده ام برای همه عمرم.
باید راجبش خیلی توضیح داد و نوشت و من هم نوشتن نمیدانم،اینکه بتوانم شما را در وضعی قرار بدهم که انفجار یک گلوله توپ و یا خمپاره را صدها بار در کمتر از ده متری خود تجربه کرده باشی، اینکه با موج گلوله های کاتیوشا چند ده متر از روی زمین کنده شده و پرت شده باشی، اینکه بعد از موج گرفتگی شدید وقتی کمی به خودت میایی می بینی که از سوراخهای دماغ و گوش و دهنت خون بیرون زده(به خاطر پاره شدن مویرگها) و اینکه ده ها بار یقین پیدا کرده باشی که گلوله تک تیرانداز دشمن فقط از فاصله ای کمتر از پنج سانتیمتری سرت رد شده و اون صدای وحشتناک(ویز مانند) رو شنیده باشی و به خودت گفته باشی که اینبار هم خطا زد، کاری نیست که من بتوانم انجام بدهم، توانائیم بسیار کم است در نوشتن و اصلا نمیشود که بعضی چیزها را با نوشتن گفت،
سعی خودم را میکنم که بتوان فقط کمی از آنها را در آینده بگویم، هر چند که شاید نتوانم.

(0) comments

با دیدن برنامه فصلی دیگر از صدای آمریکا، تازه متوجه میشوی که چه کسانی در تربیت کردن و بزرگ کردن بچه هاشون موفقتر بودند!
کسانی که تو ایران تو 23 سال گذشته پدر مادر بودند و یا ایرانیهایی که باید بدبختی مهاجرت رو هم بغل زندگیشون تجربه میکردند!
البته بچه های ایرانی هر جا باشند خوب هستند،ولی دیدن این برنامه ها شاید دیدها رو برای جوانها و بزرگترها عوض بکند،
اگر حوصله و یک ساعت وقت دارید این برنامه را ببینید.
توضیح: قابل توجه کسانی هست که تو ایران یک لیسانس واسمه ای زبان گرفتند و در ایران فارسی حرف زدن را مثلا یادشون رفته!
ببینید و بشنوید که این جوانها چقدر قشنگ صحبت میکنند فارسی را و چقدر تلاش میکنند که درست صحبت بکنند. انی وی[!] ببینید و بشنوید:-)

(0) comments

من وقتی داشتم این گزارش را گوش میکردم همش لبخند(شیطانی!) رو لبم بود!
گزارش مربوط میشود به زندگی کفتارها واینکه این جانور برخلاف تصور مردم حیوان هوشمندی هست،
واز این باحالتر اینکه در جامعه کفتارها زن سالاری مرسوم هست! یعنی اینکه تو این جماعت ماده ها حرف اول رو میزنند و چون هیکلشون هم بزرگتر از نرها هست،هیچ کفتار نری بدون اجازه ماده نمیتواند با او جفت گیری نماید!
جالبترین موضوع این گزارش مربوط هست به باردار شدن کفتار ماده!
هر کی دلش خواست خودش گوش بکند و متوجه بشود!
توضیح: بعضی وقتها واقعا افسوس میخورم چرا آمدم خارج!
اگر من تو ایران بودم و این خبر رو میشنیدم، حتما یکی دوتا از زنهای فامیل مجبور میشدند یک بچه سکته!بکنند تا من ولشون میکردم:))

(0) comments

ظاهرا خانواده این ۱۱۵ نفری که در ماجرای گروگانگیری تو تئاتر مسکو کشته شده اند(تا حالا! چون بیشتر میشه) باید واقعا از رئیس جمهور روسیه تشکر بکنند که اجازه نداد به دست تروریستهای چچن کشته بشوند!
بلکه این افتخار نصیب آنها شد که توسط گازهای شیمیایی اعصاب که ساخت دولت خودشان (و نه مسلمانان بیدین!)هست به درجه رفیع "تخمی کشته شدن" نائل بشوند!
احتمالا به نیروهای پلیس ویِژه مسکو(حیف اسم!)دستور داده بودند که تا جای ممکن ساختمان تئاتر رو مواظب باشند تا آسیبی نبیند!
چیزی که زیاده تو روسیه و چچن آدم هست! ساختمان تئاتر کم پیدا میشه!!
دستت در ماتَتِت پوتین با این فرماندهیت!.

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۵, یکشنبه

دو سه تا چیز! خبر
سایت امروز دوباره شروع کرده به نوشتن!
آگاهان گفتند باز رئیس اینها(خاتمی) یک لات بازی تو مجلس در آورد،و اینها هم توانستند دوباره بنویسند.
اما سایت تهران ۲۴ هم شروع کرده به وبلاگ نویسی، و از آنجایی که نویسنده وبلاگ زیاد باید تو مردم بوده باشد و هست، یک صحنه ها و نوشته های نابی رو به ثبت میرساند که شاید فعلا کسی نتوانسته به این دید برساند، به هر حال وبلاگ رو تازه شروع کرده اند، ولی خوب قشنگ هست،این عکس هم که این زیر هست از همان وبلاگ کپی(کِش!) کردم.
وبلاگ http://www.tehran24.com/weblog

حبست رو بکشم قناری!

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۴, شنبه

این جوک را بعد از خواندن یک مطلبی تو وبلاگ مهر آوا به یادم امد که اینجا مینویسم.شاید خیلی بی مزه باشه!
یک خانمی میره مشهد و میره برای خودش از این کفن های با حال بخره!
به فروشنده میگه: آقا اینها جنسشون خوب هست؟
فروشنده میگه: والله خانم تا حالا هر کی استفاده کرده پس نیاورده :)

(0) comments

هادی خرسندی هم وبلاگ درست کرده و قرار هست که ایشان هم هر روز وبلاگشان را بنویسند،
هنوز که ظاهرا به صورت کامل راه نیفتاده و مشغول هستند، برای دیدن وبلاگ ایشان اینجا را کلیک کنید.

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۳, جمعه

یک کم غیبت کردن!
یکی از ایرانیهایی که اینجا زندگی میکند و من با او در ارتباط هستم، یک آقای ۳۲ ساله هست که بارها راجبش تو وبلاگ نوشتم، همان که مریض بود و با دروغ گفتن! فرستادمش تهران و همانکه گفتم تو ایران نامزد کرده بود و من گفتم آینده قشنگی نمیبینم براش و خلاصه همانکه اینجا نوشتم نامزدیش به هم خورد.
خانواده اش براش یک دختر خوب دیگر! پیدا کرده اند و از آنجا که این بنده خدا با من آشنا هست به من هم گفته.
چند بار هم با دختره تلفنی صحبت کرده تا حالا و کمی با هم آشنا شده اند!
مشخصات دختر این هست: مونت هست! ۲۵ سال دارد و در اصفهان زندگی میکند ولی اصلش کرمانی هست، لیسانس هنر دارد و در حال حاضر معلم هست.
مشخصات این دوست من این هست:خارج! هست! ۳۳ سال دارد، اینجا زندگی میکنه ولی تهران به دنیا آمده و بزرگ شده،تو یک شرکت بزرگ کار میکند(یک نجاری بزرگ)
تو یک سری مسائل با هم تفاهم دارند و یک سری حرفها رو با هم زدند که به نظر من بیشتر شبیه جوک هست تا صحبت!
تنها دلیلی که این دختر خانم دوست من را پسندیده این هست که این آقا پسر خارج از ایران زندگی میکند و میتواند همسرش را هم به این کشور بیاورد!
تنها دلیل اصلی که باعث شده این خانم را انتخاب بکند مونث بودن ایشان هست! وگرنه هیچ دلیل دیگری ندارد که آدم ظرف ۴ ماه دو بار همسر پیدا بکند!
اینهارا نوشتم برای اینکه بگویم با شناختی که من از این دوستم دارم و با تعریفی که از دختر خانم شنیده ام،باید بگویم که این دوتا هیچ نقطه مشترکی ندارند که بشود به آینده آن امیدوار بود! قرار شده که این دوست من برای ژانویه میرود ایران که دیداری با همسر (احتمالی!) داشته باشد،
راستی این دختر خانم به خاطر طبع ظریفی که دارند شعر هم میگوید! و این دوست من هم بدون داشتن هیچ طبعی! ..وس شعر زیاد میگوید!!
به هم میخورند؟

(0) comments

گواهی نخ ریسی؟
-بفرمائید
.....
خوب حالا اندازه ابعاد بدن!
سینه؟
-100
دور کمر؟
-پنج و سه چهارم
باســــــن؟
-سیصد و شصت
زیاده!
ملا: بابا اون با من.
راستی سرکار عالی انگلیسی بلدین؟
-نه
خیلی بد شد
-چرا؟
آخه خلاف قانونه!
(صداش میاد؟!)

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۲, پنجشنبه

من از روزی که اینجا نوشتم نمیتونم این وبلاگ را دیگر هر روز بنویسم، همه این روزها را نوشته ام!!
نشد من یک چیزی بگم و بشود.
آهای با تو هستم! آره با تو.ای چراغ هر بهانه از تو روشن،

(0) comments


ما چو دادیم دلو دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات
ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر
سینه گو شعله آتشکدهء فارس بکُش
دیده گو آب رخ دجلهء بغداد ببر
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است
دیگری گو برود نام من از یاد ببر
سعی نابرده در این راه بجایی نرسی
مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر
روز مرگم نفسی وعدهء دیدار بده
وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر

(0) comments
۱۳۸۱ آبان ۱, چهارشنبه

به رویم گر توانی نیک دیدن

ببین،تا نیک بتوانی کشیدن
به یک دیدن چه دریابی زء رویم
به جز ماندن به قید تار مویم

شيرين افسونگری را در کار او آغاز میکند، تا بدو بنمایاند که هنوز یک از هزار زیبایهای او را ندیده است، و به این جهت پیشنهاد میکند که در برابر فرهاد بی پرده بنشیند، و به فرهاد فرصت دهد که تمام زیبایهای پیکر او را ببیند و دیگر به یک نظر از او قانع نباشد.
توضیح: این هم چند خطی از داستان شیرین و فرهاد هست که در این قسمت از داستان گفته میشود، هر که دم از عاشقی و عشق میزند باید که به این داستانها گوش جان بسپارد و با شیرینها و تلخیهای عشق آشنا شود!
داستانهای عاشقانه کهن فارسی:شیرین و فرهاد از وحشی بافقی.

(0) comments
۱۳۸۱ مهر ۳۰, سه‌شنبه

مهدی
به مناسبت روز نیمه شعبان و تولد امام دوازدهم شیعیان، من هم خواستم به گونه ای اظهار شادی نمایم.
به همین جهت عکس یکی از اعضای خانواده ام را که مهدی نام دارد در وبلاگ میگذارم،
دوستت دارم پسر خوب:-)

(0) comments

امام زمان،ایران یکی از فقیرترین مردم دنیا،کیک شش هزار کیلویی برای تولد،
امروز آنطور که من از وبلاگهای دیگر فهمیدم تو ایران برابر هست با نیمه شعبان.
شاید من هم باید مثل بقیه تبریک بگویم عید! نیمه شعبان را و از این داستانها که همه نوشتند.
ولی من به جای تبریک به امام زمان و مردم شیعه، میخوام بگویم که امروز در ام القرای اسلام!! چیزی برای تبریک وجود نداره!
امام زمان اگر امروز ظهور بکند و اینهمه فقر و بی عدالتی را ببیند(حتما الان هم میبینه!) مطئنا دچار یاس و افسردگی خواهد شد، همانطور که بقیه پیروانش در ایران دچار آن هستند.
مگر نه اینکه امام زمان هم انسان است و به غیر از معصومیت چیز بخصوصی ندارد،
امروز اگر امام زمان در کشوری مثل ایران بخواهد ظهور بکند چه چیزی را خواهد دید؟
مملکتی که حدود ۲۳ سال قبل مردمش سرخ بودند، امروز زرد شده اند،فقر در میان پیروان امام زمان بیداد میکند، آنقدر مردم فقیر شده اند که بانک جهانی: ایران را جزء یکی از پرفقیرترین کشورهای دنیا قرار داده و با اینهمه ثروت ملی باید از بانک جهانی وام بگیرد تا کمی فقر زدایی بکند!!
مردم شیعه آنقدر فقیر شده اند که طبق نوشته شیندخت زنی در ایران برای اینکه آشغالهای مرغ (پوست و پای مرغ) را از مرد فروشنده بگیرد به او التماس میکند تا بلکه با کمک آن شکم فرزندانش را سیر بکند!
از طرفی در خبرها میخوانی: بزرگترین کیک خامه ای دنیا را در ایران به مناسبت تولد امام زمان درست میکنند و حتما آقای سردار سازندگی و آقا زاده هاشون!! یک دستمال به سر میکشند و به درب خانه این زن(و امثال او که بسیارند) مراجعه میکنند تا بچه های این زن به جای آشغال مرغ، کیک خامه ای بخورند!:(
طنز تلخ و دردناکی هست روزگاری که بر مردم شیعه ایران میرود،
امام زمان نیاید که افسرده خواهی شد، و یا به جرم اهانت به معصومین و یا ادعای معصوم بودن به دستور قاضی مرتضوی بازداشت خواهی شد!
دلم تنگ است
دلم می سوزد از باغی که می سوزد
نه دیداری،نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته میدارد،چنین آشفته بازاری.


(0) comments
۱۳۸۱ مهر ۲۹, دوشنبه

خونه اونجاست هنوز
احساس میکنم اگر به زودی (خیلی زود کمتر از 1 سال) تو این کوچه هایی که نقشه اش را این پائین گذاشتم راه نروم،قلبم از تپش میفته،
خدایا اگر هستی یک کاری بکن، من هیچی نمیگم، خودت خجالت بکش!

(0) comments

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است، راه دل خود را نتوانم که نپویم.

نوشتن تاریخ یعنی شناختن خود و گشودن افقی برای آینده، از راه آگاهی از گذشته!

یا همه دردهای دنیا را برای من خلق کرده اند، یا مرا برای همه دردهای دنیا!

هوشمندی مرد را از روی جواب هايش می توان تشخيص داد و درايت او را از سئوالاتش می توان فهميد.

برای همه دنیا تو یک نفری، و برای یک نفر تمام دنیا

تو را نه براي هميشه با تو بودن نه براي يك عمر زير سقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه: – سنگ صبور روزهای سخت زند‌گی‌ام باشی نه براي زيبايي ات نه براي هوس هايم نه حتا براي عشق – كه حرف بزرگي است – تو را مي خواهم فقط براي اين كه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم




تماس با نویسنده وبلاگ



PageRank







من میخوانم،شما چی؟



سایتهای مورد علاقه











my widget for counting
<>

[Powered by Blogger]